سلام دوستان…من 2 ساله میام سایت داستان سکسی ولی عضو نشدم و فقط داستانا رو خوندم و کامنت ها که از همه جالب تره..اگه داستانم بد شد که هر فحشی دلتون خواست بدید کسی که خربوزه میخوره باید پای لرزشم بشینهاین داستان راجع به یه پسر آسیای شرقیه و یه دختره ایرونی…امیدوارم خوشتون بیادببخشید طولانیهاول معرفی های شخصیت های اصلیصدف دختر ایرونی داستان-جونگمین هم که آقای سوسک خور و کره ای هستنچشمامو میخواستم باز کنم اما نمیشدانگار چشمای ریز جونگیمین واگیر داشت و داشت رو من هم اثر میکرد،به سختی چشمامو باز کردم اما خودم نخواستم صدای زنگ موبایلم بود که مجبورم کرده بود-الو؟(کره ای ها وقتی میخوان بگن الو میگن یوبوسیو)Yoboseyoاه میدونی از دستت دیگه زندگی برام نموندهشبا که نمیزاری بخوام حداقل بزار روز بخوابم تو که منو جغد کردی رفت،درضمن فارسی حرف بزن چون الان اصلا حال و حوصله ندارم-یعنی من تو رو کشتم که زندگی نداری؟خودم خبر نداشتم خوب کردی بهم خبر دادی حالا کی باید مراسم بگیریم هان؟-زنگ زدی که همین چرت و پرتارو بگی؟بابا من چه گناهی کردم که شما 5 ساعت ساعتتون از ما جلوتره نکنه پولت اضافی کرده؟یا قطع کن یا حرفتو بزن-میخواستم بهت بگم که برای نمایندگی سامسونگ یه مشکلی اومده تلویزیونا قات زدن پدرم داره میاد اونجا منم میخوام بیام باهاش با آچار بیوفتیم به جون تلویزیون ها درستشون کنیم نه که نمایندگیش اینجاس این تلویزیون های رنگش میپره یقه مارو میگیرن ایران که میدونی همیشه برای انکار اشتباهش یکی رو داره بندازه گردنش،البته اینو مادرم میگه-یعنی چی تلویزیون ها قات زدن؟مسخرم کردی؟بعشدم تو اون کره شمالی رو جمع کنید اسمش میاد آدم حالش بهم میخوره ایش کومونیست-عزیز من مگه تو نمیدونی مادرم برای عروسی دختر خواهرش داره میاد ایران؟درضمن کره شمالی به من ربطی نداره من ساکن کره جنوبی هستم-خب که چی؟قطع کن الان برشکست میشی-خب منم دعوت شدم برای عروسیه دختر خاله ای تا حالا ندیدمشهه ههجالبه نه؟-آخه مامانت مگه از وقتی با بابات ازدواج کرد رابطش با خواهرش بهم نخورد؟پس چجوری میخواد بیاد عروسی؟-خب..اونا…..برای……یه احترامی…..بعد صدایچند تا بوق اومد و قطع شددیگه از دست خالی بندیای جونگمین خسته شده بودم همش میگفت میخواد بیاد ایران ولی تو ذوقم میخورد چون نمیومد،اون مامانش ایرانی بود و پدرش کره ای،ما تو فیس بوک آشنا شدیم یه چند سالی میشد،شب ها با هم چت میکردیم کره ای ها اغلب گرفتارن و یا درس یا کار و تقریبا آدم بیکار کم توشون پیدا میشه واسه همین بعضی وقتا اصلا ازش خبر نداشتم،خلاصه فارسی بلد بود به خاطر مامانش و خیلی دوست داشت ایرانو ببینه.یه بار زدم به سیم آخر و بهش گفتم تو افغانستانی و منو گذاشتی سرکار،انصافا بهش دروغ گفتم چون هیچ وقت یه افغانستانی ندیده بودم که دندون های سفید و پوست صاف و سفید و داشته باشه و به خوش هیکلی جونگمین باشه،وقتی عکسای جیهو رو میدیدم وقتی وبکمش رو روشن میکرد دوست داشتم دستامو باز کنم و بغلش کنم چون به قدری شیرین بود که بهش نمیخورد آسیای شرقی باشه و همینطور چشمای ریزش وقتی میخندید بهم میخندیدن و مژه هاش با اینکه کوتاه بودن ولی قشنگ بودن به نوع خودش پسر قشنگی بود،ولی اون هر چی بود من یه ایرانی بودم و یه ایرانی زیباتر از یه کره ای چون چشمای درشتی داره و چشمان درشت در زیبایی موثر تره.فردا بعدظهر بهم زنگ زد و گفت میخواد با مامانش بیاد ایران و 2 روز دیگه که میشد سه شنبه راه میوفته و تقریبا 9 ساعت طول میکشه تا با هواپیما برسه،من خیلی خوشحال بودم خیلی خوشحالچون بعد چند سال بالاخره میتونستم ببینمش،اون 23 ساله بود و من 22 سالم بود،سعی کردم خیلی خوشگل باشم و برم فرودگاه،یه مانتوی آبی پوشیدم که تا بالای زانوبود و یکم بیشتر،یه شلوار لوله تفنگی که خیلی نازک نبود پوشیدم رنگش یخی بود،و یه شال هم رنگ مانتوم سرم کردم یه شال آبی نفتی،تو آینه خودمو برانداز کردم،یکم رژ کم رنگ زدم آرایش ملایم رو دوست داشتم. یه ریمل و یکم پن کیک برای صورتم کافی بود،دوست نداشتم زیاد آرایش کنم.خلاصه یه نفس عمیق کشیدم به طرف فرودگاه راه افتادم.رفتم فرودگاه امام خمینی و روی یکی از صندلی ها منتظر نشستم.یه ساعت منتظر شدم دیگه ساعت داشت 2 ظهر میشد و گشنم شده بود،گفتم لابد پروازش اونجا تاخیر داشته نتونسته سر همین زمان بسه.بلند شدم رفتم یه لیوان آب از آبسرد کن پر کردم و سر کشیدم انگار آب یخ داشت مغزم رو به کار مینداختو خنکم میکرد، یه لحظه حس کردم نکنه سر کار باشم،نکنه داره اذیتم میکنه همینجوری این نکنه ها تو سرم میچرخید که دیدم یه پسر که با موهای مشکی که جلوش روی پیشونیش ریخته شده و روی گوشاشم پوشونده و یکم بلند شده دارهو با یه تیشترت که روش طرح های قشنگ داشت و با یه کت شکلاتی و شلوار جین داره با همراه یه خانوم از دور از قسمت تحویل بار به طرف در خروجی میاد،باور نمیشدیعنی این پارک جونگمین بود؟؟خیلی هیجان زده بودم اطرافش رو نگاه میکرد من داشتم به طرفش میدویدم از دور داد زدم جونگمین اون روشو به طرف من برگردوند لبخند قشنگی رویه لباش نقش بست،با شتاب به طرفم اومد و بغلم کرد منم داشتم فشارش میدادم بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم این مرده کله شق منو به خودش جذب کرده بود،بعد از احوال پرسی با مامانش آشنا شدم اون خیلی خوشحال بود که پسرش با یه دختر ایرانی آشناست و همینطور راجع به ایران درمدتی که نبود سوال کرد،من نزاتشم هتل بگیرن با مادر پدرم حرف زدم و اونا هم قبول کردن که تو این یه هفته جونگمین و مامانش خونه ی ما باشن،ما با هم خیلی جاها میرفتیم مخصوصا مکانای تاریخی تهران که جونگیمین خیلی دوست داشت،ما تو این مدت خیلی شده بود که همدیگرو ببوسیم یا عشق بازی معمولی داشته باشیم ولی حرفی از سکس زده نمیشد،جونگمین مسلمون بود چون باباش به خاطر مامانش مسلمون شده بود،پدر و مادرم درباره ازدواج من با جونگین قبلا صحبت کرده بودن ولی این دلیل نمیشد که راضی باشن،یه شب همه رفتن هایپر استار خرید ولی من جونگمین به خاطر راه رفتن و تفریحاتی که روزا انجام میدادیم نایی برای رفتن به فروشگاه نداشتیم،من روی کاناپه دراز کشیدم و مادر جونگمین طبقه بالا خوابیده بود،در حالی که کشتی کج میدیدم داشتم پرتقال هایی که پوست گرفته بودم رو هم میخوردم-انقد این چیزا رو نبین واسه همینه همیشه تا بهت دو کلمه حرف میزنم میخوای عین جان سینا چپه راستم کنی-ای پدر باز این مرده مزاحم اومد د برو دیگهبرو بخوابپس فردا میخوای برگردی کره باید جون داشته باشی-ببینم مگه قراره پیاده برم؟من به حرفش توجهی نکردم،زیر لب گفتم واقعا که هیکل اینارو هم نداری بگیم 6 تیکس-چی 6 تیکس؟-هیچی-چیه فکر کردی من مثل اینا بدن 6 تیکه ندارم؟خب دارم تو ندیدیداری زیر لب غیبتمو میکنی خودم میدونم-اگه داری نشون بده-نه انوقت بهم تجاوز میکنیبی پرده میشم فکرای خوبی دربارم نمیکنن-خفه شو-باشه خیلی خب باشهآروم دستش رو برد دم تی شرتش و دراوردش،اندام ورزشکاریش رو میتونستم ببینمخیلی توپ بود وقتی بغلش میکردم حس میکردم یه اندام زیبا و ورزشی رو این زیر داشته باشه ولی نه به این شاهکاری-چیه؟ مگه روح مادر بزرگ مقدس هونگ کونگو دیدی که اینطوری بهم خیره شدی-نه ولی جونگمین من….من…خیلی دوستت دارم-میدونی برای مردا سخته که این جمله رو بگن چون معمولا تو عملشون اینو ثابت میکننولی چون تویی عااااااااشــــــــقتماومد طرفم و لباش رو به لبام کشید،پیشونیشو به پیشونیم چسبونده بود آروم پیشونیش رو جدا کرد و بعد لب هاش رو رو لب هام گذاشت تو بغل هم بودیم و داشتیم زبون همدیگرو تو دهن هم حس میکردیم گاهی زبونش رو روی لبم میکشید و با دستش سینه ها و گردنم رو نوازش میکرد،آروم صورتش رو از صورتم دور کرد و لب هاشو رو گردنم کشید وقتی اینکارو میکرد تویه دلم قند آب میشد این اولین تجربه ی من با پسر مورد علاقم بود،گردنم رو با زبونش نوازش میداد و من از پشت مالشش میدادم،زبونش رو کم کم از گردنم جدا کرد و همینطور از لب هام شروع به لیسیدن کرد و تا زیر گلو رسید داشت آروم زیر گلومه میمکید و به پایین میمود و آروم با دستش دکمه های پیرهنمو باز میکرد،چون شب بود و من معمولا تو خونه سوتیا نمیبستم سوتین نداشتم پس کارش خیلی راحت تر شده بود،من رو روی کاناپه خوابوند و بعد توی چشمام یه لحظه نگاه کرد،بوسه کوچیکی از لبام زد و رفت سراغ سینه هام،سینه هامو میمالید و با زبونش دور نوکش میکشید،نک سینه هام سیخ شده بودن ونسبتا محکم نک سینه ام رو گاز گرفت و این باعث شد داد بزنم،دیگه اون ملایمت اول رو نداشت،با اشتیاق و اشتها سینه هامو چنگ میزد و زبونش رو روی اونا میمالید،دستش رو گذاشت رویه شلوارم و میخواست درش بیاره،تویه اینکه بزارم اینکارو بکنه تردید داشتم،دستمو گذاشتم رویه دستش ولم نمیخواست به سرنوشت بدی دچار بشم اما به خودم جرات دادم و این اجازه رو بهش دادم…ادامه دارد….چون خیلی طولانی شد سکسشو میزارم برای قسمت بعدی. نوشته SS501
0 views
Date: November 25, 2018