…قسمت قبلششمین رابطه تو 16سالگی ( سال 1371)بعد از آخرین سکسم با زهره پایان ذهنم به طرف سکس رفته بود. نگاه شهوت انگیزی به زنهای بزرگتر از خودم داشتم و یا دخترایی که خوش هیکل بودن. دستم به جایی بند نبود. حتی وقتی بعضی از دخترای همسایه و فامیل که واسه رفع اشکال پیشم می اومدن تو درس ریاضی(چون رشته دبیرستانی من ریاضی بود) یه جورایی به بدنشون توجه می کردم. جالب اینجا بود این دخترا هم، نیاز جنسی داشتن و خودشون رو به من می چسبوندن. هنگام گرفتن خودکار از دستم دستاشونو به دستم می مالوندن و از این کارا. اما چون من بزرگتر بودم یه جورایی خودداری می کردم. هرچند سینه هاشون که به چشم می اومد و از عمد هم لباسی می پوشیدن که سینه هاشون بیشتر مشخص بشه، دید می زدم. یه بار هم یکی از اونا که اسمش سمیه بود و با توجه به سن کمش چون هیکلی بود و زود رشد کرده بود چنان حس نیاز جنسی کرده بود که وقتی دیدم دوست داره یه جورایی بدنش رو دست بزنم، تا یه خورده نرمش نشون دادم، دیدم خیلی آمادگی داره. سئوالات ازدواج و همبستر شدن و بچه دار شدن رو می پرسید. نمی دونم چطور شد که سینه هاش رو دست زدم و شروع کردم به خوردن سینه هاش و زیر گردنش. اونهم هر چی سعی کرد دستشو بزاره تو شورتم نتونست و زیاد طول نکشید که آبم اومد و یهو همه چی تموم شد. سمیه که دوست داشت ادامه بدم، دید خبری نیست. من هم رفتم دستشویی خودم و شورتم رو شستم و بعد اومدم پیشش. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. یه چند بار دیگه هم که واسه رفع اشکال اومد پیشم، انگار هیچ اتفاقی بین مون نیافتاده. چون بچه بود و 12 ساله، می ترسیدم به کسی بگه.اواخر مهرماه سال 1371 بود، بعد ازظهری برادرم بهم گفت که زهرا یعنی خانم برادر تلفن کرده که باهات کار داره. من هم به خونه شون تلفن کردم. گفت شب عروسی دعوتیم، می تونی امشب بیای خونه مون بمونی؟ من هم گفتم باشه، چون یه دختر 9 ساله داشت که معلول بود و نمی تونستن ببرنش عروسی. اینه که یکی باید خونه می موند. من یه نیم ساعت بعد از اذان مغرب رفتم خونه شون. زهرا تازه از حموم اومده بود بیرون و با حوله خودشو داشت خشک می کرد. براش عادی بود. مثل یه مَحرم با من برخورد می کرد. البته قبلا یکی دو باری هم، حوله رو که فراموش کرد بگیره آوردم بهش دادم که از نزدیک قسمت هایی از بدنش رو هم نه تنها می دیدم بلکه حس می کردم.بگذریم من هم طبق معمول رفتم اتاق پذیرایی و مشغول کار خودم شدم. البته قبلش یه سر به برادر زادم زدم کمی شوخی کردم، ادا و اصول درآوردم تا بخنده. یه ده دقیقه ای گذشت زهرا اومد تو اتاق، به من سلام کرد من هم رفتم جوابشو بدم که دیدم فقط شورتشو پوشیده و با حوله خودشو پوشونده بود. چون اومده بود گوشی تلفن رو برداره تلفن بزنه، حوله کنار رفته بود و متوجه این مسئله شدم. هیکل درشت زهرا واقعا جلب توجه می کرد. سینه های بزرگ، رونهای بزرگ، قد نسبتا بلند و … زهرا منتظر همسرش بود تا بیاد و با هم برن عروسی. به هرکجا زنگ می زد خبری ازش نداشتن. دیر کرده بود و زهرا همش غر می زد و چون بد دهن بود یه سری ناسزاهای خانم و شوهری هم می داد. یه ربع بیست دقیقه ای گذشت که تلفن زنگ زد. زهرا اومد تو اتاق و گوشی رو برداشت. اتفاقی سرم رو بالا آوردم، وقتی زهرا رو دیدم باورم نشد. لباس مشکی توری مانندی پوشیده بود با دامن مشکی کوتاه. سوتین یا سینه بند بسته بود که سینه هاشو خیلی آورده بود جلو و جذاب جذاب شده بود. جوراب ساق بلندی که توری مانند بود پاهاش رو زیباتر کرده بود. موهاش رو طوری بسته بود که به چشم می اومد. مات و مبهوت زیبایی بدنش بودم. کیرم سفت شده بود. دست خودم نبود با اینکه آرایش نکرده بود، تا حالا اینقدر جذاب ندیده بودمش. تلفن دستش بود و ایستاده داشت با تلفن صحبت می کرد. وقتی یواش راه می رفت تو دلم گفتم یعنی میشه باهاش بخوابم و مثل سکس با زهره لذتش رو ببرم … که یهو ناخودآگاه دیدم آبم اومد. باورم نشد. مثل خواب بود. تپش قلبم تند شده بود. نمی دونستم چیکار کنم. که یهو زهرا فریاد زد و شروع کرد به بدو بیراه گفتن. حسم بهم خورد. راستش شوهرش گفت که نمی تونه بیاد و اون که خودشو واسه عروسی آماده کرده بود. پایان برنامه هاش بهم خورده بود. من هم پاشدم رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم. آب زیادی ازم نیومده بود اما بوی خیلی بدی داشت. جلوی شورتم رو شستم و اومدم تو اتاق.زهرا هنوز داشت غر می زد. که بهش گفتم حالا پیش اومده چرا خودتو عصبانی می کنی؟ که گفت اولین بارش نیست و شروع کرد به ناسزا گفتن. زیبایی بدنش اونهم با اون هیکل درشت و لباسی که زیباییش رو چند برابر کرده بود، هنوز چشمامو خیره کرده بود. البته زهرا ناراحتیش جدای از کنسل شدن عروسی این بود که شوهرش گفت امشب اصلا نمی تونه بیاد. واسه همین خیلی بهم ریخته بود. راستش بعدا فهمیدم که زهرا قصد داشت بعد از برگشتن از عروسی با همسرش سکس بکنه. من که پیش خودم گفتم فرصت خوبیه تا از نزدیک بهش دست بزنم بلند شدم و رفتم پیشش و بازوهاشو گرفتم و گفتم آروم باش خودتو اذیت نکن مریض می شی. که زهرا گفت به درک. من هم رفتم یه لیوان آب آوردم و همینطور داشت تو اتاق راه می رفت بهش دادم. بوی ادکلن خاصی می داد. آدم رو مست خودش و بدنش می کرد. برآمدگی سینه هاش با لباس مشکی توری مانندش، از نزدیک زیاد جذاب نشون نمی داد اما آدم دلش می خواست بهش دست بزنه. رفتم جای خودم پشت میز کوچولوی مطالعه روی زمین نشستم. یه ده دقیقه یه ربعی گذشت دیدم آروم شد. حدود ساعت 8 شب بود که اومد تو اتاق پیش من. لباس مجلسی عروسی هنوز تنش بود. به من گفت پشت گردن و کتفشو چنگ بزنم. به خاطر فشار عصبی زیاد، اذیت شده بود و کتفش گرفته بود. من هم شروع کردم به مالوندن. کیف می کردم. از نزدیک یه خانم زیبا و هیکلی رو مالوندن، اونهم کسی که بارها لخت دیده بودمش و در حسرت دست زدن به بدنش بودم، خیلی برام جالب و لذت بخش بود. بهش گفتم عروسی نمی ری؟ گفت نه حوصله ندارم. تنهایی کجا برم. خیلی دوست داشتم بهش بگم بیا با هم بریم. اونهم یه جای که منو نمی شناختن و باهاش بودن بهم حال بیشتری بده. یه پنج شش دقیقه ای مالوندمش. کیرم سفت شده بود. مواظب بودم به تنش نخوره. چون خیلی شق و سفت شده بود. منم جدای از کتفش پشتش و زیر بغلش رو هم مالوندم. دست خودم نبود. زهرا چشماش رو بسته بود و طوری نفس می کشید که انگار داره کیف می کنه… و همینطور هم بود. کمی حالش بهتر شد و گفت کافیه دستت درد نکنه و رفت تلفن رو گرفت و زنگ زد به خواهرش. چون پسر 5 سالش خونه خواهرش بود بهش گفت که اونجا بمونه. نمی تونه بیاد دنبالش و درباره اتفاق های پیش اومده هم صحبت کرد.زهرا به من گفت شام می خوری؟ من که حالو روزش رو دیدم گفتم نه سیرم. خیلی به هم ریخته بود. بهش گفتم ناراحت نباش، اتفاق دیگه. اما من جای تو بودم می رفتم عروسی. مگه چندبار پیش میاد، بری واست خوبه، شاد و سر حال می شی. گفت حوصله ندارم. بهم گفت برم یه چایی میوه بیارم. وقتی بلند شد و دامنش که جمع شده بود آورد پایین و حرکت باسناشو دیدم بیشتر مشتاق سکس باهاش می شدم. زیبایی اون شب زهرا و رابطه باهاش پایان ذهنم رو خیلی به خودش مشغول کرده بود. به خودم گفتم اگه بشه چی میشه. حدود ده دقیقه بعد زهرا با سینی چایی اومد پیشم. جالب بود هنوز لباساشو در نیاورد. سینی چای رو داد دستم و گذاشتم پایین رو فرش. بهش گفتم لباساتو عوض نکردی؟ مطمئنی نمی خوای بری عروسی؟ گفت آره. حال عوض کردن لباس رو ندارم. بعدش گفت دلم نمیاد درش بیارم. خنده تلخی کرد و گفت کلی به خودمون رسیدیم. من هم تایید کردم و چیز دیگه ای نگفتم. بعد به من گفت یادت باشه مثل برادرت نشیا، با زنت این کارو بکنی. نگاش کردم و خندیدم. زهرا که سرفش گرفته بود گفت امشب اینجا می مونی یا میری خونه. گفتم می رم خونه. بعد به من گفت امشب تنهام و برادرت نمیاد. می تونی بمون. من هم گفتم فرقی نداره. زهرا بلند شد رفت.دل تو دلم نبود. خیلی دوست داشتم شب موقع خواب می دیدمش و حتی کنارش دراز می کشیدم و بدون اینکه به کیرم دست بزنم، مثل یکی دو ساعت پیش، آبمو خالی می کردم. تو همین فکرا بودم که زهرا با ظرف میوه اومد. میوه ها رو با پیشدستی گذاشت پایین. وقتی خم شده بود و قسمتی از موهاش ریخته بود روی صورتش و چاک سینه هاش پشت لباس توری مانند… واقعا برام جذاب بود. هر وقت کیرمو دست می زدم، می دیدم سفته. زهرا به من گفت زیراندازتو میندازم همینجا بخواب. زیرانداز رو آورد و متکا و پتو رو گذاشت دو طرف زیرانداز. خودش هم رو زیرانداز، روبروم نشست. همینطور که یکی از پاهاشو دراز کرده بود یه میوه برداشت و مشغول پوست کندن شد. پاهای بزرگش با اون رونهای درشتش و شورت قهوه ای رنگش نظرم رو جلب کرد و از اونجایی که جوراب بلند توری مانند و دامن مشکی تنش بود رو سفیدی زیر انداز هیکلش رو بهتر نشون می داد. البته زهرا یخورده کج نشست و دامنشو زد بالاتر تا راحت تر بشینه و به پاهاش فشار نیاد. چون دامنش واقعا تنگ بود.یخورده درباره عروسی های قدیم صحبت کرد و گاهگاهی کتفش رو می مالید. منم سرم رو کتابم بود و گهگاهی چیزی می نوشتم. برای اینکه شک نکنه، زیاد بهش نگاه نمی کردم. زهرا پیشدستی خودشو گذاشت کنار ظرف میوه و آروم دراز کشید. من هم گفتم خسته ای؟ گفت نه زیاد. همینطور که دراز کشیده بود،کف پاهاشو گذاشت روی زمین و دامنشو جمع کرد. تازه متوجه شد که رونش کاملا معلومه و شورتش معلوم شد. یه نگاهی به من کرد که ببینه دیدمش یا نه. البته من وقتی دیدم این صحنه رو، سریع سرم رو برگردونده بودم. زهرا پتو رو با پاهاش آورد طرف خودش و بازش کرد و روش کشید. یه ده دقیقه ای گذشت.سکوت بود.حرفی نمی زد. گهگاهی هم بدنش رو می خاروند. بعدا متوجه شدم خارش به خاطر زدن موهای زائد بدنش بود. اسم کوچیکمو طبق معمول صدا زد و همینطور که داشت به شکم دراز می کشید گفت پشت گردنمو دست بکش. من هم بدون معطلی پاشدم و کنارش نشستم و شروع کردم به مالوندن. چون طوری نشستم که زانوهام به بدنش نخوره کمرم درد گرفت. مجبور شدم رو زانوهام بشینم تا بهتر بتونم بمالم. وقتی زهرا بهم گفت زیپ پیرهنمو بکش پایین و آروم بخارونش، تو پوست خودم نمی گنجیدم. وقتی زیپ رو کشیدم و پوست سفیدش رو دیدم کیف کردم. نرم نرم بود. البته زهرا یه خورده سبزه بود اما چون لباسش مشکی بود، تنش، انگار سفید سفید به نظر می رسید. یه سه چهار دقیقه ای مالوندمش. زهرا با تکون دادن کتفاش و بعضی وقتا چون خودش هم چنگ می زد و می مالوند، باعث شده بود پیرهنش کلا بیاد پایین و قسمت زیادی از بالای تنش معلوم بشه. اما سوتین مشکی رنگش نمی ذاشت که راحت دست بکشم. زهرا دید من سختمه و جابجا می شم، رفت جلوتر و گفت می خوای دراز بکش راحت تر باشی. تا برم دراز بکشم گفت برق رو خاموش کن بهتره. کمی ناراحت شدم چون نمی تونستم بدنش رو ببینم. هرچند، فقط تو فکر سکس باهاش بودم….کمی مکث کردم…. زهرا گفت چیه؟ گفتم هیچی. چون کیرم سفت شده بود ترسیدم بلند شم و متوجه بشه. یخورده کتابها و میز مطالعه رو جابجا کردم و ظرف میوه و پیشدستی ها رو جمع کردم و بردم آشپزخونه. دل تو دلم نبود نمی دونستم که امشب چطور میشه. آیا می تونم با زهرا همبستر بشم یا نه… داشتم می اومدم یه سر به برادرزادم زدم دیدم تو اتاق خوابیده. چراغ اتاق حال رو خاموش کردم و اومدم اتاق پذیرایی. وقتی زهرا رو دیدم به پشت دراز کشیده و تنش رو دیدم با اون هیکلش یه جوری شدم و اون پاهایی که زیر پتو بود و بدون شلوار، وقتی تصور می کردم که می تونم برم زیر پتو و بهش دست بزنم یا پاهامو بزنم بهش، دست و پامو گم کرده بودم. نمی دونستم چیکار کنم. اصلا فراموش کردم چیکار باید بکنم. که زهرا گفت چراغ کوچیکه رو روشن بزار و چراغ حال رو خاموش کن و من هم گفتم باشه. وقتی چراغ رو خاموش کردم ناراحت شدم چون به سختی می دیدم. چون می خواستم بدنش رو که دست می کشم ببینم. البته زهرا رو لخت زیاد دیده بودم اما نه به این شکل زیبا و بدنی که نرم بود و اصلا مو نداشت. داشتم می رفتم پیشش دراز بکشم که یهو بلند شد نشست. یه ناله ای کرد و گفت باز شروع شد… تا عصبانی می شم دردش شروع می شه. زهرا یه خورده اعصابش ضعیف بود و با یه ناراحتی، بدنش درد می گرفت. قبلا هم این مسائل پیش می اومد. زهرا داشت بلند می شد که یه آخی کشید و نشست و یواش به پهلو دراز کشید. گفتم چی شده؟ با ناله گفت هیچی… بهش گفتم زیاد خودتو اذیت نکن و از این فرصت استفاده کردم و سریع رفتم پشتش دو زانو نشستم و با دستام شروع کردم به مالوندن شونه هاش، زهرا که یه خورده سخت بود چشمش تو چشم بیفته، به پهلو دراز کشید و من هم پیشش دراز کشیدم و با دست راستم شروع کردم به مالوندن کتفش. یواش یواش بازوی بزرگ و گوشتیشو دست کشیدم و آستینشو کمی دادم پایین تر. گفتم بهتری؟ جواب نداد. کمی که مالوندمش، یواش یواش زهرا آستین پیرهنشو از دستش کشید پایین. من که همینطور داشتم بدنش رو می مالوندم و چنگ می زدم دستمو از رو کمرش بردم طرف شکم و سینه هاش… چون تجربه سکس با زهره رو داشتم متوجه لذت زهرا شدم. خانم برادرم داشت لذت می برد و صدای نفس نفس زدنش این مسئله رو تایید می کرد. یه چند دقیقه ای گذشت که زهرا پیرهنشو با اینکه دراز کشیده بود از بالای سرش درآورد. واقعا بدنش بزرگ و سینه هاش با سوتین مشکی رنگش بزرگتر نشون می داد. با دیدن این صحنه مطمئن شدم که امشب می تونم زهرا رو بکنم… اونهم از روبرو… و ریختن آبم تو همونجایی که باید ریخته بشه… یعنی میشد؟…تو همین فکرا بودم که زهرا گفت بیا زیر پتو سرما نخوری.منم همینکار رو کردم… کیرم که شق و سفت شده بود به کون بزرگ و درشت زهرا خورد و یه لحظه ترسیدم…نکنه داد بکشه و آبرومو ببره و بگه برم خونه.دیگه از پشت به زهرا جفت شده بودم و چاره ای نداشتم با دستام بازوها، شکمش و حتی زیر سینه هاشو بمالم و چنگ بزنم. واسه اینکه عادی نشون بدم گاهی هم عقب تر می رفتم و دوباره پشتشو می مالوندم. البته چون با زهره تو شب سکس کرده بودم دلهره نداشتم. هرچند می ترسیدم پستوناشو بمالم. وقتی زهرا به من گفت بند سوتین رو بازکنم دست و پامو گم کردم اما یه دقیقه ای طول کشید تا بازش کنم. چون هم بلد نبودم و چون زهرا هیکل داشت، کرستش به بدنش چسبیده بود و من هم تو سن 16 سالگی اینقدر زور نداشتم که راحت بازش کنم… وقتی باز کردم زهرا خودش اونرو درآورد و گذاشت بالای سرش. یه دو سه دقیقه ای پشتشو مالوندم. نرم نرم بود و گوشتی و بزرگ. می خواستم ببوسمش اما نمی تونستم…. زهرا خیلی وول می خورد. انگار داشت لذت می برد، دست خودش نبود. تو این لذت بردنها خودشو عقب و جلو و جابجا می کرد. تو این جابجایی کیرم به پشت زهرا برخورد کرد. چون زهرا بزرگ و درشت هیکل بود و من هم قدم کوچیکتر بود و هم جثه ام ریزه میزه تر. زهرا متوجه سفتی کیرم شد و با دستش زد به رون پا و شکمم که عقب تر برم و دقیقا دستش برخورد کرد به کیرم. وقتی متوجه شد کیرم راست شده مطمئن شد که من دوست دارم باهاش رابطه برقرار کنم. با صدای شهوت آمیز و آروم به من گفت پشتمو بیشتر چنگ بزن … فشار بده…. یه چهار پنج دقیقه ای گذشت با وول خوردن زهرا دامنش اومده بود بالا و پاهام رو گذاشتم روی رون زهرا… واقعا بزرگ بود و لذت بخش. یهو زهرا گفت کافیه و من هم آروم بازوهاشو دست می کشیدم…زهرا یهو نشست و موهاشو مرتب کرد. سینه های آویزون و بزرگش تازه به چشمم خورد. اتاق دیگه روشن بود و همه چیز رو می شد دید. زهرا بلند شد و از اتاق رفت بیرون. بعدِ اومدنش متوجه شدم رفته بود سروگوشی آب بده و در حیاط رو قفل بکنه و از طرفی زیرانداز و پتوش رو انداخته بود تو اتاق خواب، کنار دخترش.وقتی با چادر اومد تو اتاق، کیف کردم دیدمش و وقتی کیفم بیشتر شد که چادرش رو قبل از نشستن و دراز کشیدن در آورد گذاشت کنار. محو هیکل و سینه های درشتش بودم. به پشت دراز کشید. یه نفسی کشید و به من پشت کرد و اومد عقب تر. دستامو گرفت و گذاشت رو شکمش و من هم لمس کردن شکمشو شروع کردم و یواش یواش رفتم سمت پستونش و شروع کردم به مالوندن. یه چند دقیقه ای گذشت. زهرا کیرمو از پشت شلوارم دست کشید و وقتی سفتیشو حس کرد یه خورده فشار داد. کیرم تو دستاش گم شده بود. شلوارمو یه خورده کشید پایین و من هم شلوارمو به کمک پاهام و به کمک خانم برادرم در آوردم. زهرا پاهامو دست می کشید و من هم پستونا و شکمشو و گاهی هم پشتشو. به من گفت پشتشو بخورم و من هم شروع کردم به خوردن و گازهای کوچیک زدن. کیف می کرد و خیلی لذت می برد. دست خودم نبود وقتی گاز می گرفتم، پستوناشو که به سختی تو دستام جا می شد بیشتر فشار می دادم… همینجور که پشتشو لیس می زدم اومدم سمت کمرش و زیر بغلش و کناره های سینه هاش. خواستم برم پستونشو بخورم که خودشو برد سمت جلو که یعنی نباید بخوری و من همینجور ادامه دادم. وقتی دیدم زهرا خیلی شهوتی شده و داره لذت می بره، باورم نمی شد که دارم یه خانم بزرگتر از خودمو با این هیکلش بهش لذت می دم. وقتی زهرا دید من کلا دارم میام روش تا سینه بعدی یعنی سمت چپیش رو هم بخورم سرم رو به سمت پایین فشار داد و من هم شکمشو لیس زدم و رفتم به سمت زیر شکمش و بالای کسش و یواش یواش کسشو لیس بزنم. اما چون دامن پاش بود و از اون دامن های تنگ و قدیمی نمی تونستم اینکار رو بکنم. زهرا که دوست داشت من اینکار رو باهاش بکنم تا لذت بیشتری ببره، یهو جابجا شد و به شکم دراز کشید و گفت بشینم روی کون و باسنش و پشتشو بمالم. همینکار رو کردم. جالب بود. پیرهن و زیرپوشم رو در آوردم. انگار نه انگار خانم داداشمه، فکر می کردیم خانم و شوهریم و امشب باید باهم سکس بکنیم. من فقط شورت پام بود و زهرا شورت و دامن. جوراب توری بلندش رو وقتی رفته بود بیرون در آورده بود. شاید می ترسید ناشی بازی دربیارم و پارش بکنم. چون واقعا نازک بود.همینطور که رو کون و باسن زهرا نشسته بودم و پشتشو می مالوندم و چنگ می زدم و گاهی هم مشکون می گرفتم زهرا یه جوری شده بود و طوری حرکت کرد که من اومدم پشتش درزار کشیدم و دوباره پتو رو کشیدیم رو تنمون. وقتی زهرا دستشو گذاشت تو شورتم و کیرمو دست کشید، تازه متوجه شدم کیرم چقدر خیسه. زهرا یه جوری شد و شورتمو داد پایین تر. وقتی شورتشو کشید پایین و کیرم به کون لختش خورد، نمی دونستم چیکار کنم. باورم نمی شد. زهرا پاهاشو باز کیرد و من کیرمو گذاشتم لای پاش. آب زیادی از کسش اومده بود بیرون و لای پاش گرم گرم بود. دستمو گذاشتم دور کمر زهرا و حتی شکمش و شروع کردم به فشار دادن و حتی تلمبه زدن و عقبو جلو کردن. چون جثه و قد کوچیکتری نسبت به زهرا داشتم و کون زهرا هم خیلی بزرگ بود،زیر کمرش روبروی دهنم بود و شروع کردم به خوردن. چه جور فشار می دادم. یه وقت متوجه شدم آبم داره میاد و ریختم لای پای زهرا. نمی دونستم کیرم تو کسش هست یا بیرونش. چون خیلی نرم بود. جالب بود با اینکه آب کمرمو ریخته بودم بی حس نشدم و همینجور ادامه می دادم.باورم نمی شد دارم باهاش سکس می کنم و آبم رو ریختم اونجایی که سالها دوست داشتم بریزم. بارها زهرا رو لخت دیده بودم و هیکلش رو. از دور و هم از نزدیک. حتی اونجاشو. اما فکر نمی کردم یه سکس خوب باهاش بکنم. حتی آبم رو بریزم تو کسش.البته اینو هم بگم یه بار چند ماه قبلش که زهرا خوابیده بود و من هم خونشون بودم و همین شرایط پیش اومده بود، زهرا به پهلو دراز کشیده بود و شلوارش اومده بود پایین و لای کونش قشنگ معلوم بود. با احتیاط ریسک کردم و بعد از نیم ساعت تونستم کیرمو بزارم لای چاک کونش و آبم یهو اومد و ریختم تو شورتش. راستش نمی تونستم جلوم رو بگیرم. نگران هم شدم که اگه متوجه بشه چیکار بکنم که دیگه خبری نشد.من و زهرا هر دومون عرق کرده بودیم. بدن هر دومون لیز لیز شده بود. من نفس نفس می زدم و زهرا بیشتر. وقتی آروم شدم شروع کردم به مالوندن کون زهرا. نمی دونستم باید چیکار بکنم. راستش وقتی شهوتم خاموش شد، حس شرمندگی و خجالت کردم که چرا باهاش سکس کردم. بعد به خودم گفتم زهرا هفت سالی ازم بزرگتره و خودش خواست که سکس بکنه. البته این رو هم بگم که زهرا قصد برقراری رابطه جنسی رو باهام نداشت. اما مالوندن تنش اونو وسوسه کرد. هرچند خودشو آماده کرده بود تا شب، بعد از پایان مراسم عروسی وقتی اومد خونه با شوهرش سکس خوبی بکنه. و وقتی دید شوهرش چنین برخوردی کرد یه جورایی کینه کرد و شرایط رو که با حضور من، اونهم تو شب، که تنها بودیم و اینرو هم می دونست که شوهرش نمیاد، راحت این تصمیم رو گرفت که رابطه اش رو با من برقرار بکنه و لذت ببره. راستش زهرا خیلی کینه ایه و هرکاری رو برای انتقام می گیره و خیلی هم شهوتی.یه ده دقیقه ای گذشت. زهرا شورتشو پوشید، دامنشو همینطور که به پشت دراز کشیده بود، داد پایین و بلند شد، چادرشو برداشت بالای شونه هاش گذاشت و لباس و کرستشو هم گرفت و از اتاق رفت بیرون.صداهایی که می اومد متوجه شدم رفته حموم دوش بگیره. یه یه ربع- بیست دقیقه ای گذشت. بلند شدم که برم دستشویی خودمو بشورم که دیدم زهرا تو حال دراز کشیده. یواش از کنارش رد شدم و وقتی کارم تموم شد برگشتم تو رختخواب خودم. وقتی رفتم زیر پتو، بوی ادکلن تن زهرا واقعا ولم نمی کرد. وقتی فکر می کردم یه نیم ساعت پیش با هم چیکار کردیم لذت می بردم. اما اینکه از روبرو باهاش سکس نکردم ناراحتم می کرد.. به خودم گفتم برم پیشش دراز بکشم شاید دوباره دوست داشته باشه باهام سکس بکنه و یواش یواش از رویرو بکنمش. واسه همین بلند شدم و رفتم بیرون و یواش پشتش دراز کشیدم. پتو رو کشیدم روم و بغلش کردم. زهرا یه پیرهن آستین کوتاه پوشیده بود و یه شورت پاش بود. بدون شلوار و دامن. یهو نمی دونم چیجوری شد که زهرا دستمو از رو شکمش گرفت و گذاشت تو شورتش. من هم خیلی خوشحال شدم. شروع کردم به مالوندن و دست زدن کس تپل، گوشتی و خیلی بزرگش که بدون مو بود. باورم نشده بود که کیرم رو نیم ساعت پیش تو کس به این بزرگی گذاشتم… موهای کسش رو زده بود و صاف صاف بود و در عین حال نرم. مثل اینکه اصلا مو در نیاورده. وقتی خواستم انگشتم رو بزارم تو، نذاشت و دستمو گرفت و از زیر پیرهنش گذاشت رو پستونش و پیرهنشو در آورد. شورت وشلوارمو کمی کشید پایین و من هم همشو در آوردم. پیرهنمو دادم بالا و شروع کردم به خوردن پشتش و مالوندن پستوناش. بازوها و کتف گوشتیشو گاز می گرفتم، می لیسیدم و می بوسیدم. همینجور رفتم طرف پستوناش و گذاشتم تو دهنم و خودمو کشوندم طرف سینه دیگش که زهرا یواش یواش دیگه به پشت دراز کشیده بود و من قشنگ رفتم روش. زهرا دست راستشو گذاشته بود رو صورتش و با دست چپش پشت و کونمو می مالوند. نمی خواست رودرو چش تو چشم بشیم. رفتم به سمت کسش که بخورمش که زهرا سرم رو سمت بالای کسش فشار داد و دقیقا زیر شکمش و من هم شروع کردم به خوردن و گازهای ریز زدن زیر شکم و بالای کسش. زهرا شورتشو کشید پایین تا راحت تر بالای کسشو بخورم. بیشتر به سمت کسش رفتم و اطرافشو لیس می زدم. خواستم برم طرف چوچوله هاش که نذاشت و منو کشوند طرف خودش. من از اینکه هیکل زهرا رو نگاه می کردم که به این درشتی روبرومه لذتم بیشتر می شد. پتو کلا کنار رفته بود. من هم پیرهنمو در آوردم تا هردومون لخت بشیم. خواستم برم لای دو تا پای زهرا تا کیرمو از روبرو بکنم تو کسش که پاهاشو بست و به من فهموند که روش بمالم و من هم همینکار رو کردم. چون عرق زده بود و هردومون آلت تناسلی مون خیس خیس و لزجی شده بود راحت کیرم می رفت لای کسش و بیرون می اومد. زهرا همچنان دستش، رو صورتش بود…. داشتم کیف می کردم که زهرا منو به سمت پهلوی چپش هدایت کرد مثل اون لحظه ی اول و با بلند کردن پای چپش کیر کوچیک و قلمی خودمو گذاشتم لای کسش و شروع کردم به تلمبه زدن. وقتی زیر بغل زهرا رو می خوردم، تو نفس نفس زدناش حرفی زد که برام جالب بود. گفت زهره رو هم همینجوری می کردی؟… که اول فکر کردم زهره همه چی رو به زهرا گفته اما بعد از مدتی متوجه شدم همه کارها زیر سر زهرا بود و خواست با کمک من نیاز جنسی زهره رو برآورده بکنه.جوابشو ندادم. آخه روم نمی شد. دستمو گذاشتم رو کسش و با دستای کوچیکم لمسش می کردم که یهو دیدم داره آبم میاد و با فشار تموم کیرمو بیشتر فرو کردم توش و آبم رو ریختم. زهرا همینجور عقب و جلو می کرد و آروم شد.مثل قبل هر دومون عرق کرده بودیم…. یه پنج دقیقه هم نشد که زهرا گفت پاشو برو بخواب دیر شده….من هم پس از رفن به دستشویی و شستن خودم رفتم اتاق پذیرایی تا بخوابم. زهرا هم رفت تو حموم و فقط تنش رو شست و رختخوابشو جمع کرد برد اتاق خواب کنار دخترش.یواش یواش داشتم می خوابیدم که دیدم زهرا اومد تو اتاق. دیگه خیلی خسته بودم. اما خوشحال شدم وقتی زهرا رو دیدم اومده تو اتاق. چون به سکس از روبرو عادت کرده بودم و ریختن آب تو کس بزرگتر از خودم از روبرو، از بغل ارضا نمی شدم.زهرا رفت بیرون اما یه دو دقیقه بعد اومد تو. دامن پوشیده بود و یه پیرهن آستین کوتاه نرم. اومد کنارم دراز کشید و یواش یواش مثل قبل رابطه برقرار کردیم. خوردن بدنش، پشتش، پهلوهاش و پستونش مثل قبل تکرار شد. گفت دامنش رو دربیارم. زیپ دامنش رو که پشتش بود کشیدم پایین که دیدم کونش لخته و شورت نداره. کونشو بوسیدم و آروم خواستم دامن سیاهشو، دربیارم که دیدم نمیشه و خیلی سخته. زهرا به پشت دراز کشید و با بالا کشیدن کونش دامنشو در آوردم و شروع کردم به بوسیدن و خوردن کسش. زهرا پاهاشو کنار هم گذاشت تا چوچوله هاشو نخورم. خجالت می کشید و نمی خواست اینکار رو باهاش بکنم واسه همین با دستاش سرم رو طبق معمول آورد بالای کسش. یه سه چهار دقیقه ای همینطور که دو زانو، پهلو یا کنار باسنش نیم خیز بودم اطراف کسشو خوردم … دیگه رابطه با زهرا برام عادی شده بود سریع لباسم رو در آوردم و رفتم روش. پاهاش رو بسته بود. کیرم رو گذاشتم لای پاش و یواش یواش با خوردن و مالوندن سینه های بزرگش که نوکش هم زده بود بیرون، پاهاش رو باز کردم و کیرمو گذاشتم لای پاش. چون رون و باسن های زهرا بزرگ بود و کسش هم تپل و بزرگ و از طرفی کیر من هم قلمی و کوچولو، به سختی می تونستم مطمئن بشم که کیرم تو کسش هست یا نه.رو بدن گوشتی و هیکلی زهرا دراز کشیدم. زهرا دستاش رو صورتش بود و نفسش گاهی با آخ و اوخ همراه می شد. داشت لذت می برد و من مطمئن شدم کیرم تو کسش هست. زهرا پاهاشو بیشتر باز کرد و من هم بیشتر فشار می دادم. یه نگاهی به کبرم کردم و با پاهام، پاهای گوشتی و بزرگ زهرا رو بازکردم و با دستم کیر سفت و نازکم گذاشتم تو کسش. وقتی گذاشتم تو تازه متوجه شدم این چند باری که با خانم برادرم سکس کرده بودم کیرم تو کسش نرفته بود و فقط لای کسش بود… آبم ریخته بود لای پا و اطراف کسش نه داخل کسش. وقتی تلمبه زدم سفتی داخل کسش رو متوجه شدم. یه جورایی به کیرم فشار می آورد که انگار کیرم درشت تر و بزرگتر شده در صورتی که کس زهرا تنگ بود. وقتی متوجه شدم اولین باره که کیرم تو کس زهرا رفته و تازه دارم باهاش جفت گیری می کنم دل تو دلم نبود. البته چون اون شب سه چهار بار آبم اومده بود بیرون، ایندفعه خیلی طول کشید و این باعث شد هر دومون لذت بیشتری ببریم. همینطور که تلمبه می زدم خودمو کشوندم بالاتر و به سمت صورت زهرا تا ببوسمش و لبشو بخورم که زهرا با اینکه دستاش رو صورتش بود سرش رو به سمت چپ و راست بر می گردوند تا لبهامون رو هم قرار نگیره. زیر گلوش که گوشتی بود رو می لیسیدم. زهرا هم بعضی وقتها با یه دستش تنم و خایه هام رو از پشت کونم می مالید و انگشت کرد و به کسش دست می زد… هردومون عرق کرده بودیم. از اینکه از روبرو داشتم زهرا رو می کردم تو پوست خودم نمی گنجیدم. از اینکه تو سن 16 سالگی داشتم یه خانم هیکلی و بالغ و بزرگ جثه رو ارضا می کردم، کیف می کردم. با اینکه زهرا جثه بزرگی داشت و کسش هم بزرگ بود اما خیلی توش تنگ بود. انگار هنوز سکس نکرده. یه جورایی گوشت داخل کسش کیرم رو فشار می داد و منقبض و منبسط می شد.وقتی حس کردم آب کمرم داره میاد و میریزه تو کس خانم داداشم، خودمو کشوندم بالاتر تا با خوردن لبش آبم رو بریزم تو تا کیفم رو کامل بکنم… اما چون خانم برادرم 24 ساله و من 16 سال داشتم و بزرگتر و بلندتر از من بود و پاهاشو جمع تر کرده بود با خوردن لبش کیرم از کسش بیرون اومد و همه آبم ریخت رو قسمت بالای کسش… زهرا بی حال شده بود… من کیف کرده بودم اما وقتی متوجه شدم آبم تو کس زهرا نرفت به حدی ناراحت شدم که خودم رو کشیدم عقب، دوزانو لای پای زهرا نشستم، پاهای بزرگ و سنگینشو دادم بالا و با دستام کیر نازکمو گذاشتم تو کسش. شروع کردم به گاییدن خانم برادرم و دیگه نمی تونستم تحمل بکنم که آبم رو تو کسش نریزم. چون زهرا پاهاش رو آورده بود بالا، الآن راحت لبم رو لباش قرار می گرفت، بدون اینکه کیرم از کسش بیرون بیاد. یادم نمی ره حدود ده دقیقه ای تلمبه زدم و زهرا چقدر کیف می کرد و آخ و اوخ می گفت… دیگه دستاشو از رو صورتش برداشته بود و با دستاش پشت زانوها و باسناشو گرفته بود به سمت بالا. بعضی وقتا خودش شروع می کرد به خوردن لبام. شاید باورش نمی شد اینهمه لذت ببره. خوردن و بوسیدن پستونا، شکم، زیر گردن، لبها و گونه های زهرا و متقابلا زنداداشم که لبهامو می خورد، هردومون رو به اوج لذت رسونده بود. نمی دونم چرا آبم نمی اومد. شاید بعد این همه ریختن آب کمرم دیگه چیزی تهش نمونده بود. اما یادم میاد همیشه آبم با فشار زیاد و با بوی خاصی می ریخت بیرون.بعد چند دقیقه تلمبه زدن، آروم رو بدن بزرگ و گوشتی زنداداش دراز کشیدم و سینه هاشو می خوردم و صورت و موهاشو دست می کشیدم. جالبه زهرا هم همین کار رو باهام می کرد. وقتی دوباره تلمبه می زدم، رو زانوهام می ایستادم تا حرکت بدن بزرگشو و بویژه پستونای بزرگشو که عقب و جلو می رفتند ببینم. وقتی بعد از ده دقیقه یا بیشتر دیدم آبم داره میاد با پایان توان فشار دادم و به زهرا چسبیدم و در حالی که هردومون لب همو می خوردیم آبم رو ریختم تو کس خانم داداشم. چون مطمئن بودم آبم داره میره توکسش، حس خوبی داشتم… خیلی برام لذت بخش بود… انگار همین دیشب بود…..آروم رو بدنش دراز کشیدم و لب و پستونا و بدنشو می بوسیدم…یه پنج دقیقه ای گذشت. آروم هر دو کنار هم دراز کشیده بودیم. و همدیگه رو بغل کرده بودیم. دستم رو کسش بود و دست می کشیدم و زهرا هم کیر و خایه هام رو، که دیگه خیلی خیلی کوچیک شده بود…. زنداداشم که اشک از گوشه چشمش اومده بود پایین، منو بوسید و به زبان محلی شمالی گفت به کسی چیزی نگی، حتی به نزدیکترین دوستت. هرچی بود تموم شد. من هم دست خودم نبود. نمی دونم چرا امشب با هم دوتایی اینکار رو کردیم… من هم بهش قول دادم تا به کسی چیزی نگم … یواش یواش خوابم برد و …اون شب به خیر و خوشی گذشت و صبح روز بعد وقتی بیدار شدم زهرا نبود و رفته بود نانوایی واسه صبحانه نون بخره که من رفتم خونه خودمون یه کوچه بالاتر. با اینکه فکر می کرم دیگه تا آخر عمر تامین هستم و می تونم به راحتی من و زهرا با هم سکس بکنیم اما این اشتباه بود و دیگه از این خبرا نشد. زهرا هم برخوردش از فردای اونروز عادی بود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. مثل یه خواب بود که تموم شد و من براتون تعریف کردم. امیدوارم یه روز دوباره بتونم باهاش سکس بکنم. هرچند 22 سال بعد دوباره این اتفاق افتاد که به موقش تعریف می کنم.پوزش از اینکه سعی می کنم مو به مو بنویسم و کمی هم با آبو تاب بیشتر واسه جذابتر شدن. امیدوارم دوستان کمی حوصله بکنن و سریع چند خط در میون نخونن که پیوستگی داستان از دستشون در بره. همیشه با سکس باشین. اونهم سکس فامیلی که خوبیش اینه که هیچکی نمی فهمه، چون فامیلیم و اگه چهارساعت مثلن منو زنداداشم تنها باشیم هیچکی شک نمی کنه. حتا شب به دلایلی تو خونه هم تنها باشیم. تازه اگه هم بفهمن واسه اینکه آبروی دوتا خانواده نره، حرفی زده نمی شه. به امید سکس های بیشتر اونهم با علاقه ی تموم.ادامه…نوشته امین
0 views
Date: October 28, 2019