هنوزم باورم نمیشه انقدر زود از کسی خوشم اومده، همیشه احتیاط میکردم اما نمیدونم تو وجوداین آدم چی دیدم که حتی بهش اجازه هرکاری دادمشب یلداست و من روحیه ام عالیه،جایی مهمونیم و کلی میگم ومیخندم،مامانم میگه چه عجب خوش اخلاقیامروزجمعه اس و از سعید هیچ خبری نیست،دلم شور میزنه،بهش زنگ میزنم جوابم نمیده،اعصابم خورده غروب جمعه ام دلگیر،موبایلم زنگ میخوره،سعیده. میگه گوشیش صبح خونه جاگذاشته وتازه برگشته خونه، صداش گرفته بود گفت خسته ام،میگم مطمئنی؟میگه آره خیالت راحت تا فرداخوب خوب میشم و با عشق بغلت میکنمدوست ندارم اینطوری حرف بزنه ولی هیچی بهش نمیگم،نمیخوام ناراحتش کنم.بهش میگم چرا شبا اس ام اس نمیدی؟ میگه من انقدرکارم زیاده و شبا انقدر خسته ام که 10نشده خوابم بالاخره شنبه شد،کلافه ام همه اش به ساعت نگاه میکنم حالاکوتاساعت 6،دلم واسه سعیدتنگ شده،همه اش به خودم میگم بهارجمع کن خودت،چرااینجوری شدی؟بچه که نیستی انقدرسریع دل بستی،زوده واسه اعتماد،اماخودم جواب خودم میدمبی خیال بهاراینهمه وقت احتیاط کردی ازدوست پسرات دوری کردی نذاشتی طمع شیرین دوست داشتن ودوست داشته شدن بچشی این دفعه به حرف دلت گوش کنمن توزندگیم یه بارعاشق شدم امامجبورمون کردن ازهم جداشیم هرکاری کردیم نشدروزی که ازهم جداشدیم انقدرگریه کردیم که همه نگامون میکردن.من دیگه طاقت شکست ندارم خدایااگه این آدم بده خودت بی سروصدااز،زندگیم بیرونش کن.بالاخره حاضرمیشم ومیرم مترو.انقدرتوهرایستگاه معطل میکنه که دیرم میشه انقدم شلوغه که نمیتونم حتی موبایلم جواب بدم،بایه ربع تاخیرمیرسم.سعیدکلی به خودش رسیده حسابی دوست داشتنی شده دلم میخوادهمونجامحکم ماچش کنم اماروم نمیشهشروع میکنه به زبون ریختن،تویه میدون نگه میداره میپرسه آب هویج خالی یا بابستنی؟بی تعارف میگم بستنی خالی،میخنده وپیاده میشه،میریم تویه خیابون ومشغول خوردن میشیم وسطش لپم میبوسه،دیگه ناراحت نمیشم دیگه نمیخوام منفی فکرکنم میگه شرکتی که بهت میگفتم توهمین خیابونه.بعدراه میفته وجلوی شرکت نگه میداره به منشی شرکت زنگ میزنه ومیپرسه پس کی میرین؟میگم مااینجاچیکارمیکنیم،میگه میخوایم بریم قلیون بکشیم وبدون ترس همدیگه روبغل کنبم وببوسیم،یه دفعه میترسم افکارمنفی میادسراغم ولی یادحرفای چندروز پیشمون میفتم،بهش گفتم اگه واقعادوسم داشته باشی همه کارواست میکنم حتی هم آغوشی اماچون قبلا اینکارو نکردم بهم زمان بده صبرکن،اونم گفت باشه تاوقتیکه تونخوای من کاری نمیکنم،میدونم تامن نخوام کاری نمیکنه نهایتش اینه که بلیزم دربیاره وبا سینه هام وربره،هرچندهمینم واسه من سخته امااگه سعیدبخوادبهش نه نمیگم.شرکت هنوزخالی نشده میگم شرکت چیه؟میگه برای تست بازیگری وگریم این حرفاستبه پشتی صندلی تکیه دادم وزل زدم به سعید،میادجلوواول گلوم بعدروی بینیم وبعدم پیشونیم میبوسه خیلی ملایم اینکارش دوست داشتم.همین جوری منتظریم که یهودستش ازتویقه ام میکنه تومانتوم وسینه ام فشارمیده ومیپرسه بدنسازی رفتی میگم نه،موبایلش زنگ میخوره،همه میان بیرون وسعیدمیگه ازماشین پیاده شوتاکسی توماشین من نبینتتخودشم میره سراغ یه دخترچادری که فکرکنم منشی شرکته.وقتی میرن صدام میکنه ومیرم دره حیاط بازمیکنه ومیریم تو،دستم میگیره وازپله هامیریم بالا.درآپارتمان وامیکنه ومیریم تو،یه آپارتمان نقلی که توپذیراییش مبل چرم روشنه یه سرش آشپزخونه اوپنه که کنارش دستشوییه ودقیقاروبروش یه اتاقه که فرش شدهتوفکرم که اینجاکجاش شبیه شرکتای دیگه اس که سعیدمیادسمتم وشالم ازروسرم برمیداره،شروع میکنه دکمه های مانتوم بازکنه شوکه میشم ازاینهمه عجله میگم چیکارمیکنی میگه اینجوری میخوای پیشم بشینی؟میگم باشه خودم درمیارم،آروم مانتوم درمیارم وسعیدمنتظرنگام میکنه هنوزمانتوکامل درنیاوردم که سعیدمیگه جاناین هیکل…..بقیه اش نمیفهمم چی میگه توحال خودم نیستم که یهودست میکنه توبلیزم وسوتینم وبازمیکنه وهمزمان بابلیزم ازتنم درمیاره حتی نمیفهمه سوتینم چه رنگی بودمن لرزمیگیرم فوری دستم میزارم روسینه هام،سعیدمشغول درآوردن شلوارش میشه من ازفرصت استفاده میکنم ومیشینم رومبل وبلیزم میگیرم روبدنم،سعیدمیگه نپوشونش توروخدادستم میگیره وبلندم میکنه ومیبره سمت اتاق،دکمه شلوارم میخوادبازکنه باصدای بلند میگم نه نمیخوام اصرارمیکنه ومن نمیزارم،میگه باشه میخوادکفشام دربیاره میگم خودم درمیارم،ولم میکنه ومیره تابخاری که وسط پذیرایی بیاره تواتاق منم تواین فرصت کفشام درمیارم میشینم زمین،خدایاچه اتفاقی داره میفته نکنه……سعیدمیادومنومیخوابونه من هیچ عکس العملی نمیتونم نشون بدم هنوزگیجم،همونجوری میخوابه روم ومیفته به جون سینه هام،فشارکیرش روکسم حس میکنم سفت وبزرگبازمیره سراغ شلوارم نیم خیزمیشم ودستم میزارم روش،نمیزارم شلوارم دربیاره،کلافه کیرش میاره جلوی دهنم میگه یه کم بخورمیگم نمیتونم میگه همه اش که میگی نمیتونم خودمم نمیدونم بایدچیکارکنم سرم بادست میکشه سمت کیرش منکه بلدنیستم ساک بزنم به ناچارسرکیرش میکنم تودهنم برعکس انتظارم حالت تهوع نمیگیرم ولی نمیتونم خوب بخورم دوبارکه سرکیرش میخورم بی خیالش میشه ودوباره میره سراغ شلوارم مقاومت میکنم آخه من تاحالاجلوی یه پسرلخت نشدم،میگه اگه دوسم داری نه نگو،بااین حرفش بی حرکت میشم خودم میسپرم به دستش،منومیخوابونه وشلواروشرتم باهم درمیاره،حالالخت لختم ولی اون بلیزش تنشهمیخوابه روم وکیرش میماله به کسم،برمیگردونه ومیگه قنبل کن من هرچی میگه گوش میدم میدونم نمیتونم جلوش بگیرم این سعیدمن نمیشناشم،میگه بزارازپشت بکنم دادمیزنم که نه نمیخوااااااااام کم مونده بزنم زیرگریه،کیرش ازپشت میکنه لای پام ومیگه خودت تنظیمش کن روکست،برمیگردم وبهش میگم من پرده دارما،دوباره برم میگردنه ومیخوابونه وخودشم میفته روم،بعدسرکیرش میزاره روچاک کسم،میگم نکن بدبختم میکنی میگه شایدحلقوی باشه بزارامتحان کنم ومن بازم میگم نه،نمیدونم ازکجاکاندوم برمیداره وسریع میکشه روکیرش،بازم کیرش میکشه روچوچولم وفشارمیده میگم نکن توروخدامیگه حواسم هست تونمیکنمشروع میکنه ضربه زدن،دردبدی دارم ناله ام بلندشده میگه ناله هات واسه درده یا احساست میگم درددارم ولی اون به کارش ادامه میده من فقط میخوام زودکارش بکنه وبرم خونه،نمیخوام دیگه ببینمش،احساس حقارت میکنم فکرنمیکردم اولین تجربه سکسم اینطوربدون حس وزوری باشه.سعیدهمچنان بی توجه به دردمن داره ضربه میزنه بی حرکت میشه کیرش میاره روشکمم وکاندوم برمیداره وآبش میریزه روشکمم،میره سراغ دستمال کاغذی که خالیه،میگم توکیف من هست بروبیار.بادستمال کیرش تمیزمیکنه وبعدش میادشکم منوتمیز میکنه،به کسم نگاه میکنه وهمین طورکه بادستمال تمیزش میکنه میپرسه پریودی میگم نه چطور؟میگه هیچیسعیدمیگه پاشوبرو دستشویی میگم نمیخوام تعجب میکنه،خودش میره دستشویی ودرم بازمیزاره این کارش باعث میشه بیشترازش بدم بیاد.سریع لباسام میپوشم ومنتظرمیشم بیادبریم.انقدراخمام توهمه که صورتم دردگرفته ولی دست خودم نیست.احساس حقارت میکنم،سکس اینه؟چیزیکه من توفیلمادیده بودم یاشنیده بودم،داستانایی که خونده بودم همشون فرق داشت بااینی که من تجربه کردم،چرامنوکامل لخت کرداماخودش نه؟چراحتی یه بارمنونبوسید؟چرامن هیچ حسی نداشتم؟چرا……….؟سعیدکاملامتوجه ناراحتی من شده بوداماهیچی نمیگفت،ولی من منتظریه جمله ازش بودم امادریغ.اومدیم بیرون تااون دروقفل کنه من اومدم پایین،توفکربودم همین حالابزارم برم امااونجاسریه اتوبان بودکه من خوب نمیشناختم ودیرمم شده بود.ناچارسوارماشین سعیدشدم هیچکدوم حرفی نمیزدیم.لعنتی یه چیزی بگوشایدآشوب دلم کم شه،صدای ضبط بلندکردم وزل زدم به پنجره،یهودلم سیگارخواست اه یادم افتاد پریروز تموم کردم.گفتم سیگارداری گفت نه میخوای گفتم آره،گفت چی میکشی گفتم وینیستون.دم یه دکه روزنامه فروشی زدکناروبادونخ وینیستون برگشت.گفتم فندک داری گفت منکه سیگاری نیستم یادم افتادتوکیفم دارم.سیگارم روشن کردم گفت حالاچراسیگارمیکشی بی تربیت؟گفتم نیکوتین خونم اومده پایین.بازم سکوت کردیم نزدیک خونه توترافیک طاقت نیاوردم وشروع کردم.گفتم ازخودت مطمئن بودی که بامن اینکاروکردی؟گفت یعنی چی؟گفتم یعنی فقط بامن باشی،دوروزدیگه بی خیالم نمیشی؟من یه باربدخوردم زمین تامرزخودکشی رفتم طاقت باردوم ندارم اگه یه درصدفکرمیکنی که ممکنه یه روزی ولم کنی بیاهمین الان بهم بزنیم.گفت منکه میگم بیاتاآخرعمرباهم باشیم تومیگی یه مدت باشیم.بازم باهمین حرفاراضی میشم ولی هنورم ناراحتم پیاده میشم وتندی میرم خونهوقتی میرسم خونه سریع میرم دستشویی وخودم تمیزمیکنم،دستمال میکشم روکسم که پره خون میشه.وای………نوشته nasime bahari
0 views
Date: November 25, 2018