همکار بامعرفت

0 views
0%

دو سال بود از بهرام جدا شده بودم ، از بس كه زير مشت ولگداش جون كنده بودم ديگه از هيچ مردي خوشم نمي اومد بخاطر نارین دخترم خيلي باهاش ساختم ،‌همه ي مشت ولگداشو به جون خريدم كه زندگيم از هم نپاشه و سايه پدر و مادر باهم رو سر نارین باشه اما هرچي كه من كوتاه مي اومدم بهرام بدتر ميشد و آخرشم كه يه روز وقتي زودتر از هميشه رفتم خونه ديدم داره ترتيب خانوم آرايشگر محلمونو ميده به هر حال جدا شدم ونارین رو هم ازش گرفتم يه خونه كوچولو حوالي ميدون ولي عصر اجاره كردم واثاثيمو ريختم توش و با نارین مشغول زندگي بدون بهرام شديم اوايل سخت بود ، بار مسئوليت زندگي رو تنهائي به دوش كشيدن براي يه خانم خيلي سخته ،‌ اما كم كم كه گذشت ديدم زندگيم تازه داره مث زندگي آدماي ديگه عادي ميشه ، ديگه خبري از مشت و لگد وفحش وتوهين نبود ، سخت بود ولي آرامش داشتم تنها كمبودم مشكل سكس بود توي اداره به كسي رو نميدادم وبا مردا رابطه ي خوبي نداشتم اما شاهین كه اومد همه چيز تغئير كرد .با هم توي يه اتاق همكار بوديم . توي اداره تنها مردي بود كه باهاش صميمي شدم نميدونم دليلش وقار ومتانتش بود يا تيپ جذاب و مردونه اش برخلاف بقيه مردها كه با ديدن يه خانم هزار جور جلف بازي ازخودشون در مي آوردن ، شاهین متين و موقر و كم حرف بود خجالتي نبود اما وقتي با يه خانم حرف ميزد كمتر توي چشمش نگاه ميكرد . يه حجب و حيائي داشت كه هر زني رو جذب ميكرد .شبا موقع خواب چشمامو ميبستم و اينقدر بهش فكر ميكردم تا خوابم مي برد اما بعد ازمدتي عطش خواستنش بيشتر شد . ديگه شبا خودمو مي ماليدم و به يادش ارضا ميشدم ،‌ تو اين فكر بودم كه چجوري مخشو بزنم ،‌ توي اداره با اون حراست مسخره اش كه نميشد كاري كرد فقط ميموند بيرون اداره كه اونم من نميتونستم بهش پيشنهاد بدم مونده بودم چيكار كنم كه يه روز يه اتفاقي افتاد از مهد كودك بهم زنگ زدن گفتن نارین از سرسره افتاده بردنش بيمارستان ،‌ سراسيمه از اداره زدم بيرون وقتي رفتم بيمارستان ديدم خوشبختانه طوريش نشده فقط سرش يه جراحت خيلي كوچيك پيدا كرده بود كه بهش بخيه زده بودن نارین رو بردم خونه دم در خونه كه رسيدم متوجه شدم دسته كليدمو روي قفل كشو جاگذاشتم كلي اعصابم بهم ريخت ، ميخواستم برم اداره بيارمش كه ديدم نارین خوابيده ، به ناچار زنگ زدم به موبايل شاهین وازش خواهش كردم كليدارو برام بياره . اونم خيلي سريع قبول كرد حدود نيم ساعت بعد شاهین رسيد كليدا رو بهم داد و نارین رو بغل كرد تا درو باز كنم راهنمائيش كردم ونارین رو برد و خوابوند توي اتاق امنم سريع رفتم توي آشپزخونه براش شربت درست كردم . از توي آشپزخونه گفتم چند دقيقه بشين تا برات شربت بيارم . اومدم بيرون ديدم نشسته روي كاناپه ، بهش تعارف كردم شربتو برداشت ، بيچاره بخاطر بغل كردن نارین خيس عرق شده بود . زودي كولرو روشن كردم .-ببخش تو رو خدا اذيت شدي-نه پدر كاري نكردم خانم احمدي ، بالاخره شما تنهائي نياز داري يكي بعضي وقتا بهت كمك كنه .-آره باباي بي غيرتش كه كلا ول كرده رفته ، هرچند كه وقتي هم بود فرقي با نبودنش نداشت .-ظاهرا خيلي سختي كشيدي ؟-چي بگم ؟ بعضي وقتا كه ياد گذشته مي افتم تنم درد ميگيره از بس كه منو ميزد از مردونگيش همينو فهميدم-تنهائي برات سخت نيست ؟-نه ،‌تازه دارم معني آرامشو ميفهمم -منظورم اين نبود خب هر انساني به يه جنس مخالف نياز داره انگار برق منو گرفت ، شاهین داشت اين حرفو ميزد ، زل زدم تو چشاش انگار حس كرد كه من بهم برخورده ، سرشو انداخت پائين و بعد فوري گفت -ببخشيد ، قصد جسارت نداشتم تو دلم گفتم خاك تو سرت فرزانه آخه اين چه نگاهي بود به اين بدبخت كردي تو كه هرشب يه ساعت خودتو واسه اين ميمالي ، حالا كه طرف با پاي خودش داره مياد جلو چرا قر و غميش مياي ؟ زود باش گندي رو كه زدي درست كن فوري گفتم نه ناراحت نشدمو سعي كردم جو رو خودموني كنم-تو درست ميگي اتفاقا خيلي در عذابم ، اما نميتونم دوباره ازدواج كنم و هم خودمو بدبخت كنم و هم ناپدري بياد رو سر نارین شاهین جرات پيدا كرد -خب ازدواج نكن ، ولي يه دوست خوب پيدا كن كه هم نيازت برطرف بشه وهم بتوني توي سختيا روش حساب كني .داشتم داغ ميشدم ، شاهین داشت بطور غير مستقيم بهم پيشنهاد دوستي ميداد نبايد ميذاشتم از مسير بحث منحرف بشيم دلم ميخواست بگم خب تو بيا با من دوست شو ، اما خيلي ضايع بود به اين زودي وا بدم بايد يه كم ناز ميكردم ،-آخه آدم مطمئن كو ؟ البته بلانسبت شما ، مرد كم پيدا ميشه -مرد خوب كمه ، ولي پسرخوب زياده بعد با يه شيطنت خاصي خنديدو يه چشمك زد ،‌منظورش خودش بود ، گفتم -آخه پسراي خوب كه با من دوست نميشن -چرا ميشن ، از خداشونه ، اصلا يكيشون خود من زدم زير خنده ،‌ اونم خنديد ويه كم شربت خورد ، وبعد زل زد تو چشام-با من دوست ميشي ؟خيلي جدي بود ،‌ توي چشماش مردونگي موج ميزد ، دلم رفت ،‌ بي اختيار لبم باز شد -من كه از خدامه چشاش برق زد وگفت -نميخواي اين مانتو و مقنعه رو در بياري ؟ خيس عرق شدي يه نگاهي بخودم كردم ديدم اصلا يادم نبود درشون بيارم گفتم -ميشه يه 10 دقيقه بموني مواظب نارین باشي تا من برم يه دوش بگيرم ؟ آخه خيس عرقم -با كمال ميل ، برو من هستمپاشدم رفتم تو حموم ،‌ داشتم لباسامو در مياوردم ديدم شورتم نم زده ،‌ چقدر دلم يه سكس حسابي ميخواست ، دوشو باز كردم ،‌ يه شامپوي خوشبو به موهام زدم و پایان بدنمو شستم سريع موهاي كسمو زدم وخلاصه حسابي تميز شدم حولمو تن كردم ورفتم توي اتاق خواب ، آخه حموم ما درش توي اتاق خواب باز ميشه ، نشستم جلوي ميز دستشویی و يه آرايش ملايم كردم يه بلوز يقه باز پوشيدم به يه شلوار تنگ چسبون كه يه كم پائينتر از زانوم بود نارین خواب بود ، موهامو سشوار نكشيدم همونجوري مرطوب ريختم رو شونه هامو اومدم بيرون ، شاهین انگار جن ديده بود ، خشكش زد ، با نگاه از سر تا پامو ميخورد كنارش نشستم ،‌-ببخشيد وقتتو گرفتم ؟ مزاحمت شدم امروز -يعني ديگه برم ؟-نه ،‌ منظورم اين بود كه بخاطرم علاف شدي -اگه قول بدي بعد از هر بار علافي همينجوري بيائي كنارم بشيني اشكالي نداره-قول ميدم ديگه طاقت نياوردم لبمو بردم سمت صورتش و روي لباش قفل كردم با ولع لبامونو ميخورديم دستشو كرد زير بلوزم ، سينمو چنگ زد ،‌واي چه حس خوبي بود ، بعد از 2 سال ، سينمو محكم فشار داد ،‌دردم اومد ،‌جيغ زدم ،‌به سرعت بلوزمو در آورد ،‌ نفس نفس ميزد ،‌ سينمو كرد تو دهنش و با دستش اون يكيو ميماليد ،‌ سرشو روي سينم فشار دادم ، نوك سينمو گاز ميگرفت و ول ميكرد ،‌خيلي عالي بود زبونشو سر داد پائين دور نافم ،‌ از شدت لذت ميلرزيدم ، دستشو انداخت دور كش شلوارمو وكشيدش پائين ،‌ يه شورت صورتي ساتن پام بود ،‌با انگشت زدش كنار ، كسم بيرون افتاد خيس خيس بودم خجالت كشيدم ، ولي شاهین اصلا بروي خودش نياورد و با زبونش همه ي كسمو كنكاش كرد ، ناله هام بلند شده بود ، خوابيديم رو زمين بحالت 69 ،‌كيرشو از رو شلوار ماليدم ، كمرشو باز كردم يه شورت سياه پاش بود كه كيرش سعي داشت جرش بده ، كيرشو كشيدم بيرون ، واااايييييييي ، باورم نميشد كم كم 20 سانت بود و خيلي كلفت و در عين حال خوشگل ، تا به اون روز ساك نزده بودم ، اما اون لحظه دلم ميخواست كيرشو بخورم ، سرشو كردم تو دهنم ،‌كيرشم مث خودش دوست داشتني بود ، ميمكيدم وسرمو عقب جلو ميكردم ، اونم از پائين يه انگشتش تو كونم بود و يه انگشتش تو كسم و محكم چوچولمو ميمكيد يه كم بعد از منو بلند كرد و گذاشت روي كاناپه سر كيرشو گذاشت دم سوراخ كسم ، فشار داد ، ازبس كسم خيس بود كه كيرش راحت رفت تو ،‌ واييييي چه حالي ميداد ،‌ شروع كرد به تلمبه زدن ، جانمممممممممممممم بكن عزيزم ، بكن بكن بكن منو ، واي نستا بكن ، اوفففففففففففففففففففف آههههههههههههه جان … جان ،‌ دلم ميخواست سكسمون تموم نشه ،‌ تند تند تلمبه ميزد و صداش شالاپ شالاپ كسم فضاي اتاقو پركرده بود ،‌ سرعت تلمبه زدنش بيشتر شده بود وهي قربون صدقه ي كسم ميرفت ، فداي اون كست بشم …… قربون اون چوچولت ، آهههههههههههه جانم ،‌ يه دفعه داغ شدم ويه چيزي از ته دلم كنده شد ،‌به شدت لرزيدم ونفسم بند اومد ، چه حس عجيبي بود انگار بار اولم بود ، نفس حبس شدمو با يه آه بلند دادم بيرون ،‌ آههههههههههههههههههههههههههههههه ، آبتو ميخوام شاهین ،‌آبتو ميخوام ،‌آب ميخوام لامذهب ،‌آب بده ،‌ شاهین كه از شنيدن حرفام حشري تر شده بود چنان تلمبه زد كه دل و روده ام داشت داغون ميشد ،‌ كجا بريزم عشقممممممممممممم ؟ كجا بريزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ داد زدم تو صورتم ، تو صورتم ،‌شاهین كيرشو كشيد بيرون و چند تا آه اساسي كشيد و يه لحظه صورتم پر شد از آب كير شاهین وايييييييييييييييييييييي چه حس خوبي بود شل شد وافتاد كنارم صورتمو با دستمال پاك كردم و چند تا لب اساسي ازش گرفتم و در گوشش گفتم خيلي دوستت دارم شاهین نوشته فرزانه

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *