همجنسبازی با دوستان

0 views
0%

سلام اسم من سامانه 20 سالمهاین داستان که میگم ماله همین ساله 91 هستشفقط هدفم گفتن مسآله منو شاهینهقضیه از اونجایی شرو شد که من بعد از مدتای زیادی که خودمو تو خونه حبس کرده بودم تصمیم گرفتم برم بیرون .شاید اگه یه کم سرحال شم برم باشگاه و از نو تمرین کنم..خیلی وقته واسه خاطر اون قضیه تو کما بودم .من همجنسبازم این مسآله رو چن نفر از دوستام میدونستن ولی بین خومون بود بهم اعتماد داشتیم . اون چن نفر هم با من میشیم چهار نفر که تو این جمع چهار نفره شاهین از همه خوشکلتره بعد من بعدش هم مرصاد و میثاق که با هم پسر خاله ان شاهین اگر چه خوشکله ولی کسی جرآت نداشت با اون و دور اون بچه بازی کنه آخه خودش ورزشکاره داداشاش هم بی مخن. به قول محسن بچه باز.. شاهین شامل عفو رهبری شده. مرصاد و میثاق هم فامیل زیاد دارن پسر دایی و پسر دایی و برادر و فک و فامیل زیاد دارن اونام عفو رهبری شاملشون میشد .. تو این وسط فقط میموند من که نه کسی رو داشتم ازم حمایت کنه نه چیزی.بابام سره کاره تو شرکت از صبح قبل از اینکه من بیدار بشم تا سه یا چهار عصر مادرم هم همینطور سر کار میره تا دو عصر فامیلی هم به اون صورت تو محله یا تو شهر نداریم از همه بدتر یه داداشه کوچیکتر از خودم دارم هفده ساله اسمش سورناست که دوست و دشمن حیرون خوشکلیشن باید مراقب اونم باشم که بلایی سرش نیارن .بچه ها که هوای مارو داشتن تو محل . و همه چه بچه و چه بچه باز باهام خوب بودن و اصلا حرفی هم از فکر بد راجع به من نبودکلا پسر ساکتی ام با کسی کاری ندارم همه پسرای محل هم باهام خوب بودنهر روز با شاهین میرفتم باشگاه گپ میزدیم شوخی میکردیم شاهین تقریبا هم قد من بود 175 یا177 همین اندازه ها ..یه پسر 20 ساله اس هم سن خودم. خیلی خوشتیپ و شیک پوش با چهره ی خوشکل و موهای فوق فشن که آب دهن ادمو را مینداخت ولی خب کسی عرضه نداشت چپ بس نیگا کنهمرصاد و میثاق هم میومدن باشگاه اکثر اوقات باهامون… ولی در کل بیشتر وقتم رو با شاهین بودم تا با میثاق و مرصاد..دیگه با شاهین خیلی صمیمی شده بودم همیشه با هم بودیم دیگه بچه های محل عادت کرده بودن ما رو با هم ببینن اگه اونو تنها میدیدن میگفتن سامان کو اگه منو میدیدن حال اونو ازم میپرسیدن ..خلاصه ته رفاقت بودیم با هماون هر روز یه تیپ میزد مدل موهاشو عوض میکرد . منم هی مثه اون روزی یه لباس میپوشیدم و انصافا بدجور چش خیلیا رو گرفتم ..رنگ پوستم کاملا سفید و موهام قهوه ای کم رنگ مایل به زرده اصلا ژنتیکی بدنمون هم مو نداره خیلی کم و ریز ریزنبچه های محل به شوخی میگفتن که تو آمریکایی هستی ایرانی نیستی و از این حرفا.. که راستش منم بدم نمیومد ازین حرفاشاهین هم مثه من همجنسگرا بود چند نفر هم از بچه های محل و مدرسه رو کرده بودن اونو مرصاد یا با میثاق.. همیشه هم شرح کردنشون رو بهم میگفت و با آب وتاب شوخی و مسخره بازی تعریف میکرد . منم کلی واسش حال میکردم که چه دوسته دم گرمی دارم .. چند بار ازش خواستم که اگه کسی رو راضی کرد منم با خودش ببره .اونم اولش طفره رفت ولی با اصرار من قبول کرد .یه مدت گذشت حدود هشت نه روز که بهم زنگ زد گفت بیا دم در خونتون منم عادی رفتم دیدم شاهینه با یه مرده سوسول و بچه خوشکل گفت بیا بریم خونه ما خالیه .منم حول کرده بودم استرس شدید داشتم رنگ از روم پریده بود رفتم تو خونه سورنا رو پیچوندمو با هم رفتیم خونه شاهین اینا خونشون خالی بود .پسر خوشکله اسمش پیروز بود .شاهین صداش کرد گفت سریع برو تو اتاق خودم .پیروز هم بدو رفتشاهین به من گفت بیا اینم کون تا من یه چیزی آماده میکنم تو برو باهاش حال کن واسه خودت من که ترسیده بودم گفتم نه با هم بریم شاهین گفت دس دس نکن این کون اولین وآخرینه برو بالا پیشش اصلا با هم آشنا شید .. منم که حول ورم داشته بود رفتم بالا رو صندلی کنارش نشستم .معلوم بود بار اولمه ……….بهش اسممو گفتم که سامانماونم گفت شاهین واسم ازت گفته و گفته که اول بارته (با یه خنده ی قشنگ رو صورتش)گفتم آره اول بارمه ..اونم گفت که پیروز اسمشه و دوست شاهینهگفتش که تو اول میکنی یا شاهین ….منم که دیگه میخواستم آب بشم برم تو زمین سرم رو انداختم پایین و با خنده گفتم نمیدونم صبر کن شاهین هم بیادپیروز دوباره گفت که فکرشم نمیکردم که این شکلی باشی خیلی خوشکلتر از اونی هستی که فک میکردم من بازم سرم رو انداختم و خندیدم …. پیروز صورتش رو آورد زیر گردنم و حلقم رو بوس کرد ….وووووای که چه حالی شدم چه بویه عطری میداد تنش..دیگه عاشقش شده بودم به خودم جسارت دادمو دستمو گذاشتم تو موهاش اونم دستشو از رو شلوار گذاشت رو کیرم ..اونقد رودربایستی باش داشتم که کیرم بلند نمیشد ..یهو دستشو بالا آورد و سرم رو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام دیگه خواستم از هوش برم هم خجالت میکشیدم هم لذتی رو تجربه میکردم که تا الان نکرده بودم…دیگه کل زبونمو مکید و سرشو آروم برد عقب چشمم تا تو چشاش افتاد هم رودربایستی داشتم باش هم دوسش داشتم …بهتر بگم عاشقش شده بودم ..یه دفه شاهین صداش اومد ….گفتسامان کجایید …و درو بار کرد اومد تو سه لیوان شیر موز با یه کیکای گنده ای آورده بودگفت اقا پیروز خیلی خوش اومدی به خونه ی خودت اینم آقا سامان که تعریفش کرده بودم .با هم که آشنا شدیدمنم دوباره یه لبخند زدم و گفتم آره. اونم گفت سامان خیلی بچه ی گلیهشاهین با خنده گفت آخه دوست منه و دست پیروز رو کشید از رو صند لی بلندش کرد و بهش گفت که حاضر شو و اومد طرف من گفت بیا اینم شما و آقا پیروز برو ببینم چیکار میکنیمن که به هیج وجه روم نمیشد گفتم اول خودت بکن ..شاهین گفت من به خاطر تو پیروز رو آوردم و گرنه خودم نمیخوام بکنمگفتم من که هیچی نمیدونم تو اول بکن منم بعد از تو نگاه میکنم یاد گرفتم چجوری. منم میکنم و تو این حرفا بودیم که دلم غش رفتدیدم پیروز فقط یه شورت کشی مشکی پاشه پاهاش خوشکل و سفید بی مو رفت رو تخت نشست . شاهین هم لباساشو درآورد و با یه شورت رفت پیشش و شرو کردن به لب گرفتن دو تاشون اونقدبا هم سکس داشته بودن که کاملا حرفه ای بودن پیروز اومد پایین و شرو به خوردن گردن و سینه ی شاهین کرد اومد پایین تر شکمشو لیس زد شاهین یه نگاه بهم کرد و یه چشمک زد منم خندیدم و یهو شاهین شورت خودشو کامل از پا درآورد …وووای که چه استیل سکسی داشت اصلا فکرشم نمیکردم شاهین یه همچین بدن خوش سکسی داشته باشه دیگه با دیدن شاهین راست کردم و داغ شدم ..پیروز کیره شاهینو تا ته کرده بود تو دهنش چه ساکی میزد ..بیشتر از هفت دقیقه ساک رفت کیر من دیگه شق کرده بود که پیروز هم شورتشو درآورد هر دوتاشون لخت لخت بودن پیروز چهار دست و پا ایستاد و شاهین آروم کیرش رو میمالید رو کون پیروز و کم کم فشار میداد که بره تو پیروز از بس باز بود با یه فشار کوچیک نصفه کیر شاهین رفت توش و آروم تلمبه زد و پیروز هم از زیر واسه خودش جلق میزد .شاهین تندش کرد و آخ و آه پیروز که داشت کیف دنیا رو میبرد بلند شددقیقا انگار داشتم یه فیلم گی نوجوونای خارجی رو میدیدم .چند لحظه دستم رو گذاشتم رو کیرم که سریع ارضا شدم و کل بدنم سست شد .شاهین هم همچنان پیروز رو میکرد که گوشیم زنگ خورد .دیدم سورنا داداشمه جواب ندادم آخه اگه یکی از آه های پیروز رو میشنید همه چیو میفهمید ..دیدم دوباره پیام داد .گفتش که بیا خونه سریع مادر کارت دارهیه دقیقه نگذشته بود که شاهین پیروز رو با پایان وجود از پشت بغل کرد و همه ی آبشو تو کونش خالی کرد پیروز که ارضا نشده بود منتظر بود تو سکس با من ارضا بشه که مادرم خودش زنگ زد زهره ترک شدمو سریع جوابشو دادم آخه مادر شوخی بردار نبودشاهین گفت یاد گرفتی سامان حالا بیا به آقا پیروز حال بدهگفتمشاهین مادر زنگ زد چیکار کنم …اونم که کما بیش مادر رو میشناخت گفت سریع برو ببین چیکار داره و درجا برگردگفتم باشه وبدو رفتم با اینکه خونه هامون نزدیک همن انگار یه ساعت طول کشید تا رسیدم همش تو فکر شاهین بودم که چه بدن جالبی داشت چه حالی به پیروز دادخونه که رسیدم مادر گفت برو از بانک بغل از عابربانکش پول واسم بکش . کلی اعصابم خورد شد و گفتم سورن هم میتونست این کارو واست بکنه که بازم حرفاش شرو شد که اون درس داره و نمیتونه و کلی حرف دیگهکلی عصبی شدم که واسه خاطر یه کار مزخرف پیروز رو از دست دادم .خلاصه بدو رفتم تا عابربانک دیدم چند نفر تو صف هستن تا اونا پول کشیدن و نوبت من شد کلی دیر شده بودشاهین زنگ زد گفت واسه چی اینقد معطل کردی پیروز رفت. داغون داغون با پول برگشتم خونه . حالا دیگه نوبت روانشناسی مادر بود که بفهمه من از موضوعی دلخورم و کلی سوال بپرسه . خودمو جم و جور کردم و رفتم خونه و پولو بهش دادم و خلاصه گیر بهم نداد..رفتم بالا تو اتاق سورنا و بهش گفتم میمردی تو میرفتی پول میگرفتی …گفتش که من درس دارم و مثه تو بیکار نیستم و یه سری چرت و پرت دیگه هم گفت..منم بهش گفتم فقط وقتی کسی بهت کاری بده درس داری تا از زیر کار در ری.اونم از کوره در رفت و بلند گفت آره میخوام از زیر کار در رم .. منم داد زدم رو سرش که خفه شه که باز صدای مادر بلند شد گفت بازم دعواتون شد بس کن سورنا….سورنا گفت که از اتاق من برو بیرون منم همین که بیرون میرفتم زدم میزشو ریختم بهمخیلی عصبی شد و گفت از این ناراحتی که تو با شاهین اون پسر خوشکله پیروز رو بردین خونه شاهین اینا . زنگ منم کاسه کوزتو ریخت بهمیه لحظه جا خوردم بدنم مثه یه تیکه یخ شد که این از کجا میدونه . حالا تو نگو وقتی داشتم میپیچوندمش و بیرون اومدم از پنجره دیده ما رو که رفتیم خونه شاهینرفتم پیش شاهین از اون به بعد شاهین واسه من یه جور دیگه شده بود بیشتر دوسش داشتم باهاش حس آرامش میکردمبهش گفتم حتی سورنا هم فهمیده که با پیروز اومدیم اینجا .گفت اون از کجا فهمیده گفتم از پنجره دید زده پیروز رو شناخته که تو مدرسه چیکارس . شاهین به سورنا زنگ زد و بهش گفت که با کسی بحثی نکنه اونم که از شاهین بیشتر از من حرف شنوی داره قول داد چیزی نگه شاهین گفت از سورنا بدتر مسعود و مقصود اسدی هم وقتی با پیروز بیرون اومدم ما رو دیدن و گفتن سامان هم همراتون بود. نه؟؟گفت منم با قلدری دکشون کردم اونام رفتن ولی ساکت نمی مونن منم که از این حرف ترسیدم گفتم نکنه پیش همه آبرومون رو ببرنشاهین گفت کون که ندادیم آبرومون بره.کردیم منم یه کم خیالم راحت شد از این حرفش و یه مدت زیادی گذشت و اوضاع خوب به نظر میرسید تا………………………………یه روز عصر که شاهین رفته بود سره کلاس دانشگاه.من خودم تنهایی رفتم باشگاه وقتی برگشتم هوا کم کم دیگه داشت تاریک میشد از خیابون شلوغ رد شدم و به کوچه ها که خلوت بودن رسیدم . حالا تو نگو تو پایان مسیر مسعود با پسر خالش مقصود دنبال مننیه کوچه مونده بود به کوچه خودمون برسم که صدام زدن .وایسادم تا رسیدن بهم.سلام و احوال پرسی کردیمو بدون معطلی رفتن سره اصل مطلب که میگن بچه باز شدی و آدم میکشونی خونه خالیمنم که اصلا از این دوتا خوشم نمیومد خیلی رک گفتم به شما چه. شدید مفتش محل و این حرفم بد جور بهشون برخوردمسعود گفت بچه خوشکل. پیروز فامیل ماست (بعدن هم فهمیدم که این دو تا با پیروز هیچ نسبتی ندارن و فقط خواستن بهونه به دس بیارن)و بزاریم توه بچه کونی بکنیش….گفتم به من چه.من کاره ای نیستم اگه جرآت دارید برید به شاهین بگیدگفتن شاهینم به وقتش ..گفتم خب حالا که چی اصلا چرا جلو منو گرفتین ..مسعود خیلی روشن گفت میخوایم ترو بکنیم ..یه لحظه جا خوردم و ترسیدم .گفتم مگه شهره هررته .گفت اره شهره هرته که تو فامیل ما رو میکنی ..مقصود رفت در خونه ای که جلوش وایساده بودیم بازش کرد تو نگو این خونه خالیه و خواستن منو همین جا گیر بیارن که آوردنگفتم میخواین چیکار کنین حالا گفت خودت راضی باهامون بیا تو گفتم برو گمشو کثافت که دستمو محکم گرفت خواستم دستمو ول کنمو در رم که مقصود هم از راه رسید و کشوندنم بردن تو خونه .داد زدم جلو دهنمو گرفتن و گفتن داد نزن آبروت میره تو محلافتاده بودم رو پله های آپارتمان زیر دست و پاشون و منو کشوندن بردن بالا بردنم تو خونه و دیگه زدم زیر گریه زاری و گفتم که من کاره ای نبودم مقصود اومد دستامو گرفت و گفت گریه زاری نکن سامان خودت راضی بهمون بده و بره پی کارشمنم گریه زاری کنان میگفتم ترو خدا بزارید برم ترو قرآن ولم کنید که مسعود اومد جلو محکم زد تو گوشم منم بلندتر زدم زیر گریه زاری که مقصود . مسعود رو گرفت و کشیدش کنار و گفت تو اصلا کاریت نباشه.. مسعود هم رفت اونور تر نشست و دیگه کاری نداشتمقصود اومد پیشم نشست و دستشو انداخت دور کمرم و آروم گفت گریه زاری نکن پدر مردی هستی. منم هی گریه زاری میکردم و بهش میگفتم که ولم کنن ولی اون آب پاکی رو ریخت رو دستامو گفت امکان نداره بزارن برم تا بهشون ندم. منم باز گریه زاری کردن رو شرو کردم آخه این تنها کاری بود که ازم برمیومدمقصود گفتسامان مسعود میخواسته ازت فیلم بگیره من نذاشتم که از بدنت فیلم بگیره خیلی رو مخم راه رفت تا اینکه راضی شدم و قبول کردم.کار دیگه ای هم ازم ساخته نبود آخه زورم بهشون نمیرسید خلاصه مقصود منو برد تو اتاق و مسعود تو حال نشسته بودشلوارمو دادم پایین شورتم رو هم مقصود خودش آورد پایین بدون لب وساک زدن و این حرفا تف زد رو کیرش و گذاشت رو سوراخمو فشار داد هی میگفت شل کن منم شل میکردم که آروم سرشو برد توم گفتم آی درد داره آروم ..بعد تف بیشتری زد به کیرش و دوباره برد تو نصفه کیرش تو کونم بود خیلی دردم اومد دوباره زدم زیر گریه زاری اونم واسه خودش تلمبه میزد و بیخیال من بود که بعده سه چهار دقیقه خودشو کشید عقب و آبشو ریخت رو تخت و دوباره کیرشو مالید و انگشت کرد رو کونم و چن تا نفس عمیق کشید و گفتمرسی سامان جون صبر کن تا مسعود بیاد ..مسعود هم سریع اومد و کیرش رو درآورد .کیرش از مقصود کوچیکتر بود دوباره اینم تف زد به کیرش و کرد تو کونم چون کیرش کوچیک بود با یه فشار بیشترش رفت تو.. داغونم کرد از بس درد داشت گفتم آروم تر دردم میاد بی توجه به من هی میزد که بعد دو سه دقیقه محکم کیرشو حول داد تو از بس درد داشت دیگه بلند شدم از رو تخت و خواستم خودمو از شدت درد ازش جدا کنم که کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت رو موکت.. آروم که شد یه نگاه از سر محبت بهم انداخت و رفت بیرون …منم با کون پر درد و نیمه خیس شلوارمو کشیدم بالا و رفتم بیرون که مقصود گفتدیدی سامان کاری نداشتمنم دلم خواست هر چی فوش بلد بودم رو بهش بگم که هیچی نگفتم و با روحیه ای خراب از خونشون زدم بیرون و رفتم خونهسریع رفتم حموم و اونقد گریه زاری کردم که دیگه خواستم از حال برم اومدم بیرون و رفتم تو اتاقم و شام نخورده خوابیدم از اون روز به بعد دیگه بیرون نرفتم و جواب تماسا و اس های هیشکی رو نمیدادم .حتی شاهین و مرصاد اینا رو همه جا خوردن که سامان یهو چش شده که اصلا معلوم نیست کجاست تا حدود چهل و چند روز بیرون نرفتم و به سورنا هم گفتم که اگه کسی از من پرسید چیزی بش نگو اونم به کسی چیزی نمیگفت حتی به شاهین..تو این مدت که بیرون نمیرفتم حسابی با سورنا مثه دو تا برادر صمیمی شده بودیم که دیگه طوری بود شبا با هم رو یه تخت میخوابیدیم اونم منو بغل میکرد و میخوابید تا اون موقع بود که فهمیدم چه آقا برادر گلی دارمسورنا هم چیزی از اینکه چرا بیرون نمیرم رو نمیپرسیدتا اینکه بعد از چهل و خورده ای روز یه شب تقریبا دیر وقت رفتم آشغالا رو بزارم دم در که شاهین تنها تو کوچه بود تا منو دید صدام زد منم خواستم در رم که گفت اگه رفتی تو دیگه اسم منم نیار که خشکم زد و وایسادم اومد پیشم و گفت معلومه چته. این کارا چه معنی داره؟؟ چرا گوشیتو خاموش کردی و بیرون نمیای ؟منم که جوابی نداشتم واسش.. گفتم مادرم رو که میشناسی گفت دروغ نگو مامانت رو دیدم ازش پرسیدم گفتش که خونس و بیرون نمیاد میگه حوصله ندارمگفتم فرض کن که حوصله نداشتم .حالا که چیگفت چرا اگه خودت عقده ای داری میخوای سر من خالیش کنی ؟گفتم من هیچ عقده ای ندارم فقط دلم نمیخواد بیام بیرون و اومدم که بیام تو داد زد سااااااامان و زد زیر گریه زاری ..منم تا دیدم گریه زاری میکنه دلم سوخت و گفتم شاهین چی شدگفتش که سامان اگه نگی چت شده و چرا باهام قهر کردی به خدا تا عمر دارم بات حرف نمیزنممنم دوباره گفتم که مشکلی ندارم و چیزیم نیست .گفت اگه چیزیت نیس پس واسه چی همچی شدی ..بهم بگو چته من رفیقتمدیدم چاره ای نیست.گفتم باید فکر کنم…فردا شب بهت زنگ میزنم و خبرت میکنم و سریع رفتم تو خونه ودرو بستمکلی با خودم کلنجار رفتم که به شاهین بگم یا نه؟ هر چی هم فک میکردم اون قابل اعتماد ترین آدمیه که میشناشم .خلاصه راضی شدم که بش بگم ..فردا شبش زنگ زدم و گفتم بیا خونمون .اونم یه ربع بعد اومد و با مادر و پدرم احوال پرسی کرد و اومد بالا تو اتاقم .سورن هم همراش اومد و کنار من نشست و دو دستی منو بغل کرد .منم بوسش کردم و قربون صدقش رفتم .که شاهین جا خورد و گفت صبح خورشید از کدوم ور دراومد که شما اینطوری شدین .منم گفتم که سورنا زندگیمه و دوباره یه بوس گنده ازش کردمشاهین گفتخب سامان میگفتی….گفتم سورنا جان یه لحظه تنهامون میزاری سورنا هم رفت و در رو بست …منم کل ماجرای مسعود و مقصود رو واسش تعریف کردمشاهین زد زیر گریه زاری و گفت که پیروز اصلا فامیلشون نیست و دروغ گفتن منم رفتم بغلش کردم و گفتم اشکال نداره گور باباشون گریه زاری نکن شاهین ..که سرشو بلند کرد و نگام کرد خواست چیزی بگه که نگفت. ناخواسته خواستم بوسش کنم که نفهمیدم چیکار کردم و لب رو لباش گذاشتم اونم بدش نیومد و لبامو خورد که یه دفه سورنا با یه سینی تو دستش اومد تو و مارو دید و گفت به به پس ما نامحرمیم آقا سامان …….. آب پرتقال آورده بودسورنا که اومد بحث رو عوض کردیم و بحث رفت رو باشگاه تا حدود یه ساعت با هم بودیم وقتی که خواست بره گفتکه دلش میخواد گرد و خاک کنه. من منظورش رو نفهمیدم تا عصر روز بعد که طبق معمول خونه بودم که سورنا با عجله اومد و گفت سامان .شاهین زده برادرای تاچیبانا (مقصود و مسعود تو محل مسخره بهشون میکردن) رو لت وپار کردهمنم سریع بهش زنگ زدم و گفتم نکنه چیزیش شده باشه ..تلفن رو ور داشت گفت که چیزیش نیست و حالش خوبه و گفت بیا در خونتون تا ببینمت ..بدو رفتم پایین جلو در خونه خودشون بود .دویدم رفتم پیشش گفت گوهی به خوردشون دادم که تا آخر عمر یادشون بمونهگرفته بود تا جایی که میخوردن زده بودتشون .مسعود رو با آمبولانس برده بودن بیمارستان مقصود هم آش و لاش کرده بودخلاصه ازش شکایت کردن و دوباره بدون اینکه یه بار شاهین به کلانتری بره رضایت دادن .. یه مدت بعد مقصود و مسعود ازم معذرت خواستن هر چند اونا کار خودشونو کرده بودن و دیگه ارزشی نداشت عذرشونحالا که دیگه همه چی تموم شده بود من باید به آرزوم میرسیدم یعنی سکس با شاهینیه روز که پدر و مادر سر کار بودن و سورنا هم خونه مهراد دوستش بود زنگ زدم به شاهین و گفتم بیا خونمون اونم بی خبر از همه چی اومد. صداش کردم که بیاد تو اتاق من اومد و نشستیم و منم بی مقدمه ازش درخواست سکس کردمجا خورد و هیچی نگفت …منم گفتم از اون روز که تو با پیروز سکس کردی منم میخوام که با منم داشته باشیگفتکه پیروز فرق داره اون کارش همینه که کون بدهازش خواهش کردم گفتم بیا سکس …از ته دل راضی بود ولی روش نمیشد که رک بگه .خلاصه قبول کرد و گفت بیا حالی کنیم که تو تاریخ بنویسنمن سریع داغ شدم و لباسامو درآوردم رفتم رو تخت. شاهین هم لخت شد و اومد رو تخت و منو به پشت خوابوند رو تخت و لب رو لبام گذاشت و کل دهنمو میک زد اومد پایین تر و گردن و سینه هامو خوردمن انگار داشتم رو ابرا راه میرفتم ..شاهین بهم نگاه کرد و گفت من هیچ وقت همچین کاری واسه کسی نمیکنم ..نفهمیدم منظورش چی بود که کیرم رو با لباش گرفت و خوردش. منم آهم بلند شد آخه این لب شاهین بود رو کیرمهمینطور که کیرم رو میخورد با انگشت میکرد تو سوراخم که کم کم باز شهمن دیگه دیوونه شدم و اصلا دردی رو تو کونم حس نمی کردم همش حال بود و لذت ..شاهین کیرمو ول کرد و گفت حالا تو ..منم کیرشو کردم تو دهن و کلشو واسش لیس زدم تا همش خیس خیس شد و بعدش منو بهپهلو کرد و کیرشو آروم گذاشت رو سوراخم و گفت هر وقت دردت اومد بهم بگو و برد تو چون با انگشت یه کم بازش کرده بود دردش کم شده بود .نصفشو برده بود توم که درد زیادی نداشت ولی وقتی بیشتر بردش تو یه کم دردم اومد ولی تحملش کردم تا همش توم جا گرفت و چند ثانیه همون جور موند تا جا باز کنه و شرو کرد تلمبه زدن و کم کم سریعش کرد و کیر منم گرفت و واسم جلق میزد اونقد کیف میبردم که هیچی نمیگفتم و فقط سکوت کرده بودمشاید ده دقیقه با همون وضع منو کرد که آبم با فشار پایان زد بالا. سی ثانیه بعده منم شاهین آبش داشت میومد و کیرشو کشید بیرون و ریختش رو شکمم و بدن بی حالش افتاد روم چند دقیقه همونجوری رو هم بودیم که پاشدیم و تک تک حموم رفتیم ویه چیزی خوردیمیه جورایی رومون نمیشد با هم حرف بزنیم انگار. که اون قفل رو شکست و گفت این بی نظیرترین سکس عمرم بود منم که بی تردید بهترین و فراموش نشدنی سکسم بود آخه با کسی سکس کردم که دوسش داشتمدیگه بعد از اون سکس چیزی به اسم سکس با همدیگه نداشتیم فقط در حد لب و نهایتا ساک هنوزم ما با هم بهترین دوستی رو داریمبا نوشتن این قضیه یه کم حس آرامش کردم امیدوارم که از این ماجرا خوشتون اومده باشه و به دردتون بخورهنوشته سامان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *