تابستان سال هشتاد و نه رو مثل تابستان های دیگه در یکی از مناطق ییلاقی اطراف تهران گذروندم. بهارسال هشتاد و نه در مقطع کارشناسی فارغ تحصیل شدم. با پایان وجود منتظر تابستون بودم تا وقتم رو در یک شرایط آروم سپری کنم. اوایل تابستان بیشتر زمانم رو به همراه پدرم صرف کارای خونه و رسیدگی به امور باغ می کردم . دو سه روز در هفته هم به آبیاری باغ هایی که پدرم در سال های قبل خریده بود مشغول بودم. از میان پایان چیزهایی که در طبیعت اون منطقه می شد حس کرد سکوت در دسترس ترین بود که می تونستی باهاش به راحتی به دنیای خیال بری و هرچیزی که برات غیر قابل دسترس بود رو تو رویا ببینی.مسیری که برای رفتن به باغ ازش استفاده می کردم کوچه باغی بود که ویلا های زیادی در دو سمتش قرار داشت که معمولا در طول هفته خالی و تنها در اواخر هفته چراغهایشان روشن می شد. یک روز چهارشنبه اوایل مرداد ماه حوالی عصر بود که داشتم از باغ به سمت خونه میرفتم که در فاصله ی چند متری نگاهم متوجه خانمی شد که در حیاط یکی از ویلاها ایستاده بود . تی شرت آبی و شلوار مشکی تنش بود و موهاشو پشت سرش بسته بود متوجه نگاه من شد و من نگاهم رو ازش برداشتم از جلوی ویلا رد می شدم کهآقا ببخشیدبلهسلام من داشتم دنبال راه آب باغمون می گشتم ولی پیداش نمی کنم شما می تونید کمکم کنید؟باید همین کنار نهر باشهخم شدم و کنار نهر رو نگاه کردم راه آب باز بود ولی آب ازش عبور نمی کرد سرم رو بالا آوردم و گفتماحتمالا داخل لوله چیزی گیر کردهیعنی لوله بسته شده؟بله باید با چوبی چیزی بازش کنینباشه ممنونبلند شدم و به راهم ادامه دادم. صورت زیبایی داشت و نگاهش صمیمانه بود انگار مدت هاست تو را می شناسد دوست داشتم صورتش رو پیش روم بیارم و بهش فکر کنم . دائم از خودم می پرسیدم که چرا برای باز کردن لوله نموندم تا بهش کمک کنم.پنجشنبه یک ساعت مونده به ظهر بود که داشتم بعد از آبیاری باغ به خونه برمی گشتم که دوباره باهمون خانمی که دیروز دیده بودم مواجه شدم. اون یه مانتو به رنگ کرم تنش بود به همراه یه شلوار جین . موهایش پشت سرش بسته شده بود و مقداری از آن از روی پیشانی به کناره ی صورتش کشیده شده بود.سلامسلامتونستین راه آب باغتون رو باز کنیننه متاسفانهاگه بخواید می تونم بیام ببینم می شه کاری کرد یا نهلطف می کنید اگه بشه که خیلی خوبه آخه خیلی وقته که باغ آبیاری نشده البته اگه مزاحمتی برای شما ندارهنه خواهش می کنمباهم به سمت ویلا راه افتادیم و اون در حالی که با دست موهایش را از روی صورتش رد می کرد از اینکه مزاحم من شده عذر خواهی می کرد . من سمت راست او راه می رفتم منتظر بودم حرفی بزند تا بتونم نگاش کنم تنگی مانتوش باعث می شد تا برجستگی های بدنش خودنمایی کنند. وارد حیاط ویلا شدیم خم شدم و درون لوله را نگاه کردم چیزی معلوم نبود میله ای را درون لوله کردم و چند ضربه زدم تا اینکه مسیر آب باز شد چند قدم عقب اومدم. خوشحال شد جلوتر اومد دو دستش رو روی زانوهاش گذاشت خم شد و درون لوله را نگاه کرد همزمان با خم شدنش مانتوش از روی باسنش بالا رفت نگاهم بر روی باسنش متمرکز شده بود که در همین لحظه بلند شد و از من تشکر کرد نگاهی به جوی آب کردم بیلی که کنار دیوار بود رو برداشتم و مسیر آب رو پاک کردم از کنار ساختمان رد شدم و به باغ جلوی ساختمان رسیدم.ببخشید من اسمتون رو نمیدونمعلیعلی آقا زحمت نکشید. تا همینجا زحمت کشیدید کافیهنه کاری نیستآب رو بین قسمت های مختلف باغ پخش کردم و بعد به سمت ساختمان اومدم خواستم صداش کنم گفتم خانم… که دیدم داره از پله های جلوی ساختمان پایین میاد و یه سینی که دوتا لیوان شربت روشه تو دستشه. مانتوش رو در آورده بود و یک پیراهن مشکی تنش بود که آستینش رو تا آرنج دستش بالا زده بود.اسم من هما ست . خسته نباشید ببخشید دیگهنه خواهش می کنمبفرماییدممنون لطف کردیدروی صندلی های کنار میز فلزی جلوی ساختمان نشستیم و لیوان ها رو برداشتیم.شما اهل همین جایید؟نه من فقط تابستونا میام اینجااینجا فوق العادستدرستهبعد از خوردن شربت باسنشو به جلوی صندلی هل داد دو دستش رو پشت سرش گذاشت شونه هاشو به صندلی تکیه داد و پای راستشو روی پای چپش گذاشت. من سمت چپ هما نشسته بودم سینه هاش با عقب رفتن دستاش بالا اومده بود. پیراهنش در روی شکمش چین خورده بود و می شد در فاصله ی بین دکمه ها شکمش رو دید. خطی که بر روی شلوارش پدید آمده بود از ابتدای ران تا ساق ادامه داشت و نگاه من رو به دنبال خودش می برد. سرش رو به سمت من برگردوند و متوجه نگاه من به پاهایش شد. من نگاهم رو به سرعت برگردوندم واز روی صندلی بلند شدم.خب با اجازتون من برم دیگهمی رین؟ ممنون خیلی زحمت کشیدیدنه این چه حرفیه؟ بابت شربت ممنون. خداحافظخداحافظبا این که چند سالی از من بزرگتر بود ولی منو جذب خودش کرده بود به سمت در حرکت کردم نزدیک در که شدم برگشتم دیدم دست به سینه ایستاده به سختی نگاهم رو ازش برداشتم و رفتم. در راه خونه فکرم مشغولش بود دلم می خواست اونجا بمونم ولی آخه چه جوری ؟ به چه بهانه ای؟تمام مدت تا بعد از ظهر فکر می کردم تا یه بهانه ای پیدا کنم تا بتونم دوباره به ویلا برم. ذهنم پر بود از صحنه هایی که هما رو جلو چشمم می آورد. گیج شده بودم فکر رفتن به ویلا رو که می کردم ته دلم می لرزید. عصر بود که به سمت ویلا راه افتادم هر قدمی که بر می داشتم هم استرسم بیشتر می شد و هم شوقم . با این که از این دل مشغولی بدم نمیومد ولی دوست داشتم هرچه سریعتر از این حالت بیرون بیام. بهانه های مختلفی برای رفتن پیش هما توی ذهنم نقش می بست.زنگ رو زدم سعی می کردم صورتم از آشفتگی در بیاد می خواستم جمله ای که آماده کرده بودم رو بگم که در باز شد.بیا توکمی آرام شدم وارد حیاط شدم مردد به ورود به ساختمان بودمبیا تو دیگهنگاهی به پنجره ی بالای سرم انداختم که دیدم پنجره بسته شد. از در پشت ساختمان که نیمه باز بود وارد سالن زیر ساختمان شدم از پله هایی که سمت راستم بود به آرامی بالا رفتم این که من به چه دلیلی اینجام و این که تا لحظات دیگه در مواجهه با هما چی می خوام بگم سوال هایی بود که سرعت بالا رفتن من رو کم می کرد. درب را هل دادم و وارد خونه شدم کاناپه ای که در مرکز سالن بود اولین نقطه ای بود که نگاهم رو معطوف کرد دستام توی جیبم بود و اطراف رو نگاه می کردم که هما از پشت دیواری که در انتهای سمت چپ سالن بود بیرون اومد شلوار راحتی گشاد سفید پوشیده بود و تی شرت سفید راحت تنش بود و سینه هاش تنها برجستگی های بدنش بود که مشخص شده بود.سلامسلامامروز هوا گرم بود چه خوبه که آفتاب داره می رهبه سمت پنجره رفت و به بیرون نگاه کرد پشت به من ایستاده بود در حالی که پشت به کاناپه بودم نگاهم رو ازش بر نمیداشتم. به سمت من برگشت و چند قدمی به سمت من برداشت ضربان قلبم بیشتر شده بود مکثی کرد لبخندی زد و و دو قدم دیگه برداشت و فاصله ی بین ما به یک قدم رسید. سکوت عجیبی بود دست راستش رو به آرامی جلو آورد و روی آلتم گذاشت در یک آن وجودم گرم شد با بهت به هما نگاه می کردم.چیه؟ مگه واسه همین نیومدی؟آلتم رو با انگشت هاش و کف دستش گرفت و حرکت می داد و آلتم سفت تر و سفت تر می شد. نزدیک تر شد طوری که سینه هاش رو روی سینه ام حس می کردم . کف دست چپش رو در حالی که انگشت هاش به سمت پایین بود روی آلتم می کشید و با دست راستش کمرم رو از پشت فشار می داد. دست راستم رو روی کمرش گذاشتم و دست چپم رو کتف راستش. باسنم رو جلو دادم تا آلتم به بدنش برسد. صورتش در سمت چپ صورت من بود و به وضوح صدای نفس هاش رو می شنیدم. با خم و راست کردن زانوهام آلتم رو به بدنش می کشیدم دست راستم رو رو باسنش گذاشتم و انگشت هام روی باسنش فشار دادم. بعد از چند لحظه خودش رو ازم جدا کرد رو به پنجره و پشت به من در حالی که شلوارش رو پایین می کشید چند قدم برداشت مکثی کرد و بعد تی شرتشو از تنش بیرون آورد شلوارش رو که تا تا بالای زانو پایین کشیده بود با خم کردن زانوهاش به طور کامل در آورد با دو دستش سینه بند سفیدش رو باز کرد. رو به من کرد و در حالی که داشت موهاش رو که پشت سرش بسته شده بود بازمی کرد از کنار من رد شد.لباستو در بیار دیگهتمام لباس هام رو به جز شرت از تنم بیرون آوردم با دست چپش دستم رو گرفت و نزدیک کاناپه شد به پشت خوابید و دست منو به کنار خودش کشید دست چپم رو کنار پهلوی راستش تکیه دادم و به پهلو کنارش دراز کشیدم طوری که صورتم کنارسینه هاش بود با دست راستم سینه ی چپش رو گرفتم و لب هام رو روی سینه ی راستش می مالیدم دست راستم رو گرفت و به سمت شرتش برد دستم رو روی شرتش گذاشت من هم شروع به مالیدن انگشتام روی شرتش کردم صدای نفس کشیدنش بلند تر شده بود آروم شرتش رو پایین کشید و من از پاش بیرون آوردم انگشتش رو لای پاش فرو کرد و می مالید و انگشت کرد من دست چپم رو کمی راست کردم و دو تا از انگشتای دست راستم رو لای پاش فروکردم و به آرامی عقب کشیدم و این حرکت رفت و برگشت را برای لحظاتی انجام می دادم با دست راستش چانه ی منو لمس کرد و صورتم رو به سمت صورتش برگردوند و به چشمام نگاه کرد نگاهش مصمم و جدی بود من حرکت دستم رو سریع تر کردم و با قدرت بیشتری ضربه می زدم با هر ضربه ی من موجی در بدنش ایجاد می شد و سینه هاش به بالا حرکت می کرد صدای آهش بلند شده بود با دستش دستم رو نگه داشت و منو به سمت جلوی کاناپه کشید بلند شد و پاهاشو روی زمین گذاشت صورتش رو رو در روی آلتم قرار داده بود با دست راستش آلتم رو از روی شرت می مالید و انگشت کرد شرتم رو از دو طرف پایین کشید و از پام بیرون آورد آلتم رو با دستش گرفت و دستش رو روی اون حرکت می داد بعد چند حرکت رفت و برگشت حس کردم که دارم ارضا می شم دستم رو روی دستش قرار دادم و اون باسنش رو به جلوی کاناپه هل داد و سرش رو روی کاناپه گذاشت پاهاشو بالا آورد و دست هاشو از بین پاهاش به سمت من دراز کرد من دستاشو گرفتم و اون منو به سمت خودش کشید دستامو کنار بازوهاش روی کاناپه گذاشتم با دستش آلتم رو بین پاهاش گذاشت و با کمی فشار اونو داخل کرد من هم شروع به فشار دادن کردم و بعد باسنم رو عقب کشیدم و دوباره آلتم رو هل دادم دستام رو از آرنج خم کردم و صورتم رو کنار صورتش قرار دادم سرعت حرکتم رو بیشتر کردم و آلتم رو با ضربه فرو می کردم دستم رو به پشت کمرش بردم و هما هم دستانش را دور کمرم قرار داد با پایان وجود همدیگه رو به طرف هم می کشیدیم در حال ارضا شدن بودیم و من آلتم را با قدرت فرو می کردم و در یک لحظه پایان وجودم منقبض شد و این حس انقباض شدید در چن لحظه ی بعد به حس سستی تبدیل شد و هردو ارضا شدیم. خودم رو روی کاناپه انداختمشما ازدواج کردید؟آره ولی دو سال پیش جدا شدمیعنی الان تنها زندگی می کنید؟نه با خواهرم زندگی می کنم.ادامه دارد…نوشته سامان
0 views
Date: November 25, 2018