هر چی کیر بزرگ تو کون کونی
فصل زمستان …
از سرمای هوا دستام ترک برداشت.. چاره ای نبود ، خودکرده را تدبیر نیست ! بیل رو برداشتم و مجددا شروع به کندن چاله کردم . به نظرم اونقدر عمیق نبود که روباه و سگ ولگرد رو مجاب کنه از کندن زمین منصرف بشن … توی اون سرما انقدر عرق کردم که مطمئن شدم سرما میخورم ، اما وقت کم بود باید به سرعت توی تاریکی شب کارم رو تموم میکردم . بیابون بود ، سرمای زمستون هم بود ، شب تاریک هم بود ولی هیچکدوم از این موارد درصد خطر و خطا رو به صفر نمیرسوند. باید باسرعت بیشتری کار میکردم . اما واقعا جونی نداشتم. رفتم چند دقیقه توی ماشین نشستم و پاکت سیگار رو از جیبم در آوردم . فقط دو نخ واس
م مونده بود آخرین سیگار ها در تصمیم جدیدم بود . تصمیمی که به آخرش اعتماد کافی نداشتم ولی باید انجام میدادمش و همه چیز رو عوض میکردم . سیگار رو روشن کردم و پک عمیقی زدم ، با اینکه نخ های آخر بود ولی به اندازه بقیه سیگار هایی که تو زندگیم کشیده بودم سریع تموم میشد ! لعنتی
قراره آخرین سیگارای من باشین !! یکم بیشتر طول بکشین !
تو این فکر غرق شدم که چرا اصلا من سیگاری شدم ؟؟ یادم نمیاد کی منو سیگاری کرد ولی من بچه بودم ، اونی هم که اولین نخ سیگار رو به من تعارف کرد یا خودش بچه بوده و یا اولین نخ سیگار رو تو بچگی کشیده ! آیا قانون نویس یادش رفته بود سیگار برای اقتصاد و سلامت جامعه ضرر داره یا از ننوشتن قانون منفعتی برده ؟
تو همین فکرا بودم که دیدم دستم سوخت و آتیش به فیلتر رسیده . سیگار بهمن سفید فیلتر کوتاهی داشت و بارها دستم رو سوزونده بود . پنجره ماشین رو دادم پایین و انداختمش بیرون . پیاده شدم به سمت هدفم دوباره حرکت کردم . حین کار همش با خودم فکر میکردم که اصلا چرا روشن فکرای نسل من سیگاری بودن ؟ لعنت به این روشن فکری نصفه نیمه . اصلا اگر روشن فکر بودن چرا سیگار رو تحریم نکردن و کمپین راه ننداختن ؟ لعنت به سنت های چشم بسته که با من متولد میشن و با من میمیرن!!!
فصل تابستان…
انگشتم رو گذاشتم روی عکس تا باز شه . باز شدن عکس باعث مکث چند ثانیه ای من شد . آب دهانم رو قورت دادم چندتا پلک زدم و لبخند گرمی روی لبهام نقش بست .. عکس ناهید بود این دفعه بدون لباس ! همونطور که آرزو کرده بودم با وجود سنش سینه های خیلی زیبا و سفتی داشت . نوک سینه هاش انقدر بالا بود که حس میکردی از سن هجده سالگی کوچکترین تغییری نکرده ! عکس تا بالای نافش بود و میشد حدس زد پایین تر از اون هم هیچ پوششی نداشته …
رنگ پوستش یه جوری گندمی بود که ابدا از نگاه کردن به عکسش خسته نمیشدم.
در یه لحظه توازن هورمون هام به هم ریخت حس کردم تا مرز جنون، شهوت دارم . دستم نا خود آگاه رفت روی کیبورد صفحه و شروع کرد به تایپ کردن.
– صبح بخیر پری دریایی
– هنوز تو شوکم … آخه کی گفته تو انقدر زیبا باشی عوضی
+ سلام پدی جونم خودت گفتی عکس رو بفرستم خووو
– آاااه آره عزیزم ممنونم . شوهرت رفته ؟
+ آره رفته سر کار
– خونه خالیه ؟؟
+ نه هنوز بچه ها هستن امروز قراره دکتر راجع به فیزیوتراپیم بعد ده جلسه نظر بده
– آخههه کی میشه با پای خودت بیای خونه ما
+ لوس نشو حالا نوبت توئه عکس بگیری
– منم آخه لباس تنم نیس !
+ مگه من با لباس عکس دادم ؟
سریع لباسامو در آوردم و لخت شدم . ژست ماچ کردن گرفتم و عکس فرستادم تا بالای نافم.
اصلا اراده ای نداشتم انگار ضمیر ناخودآگاه من که همانا شهوت من بود، کنترل همه چیز رو به دست گرفته بود و فقط باید تماشا میکردم چی کار میکنه
+ جووون چه هیکلی … اون پایینا رو سانسور کردی ؟؟ دلم برا صورتت خیلی تنگ شده دیوونه
همین شد پایه عکس های سکسی گرفتن از خودمون که هر روز و هر شب برا هم میفرستادیم .
اولش نفهمیدم چطور اعتماد کرد و عکس فرستاد ! سو استفاده از این عکس خیلی آسون تر از اونی بود که یه زن شوهر دار بتونه اعتماد کنه . اما جواب خیلی ساده بود . این تصادف انقدر اعتماد به نفسشو پایین آورده بود که اعتماد به من واسش ساده تر از اعتماد به خودش شده بود .
اما جالب تر از همه آرمان های من بود که حتی واسه شیوا که نامزدم بود هم عکس نمیفرستادم . چطوری راضی شدم از خودم تو ژستای مختلف عکس بگیرم و براش بفرستم .
همیشه عکس گرفتن تو ذهن من یه کار جلف بود و همین اعتقاد باعث شد هیچوقت سراغ فیس بوک و اینیستاگرام نرم.
روزها گذشت و ناهید کم کم خوب شد و تو این مدت ما بیشتر به هم عادت میکردیم . تفریح هر روز و هر شب ما فقط سکس چت و عکس فرستادن بود . هیچ ترسی از فرستادن فیلم های پورنو و عکس های سکسی هم نداشت .
تمام این مدت از فاز فانتزی های سکسی ای که توی سایت های مختلف باهاش آشنا شده بودیم یا تخیل کرده بودیم صحبت میکردیم . اون یه چراغ سبز به تمام فانتزی های سکسی من نشون داد و مشخص بود با اونه که میتونم سلطان سکس در نگاه خودم باشم که هر چه خواسته بودم به راحتی تبدیل به تجربه میشد .
اونجور که ناهید میگفت همسرش خیلی غیرتیه ولی خودش به فیلم سوپر و پورنو معتادش کرده . باورش واقعا سخت بود اما اون هم فانتزی های زیادی پیدا کرده بود که بزرگترین مانعش شوهرش بود و فقط برا من که ذهنم پر از فانتزی بود جرأت میکرد تعریف کن . مثلا سکس با دو مرد یا حتی تجربه لزبین .
من به فحش دادن به ناهید عادت کرده بودم و الفاظمون از سگ و گربه به جنده و فحش و شوخی ناموسی تغییر پیدا کرد و اون فقط میخندید و خوشش میومد .
ازش میخواستم خاطرات سکسیشو از بچگی برام بگه و اونم بی کم و کاست و حتی با پیازداغ اضافه تعریف میکرد .
چیزی از سکس اون و همسرش نمونده بود که من ندونم . یه زن به شدت زیبا و به شدت داغ و منحصر به فرد و تنوع طلب !
یه مریض درست مثل خودم با این تفاوت که من یه پسر به شدت معمولی از نظر قیافه و قد و هیکل بودم.
ناهید نقطه مخالف شیوا بود که خیلی سر بسته راجع به مسایل زناشویی فقط به رابطه کاملا سنتی اعتقاد داشت .
وقتی از برده شدن برای ناهید میگفتم به شدت هیجان زده میشد این واسه من واقعا عجیب و جالب بود .
تا اینکه بالاخره بعد مدتها روز موعود فرا رسید و ناهید بدون هیچ کدوم از لوس بازی های دختر ها خودش در فرصت مناسب اومد خونه ما …
در رو باز کردم تعارف کردم یواشی داخل شد و فقط چند ثانیه زمان لازم بود تا بعد از بستن در اون تو بغل من بیافته ..
اولش فقط همدیگر رو بو میکردیم و بعد از چند دقیقه بوییدن به چشیدن تبدیل شد .
بوسه های ناهید بوی عشق میداد و هر بوسه اش انرژی بیشتری به من منتقل میکرد که شهوتم رو دو چندان میکرد . به زور خودمون رو به تخت رسوندیم و با ولع بی پایان لباس هارو از تن هم در میآوردیم …
فقط یه چیز باقی مونده بود اونم عذاب وجدان نسبت به نامزدی که به اون هنوز تعلق خاطر داشتم . هرچند وجود ناهید توجه من رو به شیوا کم کرده بود اما نمیتونست توی اون لحظات مانع عذاب وجدان به جا مانده از کودکی معصومانه من بشه . برعکس من ناهید بود که با ولع زیادی بعد از لخت کردن من مثل یک مار گرسنه که بچه خرگوشی پیدا کرده باشه وسط پاهای من خزید شروع به خوردن من کرد …
نگاه به کیری که برای اولین بار موجود زنده دیگری غیر از خودم نگاهش میکنه انقدر برام شهوت داشت که میتونست بیهوشم کنه واقعا نیازی به حرکت هنرمندانه لبهای ناهید نداشت .
دستش هم زیر لبهاش ساقه تنومدش رو محکم نوازش میداد و دست دیگش زیر بیضه هام رو آروم قلقلک میداد .
آلترناتیو حرکت دو دست در کنار حرکت لبهاش انقدر هنر مندانه بود که مدتها تمرین میخواست تا بتونه کسی اینچنین سه عضو بدنش رو با هاهنگی در جهات متفاوت تکون بده و تبدیل بشه به یک رقص بی نظیر . چشمام رو به زور باز نگه میداشتم و از زیر پلک هام متوجه رقص همزمان باسنش شدم که این حرکت چهارم کار منو یکسره کرد و با یک نعره مردانه تخلیه شدم …
تا آخرین قطره ناهید مقاومت کرد بعد از این که مطمئن شد کامل خالی شدم آروم بلند شد و رفت دستشویی تا دهنش رو بشوره …
در یه لحظه هر کاری که یک ستاره پورنو میتونس بلد باشه ناهید انجام داده بود و منو به اوج بلند لذت جنسی رسوند .
اومد کنارم نشست و گفت حالا نوبت توه …
با تمام وجود خواستم تلافی کنم و همین حرکت رو تکرار کنم چند دقیقه اول فقط ناشیانه خوردم و بعد از تلاش های فراوونش برای اصلاح حرکات من تازه داغ شده بود که از من تقاضای دخول کرد !
حس عذاب وجدان و خیانت به شیوا تازه بعد از ارضا شدن ، شروع به فوران کرد و هر لحظه بیشتر میشد .
در کنار اینها احتمال باردار شدن یک زن ۴۵ ساله به خاطر ارضای قبلی ترسم رو زیادتر کرد و در مقابل این بدن زیبایی بود که باید راضی نگهش میداشتم . نه فقط به خاطر زیباییش بلکه به خاطر عدم مقاومتش با فانتزی های ذهن من .
دوباره چشمم به سینه های بی مثالش افتاد و ناخودآگاه به وجدان استراحت دادم و با چنگ محکم گرفتمش . سرم رو پایین آوردم.
– ناهید جان من فقط میتونم برات بخورمش
+ بکن منو خرهههههه
اون کیرتو تا ته بکن تو کس من!
یک لحظه شهوت حکم فرمایی میکرد و یک لحظه وجدان له شده !
دهانم رو به کس نرمش دوباره نزدیک کردم و بوسیدم و شروع کردم به لیسیدن
اولین بارم بود و مزه عجیبش برام آشنا نبود … اما کلا در ذائقه غذایی هم عاشق طعم های جدید بودم …
نرمی خاصی داشت که توی گرمای شدید تابستان با حرارت خاصی هم همراه شده بود …
بعد از التماس های فراوونش برای گاییدنش خودش به این جلسه اول راضی شد و سر من رو محکم به کسش چسبوند …
و بعد از چند دقیقه تنش لرزید و بیهوش افتاد …
برای اولین بار داشتم صحنه ارضا شدن یک زن رو تماشا میکردم و اول کار ترسیدم . بالا اومدم تو بقلش خوابیدم که با حرم نفس های من روی گردنش به هوش اومد و دوباره همدیگر رو غرق بوسه و نوازش کردیم و بعد از کلی شوخی و خنده و حرفای سکسی تصمیم گرفتیم چیزی بخوریم .
برای پوشیدن لباس هامون باید همان مسیر درب آپارتمان یه تخت خواب رو برعکس طی میکردیم و هر لباس رو از گوشه ای پیدا میکردیم که خوشبختانه در این مسیر لباس ها به ترتیب قرار گرفته بود ؛)
یه کم با هم غذا عذا داغ کردیم و خوردیم . و به تعارف اون بعد از سه سال توبه شکستم و باهم زیر هود آشپزخانه سیگار کشیدیم .
به تنها چیزی که اون موقع فکر نکردم معنای توبه بود و عواقب دوباره سیگار کشیدن!
ناهید رفت ولی این اتفاق چندین بار در خانه های ما مجددا اتفاق افتاد ما در خیالات شهوانی خودمان بیشتر غرق میشدیم .
آنچه به عنوان روز عادی در ذهن ما نقش بسته بود همین عشق بازی ها بود و زمان بسیار کند برای هردوی ما میگذشت . هر چقدر به هم نزدیک تر میشدیم کندتر هم میشد و وقتی به هم میرسیدیم کاملا از حرکت می ایستاد !
اون چیزی که این رابطه رو همیشه تازه نگه میداشت ذهن های خلاق هر دوی ما برای ساختن فانتزی های بیشتر بود…
تا اینکه متوجه شدم چندکلیپ راجع به گی ها برام فرستاده . و این کار رو مدتی ادامه میداد . به عنوان یک زن خیلی سخت بود که قبول کنم همجنس بازی و معاشقه دو مرد براش جالب توجه باشه ولی حقیقت این بود که واقعا براش تبدیل به فانتزی شد.
و تنها قانون بین ما این بود که برای رسیدن به فانتزی هامون به هم کمک کنیم.