هر کی زودتر اون یکیو بکنه
+حالا نوبت اون بود که چشاشو ببینده .((دختر هیچ معلوم هس چیکار میکنی ؟ درس میخونی مثلا؟!)) نادر ، داداش بزرگه وایساده بود بالا سرم تو اتاقم . کتابا ولو بود رو میز تحریرم ، منم چنبره زده بودم رو کامپیوتر . از گندی که تو آموزشگاه زدم دوماهی می گذشت . لو رفته بود قضیه ، بدم لو رفته بود . داشتم تو یاهو ول می چرخیدم که یهو دیدم آیدیشو ، احمد سامانی . بهم پیام داد :((خجالت نمیکشی؟ نامتو خوندم ، هیچ خوشم نیومد .خوب کردی دیگه نیومدی کلاس . )) جوابی نداشتم بدم ، اظهار شرمندگی کردم و عذر خواهی و غلط کردم و فلان و بیسار . ولی هنوز دوسش داشتم . اشکام سرازیر شدن وقتی دیدم نادر تمام مدت تو اتاق بوده . ولی نادر داداشمه ، پشتوانمه . مرد به تمام معناس . نشست پیشم. به روم نیورد ولی میدونستم میدونه . گفت به نظرم بهتره کامپیوترو جمع کنیم ، داره به درست لطمه میزنه خواهرکم . حواست کامل پرت شده ، الان وقت جا زدن نیس. دبیرستانی شدی ، مثه آدم درس بخون بچه جون . به نظر منم باید جمعش می کردیم کامپیوترو ، بعد از کلی طفره رفتنو جون کردن سر اینکه بهش پیام بدم یا نه دست آخر راضی شدم جمعش کنیم . هرچند تمام روحم باقی موند لا به لای همون چندتا کلمه سمبل شده از سر واکرده شده در پاسخ به تمام دوستت دارم هایی که گفتم بهش.
نمیشد ولش کرد ، پیله کرده بودم . دوسش داشتم الکی نبود که . تصمیم گرفتم یه روز اتفاقی تو خیابون ببینمش . خونه تا آموزشگاه سه چارتا کوچه بیشتر فاصله نداشت . علی الحساب اگه خوش شانس میبودم میتونستم تو محل ببینمش . ولی خب دنیا جای بزرگی میشه اگه بخوای یکی رو اینجوری شانسی ببینی . دلو زدم به دریا ، روسری مو کیپ تا کیپ بستم . یه مانتو گشاد پوشیدم ، با کفشای پاشنه بلند. یه ماسکم به صورتم زدم و یه چادر مشکی انداختم رو سرم . امنیت میداد از نظر شناخته نشدن . در خونه رو بستم . ساعت حدودای ۴ بعد از ظهر بود .
+ساعت حدودای ۴.۵ ، منو احمد تقریبا یه سالی میشه که باهمیم . میاد هفته ای یکی دوشب پیش من . بعضی وقتام من میرم خونش ، ولی بیشتر اون میاد . دلم نمیخواد روی تخت جهیزیه زن سابقش باهاش بخوابم . احمد میگه زن سابقش سرو گوشش می جنبیده . بعید میدونم اینطور باشه. خوبه اوضاع . بعد از ظهر زمستونیه . گفتم دم دمای عصره . عود قهوه روشن کردم ، داریم آش رشته می خوریم . لم دادم تو آغوشش . ضبط داره میخونه :(( تن تو نازو نرمه مثه برگ ، تن من جون میده پرپر بزنه زیر تگرگ ، دست باد پر میده برگو رو هوا ، اما من موندنی ام تا برسه دستای مرگ…))
زمزمه می کنه یواش. هنوزم نمیدونم انقدر که من دوسش دارم منو دوس داره ؟ دستاش دور بازوهام حلقه شده ، سرمو گذاشتم رو پاهاش . موهامو ناز می کنه به چشاش نگاه میکنم . نگاش جای دیگس ، نگاشو دزدید نکنه ؟ شاید . ((منو دوس داری احمد؟)) نشنید؟ یا نخواست بشنوه ؟ نمیدونم . دوباره با صدای بلندتر : (( منو دوس داری احمد ؟)) نگاشو می ندازه روچشای سبزعسلی من . نگاشو دوس دارم . تمسخرانه نیست . مهربونه ، همونطوری که دوس داشتم باشه تو همه این سالها.((معلومه که دارم دیوونه ! بیا ببینم ، این لبای خوشگل صورتی مال توعه ؟ بوی عطرت تمام خونه رو ورداشته بانو جان . بیا ببینمت .)) بازی شورو شد . آروم و آهسته . همون طور که همیشه بوده . میبوسمش ، منو میبوسه . دکمه های بافتمو سریع باز میکنه ، سوتین تنم نیس . داغه داغه سینه هام . با دستاش می گیره و به دهنش میرسونه . (( جون سفیدبرفی من ! سفته چقدر خانوم خانوما ، زیبای من ، قدیمی من !)) میخوام ادامه بده ، نوکشو با تفش خیس کنه . خورده شدن ، مکیده شدن بی نطیرترین احساس دنیاس . دستشو میبره باز سمت شورتم . یه شرت ربانی قرمز که با بافت توسی مشکی تنم ست شده . لای شیارمو دس میکشه .((اوممم آره دوس دارم این کارو ، بیشترش کن .)) خیلی حشرش بالاس امروز .(( شق شده نازگلم ، گل ناز من ، کصت مثه یه گل میمونه.)) با یه حرکت منو کامل میخوابونه روی کاناپه . یه پامو میده بالا و کیرشو با قدرت فرو می کنه داخل . ناخودآگاه آه میکشم ، خشکه خشکه . تمام تنم با تنش آمیخته است . زیباس نیس؟ مگه زندگی چیه به جز لذت بردن و لذت پخش کردن ؟ حس می کنم اصطکاک بین کصمو کیر اون . ((جوووون بازم برام ناله کن جنده کوچولوی من ، همیشگی من .)) نا خودآگاه آه می کشم . بالاکای صورتی براق چوچولمو ناز می کنم . (( ست کردی با رنگ کصت ؟ آرهههه؟ جواب نمیدی ؟)) شستشو کرده تو دهنم نمیزاره حرف بزنم . ((آرومتر الان میادا احمد)) ازش لب میگیرم . خیلی وحشی شده . پامو خیلی میاره بالا . یه لحظه استپ! کیرش دراومد میمالونه سرش . ((آره همینه )) لاله گوشمو گاز میزنه ، با دستاش سینمو اونچنان فشار میده که آهم در میاد . یه نعره مردونه و احساس می کنم خیس خیس خیس شدم . پایینو نگاه می کنم . آره !اون آب احمده که ریخته شدا تو کصم . برای اولین بار. هیچوقت توش نمیریخت . همیشه یا میداد بخورم یا خالی می کرد رو کمرم .(( چیکار کردی تو )) کیرش هنوز داره تکونای بعد ارضا رو میخوره . (( حال ندارم )) منو بغلش میگیره. تفریبا از حال رفته . اون قدرمزه داده که نخوام مواخذه اش کنم هیچ وقت اینجوری بغلم نکرده میخوابیم.
پامیشیم . چیزی یادم نمیاد ، لایه پامو نگاه میکنم . باورم نمیشه چیزی رو که میبینم .
+نمیتونم باور کنم چیزی رو که میبینم . احمد اونجاس ، خودم تعقیبش کردم . ته یه بن بست خلوت که پرنده پر نمیزنه دورش . دارم زاغ سیاشو چوب میزنم . عجب آدم هَوَلی بودو من نمیدونستم . دوتا جنده رو اورده که براش ساک بزنن . اونم کجا ؟ تویه ماشین قراضه اسقاطی . مغزم همچنان هنگ کرده . چی دارم میبینم خدایا ! یعنی انقد نیاز داره ؟ جرا تو کوچه حالا . بی شخصیت میرفتی تو خونه ای جایی . کلا با این کوچه از قبلم حال نمی کردم ، یه جوری بود همه چی درموردش . بوی تریاک دائمی که داشت ، خنده های ناجور و غیرمعمولی که با قهقهه های شهوانی همراه میشد، نگاهای سنگینی که بعضی از ساکنینش داشتن رو بقیه . نادر همیشه بهم میگف از نزدیکای این کوچم رد نشم ، حالا می فهمم چرا اینو میگفت . صدای اراذل بازی احمد و دوتا دخترا تو کوچه پیچیده بود . و من با هریه حرفی که از ماشین به گوشم می خورد یه ترک ورمیداشتم . غرقرشده بودم تو اشکام . چرا منو نمیخوای لعنتی ؟ واسه اینکه با هرزه های خیابونی وقت بگذرونی ؟ چرا جواب دوستت دارممامو ندادی هیچ وقت ؟ واسه تو زیاده این اتفاقا ولی تو فقط یدونه بودی برای من . ((نازگل! تویی؟!برگرد ببینم ، اینجا چیکار می کنی بچه ؟))یه پارچ آب یخو ریختن تو یقه ام . نادر بود . منو تو چه حالی دید ؟ دارم عر می زنم ، یه کفشی که هیچ مناسبتی با کلیات لباسام نداره پامه ، چادر پوشیدم و تو ناجور ترین کوچه محل ولو شدم دم در یه خونه . (( تو مگه بی صاحابی دختر ؟ اینجا چیکار میکنی ؟)) نادرو میبینم با چشای درشت مشکی و موهای فرفری . قرمزه صورتشو تعحب کرده از هیبت احمقانه و نامعقول من . (( پاشو جمع کن هیکلتو )) دستمو می کشه می بره تا خونه ، حرفی ندارم بزنم . ترجیح میدم حرفام گوله شه بباره رو گونم . نادرم گیج شده ولی همیشه عاقل بوده . بعد دوساعت تنها نشستن تو اتاقمو مغز درد گرفتنم نادر میاد . میگه :(( هیچی نمیگم بهت ، فقط جون من بگو چیکار میکردی اونجا؟ داری با رفتارت نگرانم می کنی عزیزم . مشکلی هست بهم بگو . قول میدم کمکت کنم . میخوای به مانان بابا بگیم شاید کاری از دستشون برمیاد؟ به من بگو نازگل . خواهش می کنم . کسی اذیتت کرده ؟ از چی ناراحتی ؟ چرا رفتی اونجا امروز ؟ میدونی چیکار میکنن تو اون کوچه لات و لوتا ؟ نمیگی بلایی سرت بیاد اونوقت چیکار باس بکنیم ؟ حرف بزن دیگه … )) تو بمبارون جمله هاش فقط گفتم :(( هرچی بوده تموم شده ، لعتت به من که ناراحتت کردم .))
+لعنت به توی عوضی !آخرین جمله ای که احمد اونروز صبح قبل رفتن گفتو درو بهم کوبوندو صبونه نخورده رفت . رفت و هیچ خبری نشد ازش . غیب شد کلا . چند روز بود رفته بود ؟ چند هفته بود ؟ نمیدونم . شمارش از دستم در رفته . چند ماهه که رفته آره گمونم همینطور باشه . عید تموم شده . هنوزم گیجم . نمیدونم چه بلایی سرم اومده . چرا رفت؟ بهتره بپرسم چرا اومد اصن؟! دوسم نداشت لابد . دوست داشتن زوری و الکی نمیشه . یا هست یا نیست . نمیشه گاهی باشه گاهی نباشه . اگه دوسم نداشت پس چرا اومد ؟ پس چرا موند ؟ چرا اینجوری رفت ؟ جوابی ندارم . شیر داغ می کنم . یه بسته کاپوچینو و لپ تاب روشنو آهنگو نشستن سر بالکن . (( چون است حال بستان باغ نوبهاری ، کز بلبلان براید فریاد بی قراری ، گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو ، تو در میان گل ها چون گل میان خواری …))کاش اینجا بود و باهم گوش میدادیم آهنگو . باهم کیک میخوردیم . کاش برای من اینجا می بود . کاش .
ولش کن . لپ تابو باز می کنم ، فیس بوکو چک می کنم . همون اراجیف همیشگی . تو فیس بوکم که نیس . یا منو بلاک کرده ، نمیدونم. عکس نادرو زن و بچش با مامان و بابا کنار برج ایفل . چند وقته از نزدیک ندیدمشون ؟ ۴ سال ؟ ۵ سال ؟ خیلی وقته ها. صداشونو می شنوم . همه اونجان ها . من اصن واسه چی برگشتم اینجا تک و تنها؟ مثلا میخواستم خاطرات اون مرتیکه رو بریزم دور . نیکولاس. نیکولاس نادون من . ۱۷ ، ۱۸ سال زندگی کردیم باهم . که آخرش به این نتیجه برسی که گی هستی؟ چطور تاقبلش نفهمیده بودی ؟ واسه چی تن منو آزمایشگات کردی تو . لعنت به تو . بچه دار نشدیم چون تو دوس نداشتی ، نیومدیم ایران سر بزنیم چون تو دوس نداشتی ، خیلی وقت بود سکس نداشتیم باهم چون دوس نداشتی . میخواستیم زندگی کنیم ولی دوس نداشتی . لعنت به تو و خاطرات مشترکمون .
فیس بوکو می چرخم . دوستا ، آشناها ، فک و فامیل . وایسا وایسا !چی بود این ؟ یه دور دیگه بزار ببینم . اوه خدای من ! نه حقیقت نداره . دارم اشتباه میبینم . یکیه شبیه اون . چطور همچین چیزی ممکنه ؟ اون احمده که داره می خنده ؟ اون احمده که داره کیک میزاره دهن عروس ؟ چه شوخی مسخره ایه . می خندم ، از ته ته وجودم میخندم . دختره کم سن و سال ۲۰ ساله عروس یه مرد ۵۰ سالس ، اونم کی . احمده ! باور نمی کنم . غیب شده بود این همه مدت . حالا دوست مشترکمون فیلم عروسیشو میزاره . دیگه نمی کشم . باورش سخته برام . لب تاپو پرت می کنم . در بالکنو می بندم ، مراقبم پنجره ای وا نمونه . همه جا بسته شد ؟ اره خوبه . شیر گازو وا می کنم . یه موزیک درجه یک واسه سکانس آخر ما . آخر من ، آخر اون . دراز میشم رو کاناپه .
(( چه فکر میکنی ؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای است زندگی … در این خراب ریخته ، که رنگ عافیت از او گریخته … ))
گوش میدهم ، آرام و بی صدا در کنج مبل لولیده ام . دستهای ظریف زنانه ام ، پیراهنم را بالا میدهد . پایان تلخی است برای ما . تنها و بی کس رها شده ایم در این ناکجای بی انتها . دوستمان نداشت . دوست داشتن که زورکی نمی شود ، می شود ؟ او دوستمان نداشت . او مرا دوست نداشت . او (( او)) راهم دوست نداشت . نمیتوانم اجازه دهم بیایی جایی که دوستت ندارند ، پسر یا دختر عزیزم !عزیزجانم . یادگار تنها عشق تمام زندگی من . عشق اشتباهی من . فرزند منو آدم اشتباهی زندگی ام . مرا ببخش . اینجا کسی تو را دوست ندارد . مادرت را هم دوست ندارد . یعنی واقعا مادرت را هم دوست ندارند ؟! چرا آه راستی یادم افتاد . کسانی دوست دارند مادرت را هنوز . نادر هست ، باباجانم هست و مادر جانم . امروز که نیازشان دارم چه غریبم در خانه خود … مرا ببخش شاید تو تقدیرت در نیامده رفتن باشد جانا ، خاطره شیرین احمد من . ولی اینجا کسانی هنوز دوستم دارند . برای آنان برمی گردم ، و تورا همچون پدرت تا ناکجا دوست خواهم داشت .
((زمان بی کرانه را با شمار عمر ما مسنج ، به پای او دمی است این درنگ درد و رنج … ))
پ.ن : دوستان این نوشته اول بنده بود ، اهل فن ببخشند جسارت این حقیر رو . اگر سوتی جای متن میبینید به بزرگواریتون ببخشید .
پ.ن ۲ : شاید بگین زمان نوشته تو یه جاهایی از لحاظ تاریخ تکنولوزی به هم نمیخوره ، میدونم از قصد اینطور گفته شده .