هم مرده رو بگا هم جنده هارو
چند ماه پیش داشتیم با چند تا از بچه ها تو خیابونا ول میزدیم كه یه دفعه چشممون به یه ۲۰۶ نقره ای افتاد كه
توش ۳ تا دختر خوشگل بودن. ماهم كه ۳ نفر بودیم با خودمون فكر كردیم كه موقعیت دیگه از بهتر نمیشه و
افتادیم دنبالشون .بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز اونا زدن بقل. ماهم رفتیم جلوشون پارك كردیم و چون به گفته
بیشتر رفیقا و آشناها من پسر خیلی خوش تیپ و دختر كشی هستم و البته یه كمم سر زبون دار از ماشین پیاده
شدم تا برم باهاشون حرف بزنم .
همین كه رفتم بقلشون دیدم ۳ تا جیگر مامانی تو ماشینن. اما اونی كه پشت نشسته بود یه سر گردن از همشون
جیگرتر بود.بعد از یه كم حرف زدن فهمیدم كه راننده شون پایه نیست ولی دو تای دیگه با یه ولعی داشتن منو
نكاه میكردن كه یه لحظه خیلی با خودم حال كردم . خلاصه شماره موبایلمو نوشتم و دختر پشتی سریع از دستم
گرفت . موقعی هم كه داشتم برمیگشتم یه چشمك بهم زد و یه خیالاتی انداخت تو سر من .
اون شب گذشت و فردای اون روز حدود ساعت ۴ بود كه موبایلم زنگ خورد. گوشی برداشتم نتونستم بفهمم
شماره كیه . جواب دادم و یه صدای نازی از اونطرف گفت: سلام منو شناختی ؟
گفتم : نه عزیزم میتونی راهنماییم كنی؟
گفت: دیشب … یادت هست ؟
یه دفعه دوزاریم افتاد .دست وپام و جمع وجور كردم گفتم:میبخشی …نمیدونم چطوری صدای قشنگتو نشناختم .
گفت كه از من خوشش اومده میخواد بیشتر با من آشنا بشه.منم شروع كردم كه اسمم علی رضا ست و ۲۱ سالمه
و…..ازاین چیزا …..اونم گفت كه اسمش نگاره و ۲۰ سالشه .
بعد گفت كه من الان تنهام اگه دوست داشته باشی میخواستم ازت بخوام بیای پیشم . منم كه اصلا نمی فهمیدم
چی میگم سریع آدرس خونشو گرفتم و خداحافظی كردم اولش فكر كردم سر كاری ولی بعد كه یه كم
فكر كردم با خودم گفتم بابا دمم گرم ببین چه جوری رفته بود تو كفم كه اینجوری زنگ زده !
خلاصه شروع كردم به تیپ زدن وبه قول بچه ها یكی از اون تیپای دختر كش خودمو زدم و راه افتادم.
خونشون تجریش بود . بعد یه ربع بیست دقیقه سر گیجه زدن خونه رو پیدا كردم. زنگ زدم .
یه دفعه همون صدای زیبا گفت : سلام ..بیا تو . در باز شد ورفتم تو…تا حالا خونه ای به اون قشنگی ندیده بودم.
در اتاقشنو باز كردم رفتم تو . دیدم یه حوری با یه شلوارك تنگ بالای زانو با یه تاپ خیلی قشنگ آبی جلوم وایساده .
من كه زبونم بند اومده بود به زور گفتم سلام…. دیدم زل زده تو چشمای من . دستمو گرفت و نشوند رو یكی از مبلها.
خودشم روبروم نشست.یه جوری كه كامل بتونیم همدیگه رو ببینیم . من هنوز گیج بودم . تا حالا دختری به اون نازی
ندیده بودم. اندام باریك و موزون سینه های گرد و برجسته كه از زیر لباس تنگش خود نمایی میكردن چشمای
.عسلی و خمار لبای قرمز درست مثل فرشته ها !
یه كم كه نشستیم جو خیلی صمیمی تر شد و یخ هر دو مون آب شد. شروع كرد به گفتن كه خیلی از پسرا دنبالشن و یه چند مدتی هم با دو تا پسر دوست بوده ولی چون ازشون خوشش نمیومده بهم زده .
منم شروع كردم كه آره با چند تا دختر دوست بودم و خیلیای دیگم میخوان با هام دوست شن ولی من بهشون
محل نمیذارم…. اونم گفت كه البته تعجبی هم نداره تو خیلی پسر با مزه ای هستی والبته جذاب ! منم كه دیدم
دیگه جو خیلی گل وبلبل هست از ته دل گفتم كه تو هم خوشگلترین دختری هستی كه من تاحالا دیدم…
و پسرا ی مثل من رو میكشی . دیدم كه یه لحظه گونه هاش سرخ شد . گفت حال داری فیلم بینیم. گفتم بدم نمیاد
چون تلویزیون روبرو من بود اومد بغلم نشست . دختره بلا خوب میدونست چه فیلمی بذاره.
فیلم پر بود از صحنه . كم كم حس كردم دیگه اصلا به فیلم نگاه نمیكنه و همش داره منو می پاد .
گفتم چیزی شده ؟ گفت نه فقط داشتم نگات میكردم . گفتم چیه ؟ خیلی زشتم. گفت نگو بابا .
چند ثانیه همین جوری به هم نگاه كردیم تا اینكه ناخودآگاه لبامون نزدیك به هم شد .آخ عجب لبی بود!
تا حالا هم چین حالی نكرده بودم. حدود۱۰ دقیقه داشتیم لبای همدیگه رو میخوردم كه گفت بیا بریم
اتاق خواب ادامشو بریم . تا اتاق خواب از عقب بهش چسبونده بودم وسینه هاشو میمالیدم .
به تخت كه رسیدیم شروع كرد به در آوردن لباسام.منم لباسشو درآوردم .چشمم كه به بدن سفید و بلوریش افتاد
حیفم اومد كه بهش دست بزنم .اما دیگه نمیتونستم طاقت بیارم رفتم تو كار پستوناش . مثل پنبه بود .
كم كم داشت دیوونه میشد . گفت حالا نوبت منه. شلوارمو دراورد شروع كرد به ساك زدن. رفته بودم تو آسمون.
حس كردم كه الانه كه بتركم.داشت آبم میومد كه خوابوندمش . انگار فهمیده بود كه میخوام چی كنم .
شرت سفید و نرمشو آروم كشیدم پایین .شرتش از شدت شهوت خیس شده بود .
وااای عجب كسی بود.صورتی كم رنگ ، تر وتمیز، دست نخورده، خیلی جمع وجور .پوستش انقدر نازك بود
كه با خودم گفتم اگه بدم توش صددر صد جر می خوره.چی بگم… دهنم جوری آب افتاده بود كه دیگه امونش
ندادم . سرم رو بردم لای پاهاش ، اونم پاهاش انداخت دور گردنم و من شروع كردم به خوردن و زبون بازی
با كسش. حالا نخور كی بخور .فكر میكنم یه ۲۰ دقیقه ای طول كشید . دیگه داشت گریش در میومد.هی جیغ
میزد تورو خدا بسه…. بذار توش …الان می میرم كه دیگه دلم به رحم اومد.
سر كیرم رو یه كم روغنی كردم و بعد دور كسش چرخوندم . هی با سر كیرم با چوچولش بازی میكردم.
آخه میدونستم كه این كار دیوونش میكنه.دیگه داشت داد میزد بذار تو … تا ته بذار تو ... منم كه دیدم كارم
با موفقیت عمل كرده ، آروم سر كیرم رو كردم تو كسش.آخ عجب كسی . همین الان كه یادش میفتم
دوباره شخ میكنم. اولش انقدر كوسش تنگ بود كه نزدیك بود پوست كیرم كنده شه ، ولی كم كم باز …شد
و شروع كردم به تلمبه زدن. داد میزد: منو بكن … جر بده
که منم برای شوخی گفتم: بابا چی میگی زیر دیپلم بگو شاید ما هم فهمیدیم بیشتر. چند دفعه گفت : fuck me
جرت دادیم. یه دفعه وسط اون حال وهوا دو تایی زدیم زیر خنده و مثل دیوونه ها شروع كردیم به خندیدن
من هر چی بیشتر تا ته میدادم تو ، بیشتر خوشش میومد . دیگه داشتم از كمر میفتادم كه احساس كردم الان آبم
میاد.گفتم آبم رو كجات بریزم . گفت بریز روی پستونام . منم درآوردم وآبم با فشار وحشتناكی ریخت روی
پستوناش. بعد شروع كرد به خوردن آبم. من كه دیگه تقریبا از حال رفته بودم افتادم بقلش. بعد دو تایی نزدیك
2 ساعت تو بغل هم خوابیدیم و بعد با هم رفتیم حموم. تو حموم تا جایی كه تونستیم همدیگه رو مالوندیم. از
حموم كه دراومدیم همدیگه رو خشك كردیم و من لباسا مو پوشیدم وآماده رفتن شدم .
هیچ كدوممون دلش نمیخواست كه جدا بشیم ولی دیگه دیر بود و ممكن بود بابا ومامانش از راه برسن. دوباره
لبامونو گذاشتیم روی هم یه لب عاشقونه ۵ دقیقه ای گرفتیم. ازش خداحافظی كردم و تشكر.
اونم گفت دلم برات تنگ میشه ، بازم بیا پیش من . از اون موقع تا الان تقریبا هر هفته یكی دو بار میرم پیشش
و با هم حال میكنیم ولی هر دفعه از دفعه پیش بیشتر بهمون حال میده . …اما من هنوز یه چیز رو نمیتونم
درك كنم . اینكه خدا چه جوری موجودی به این خوشگلی و نازی خلق كرده !
ولی اینو از من به عنوان یه نصیحت برادرانه بشنوید . تو خیابونا كه كس چرخ میزنید موقعیتا رو الكی از دست ندید .
از كجا معلوم، شاید یكی مثل مال من به تورتون بخوره ….خدا رو چه دیدید .تا بعد …خداحافظ
فرستنده: علیرضا