سلام به همه ی دوستان شهوانیمیلادم 23 سالهاین داستان اولین و اخرین داستانیه که میخوام بزارم واستون…ببخشید داستانم یه خورده طولانیه…من سفره خونه دارم داستان از جایی شروع شد که اردیبهشت ماه 1391 شب ساعت 9 بود دوستم معین با دوس دخترشو یه خانم خوش هیکل که یه بچه هم همراشون بود اومدن اونجا نشستنو قلیون با یه سرویس چایی سفارش دادن منم رو یه تخت جدا نشسته بودمو داشتم قلیون میکشیدممعین صدام کرد پا شدم رفتم بهشون سلام کردم واقعا اون کسی که همراهشون بود تصویر دختری بود که تو ذهنم همیشه تجسمش میکردم واقعا چهره زیباو چشمای گیرایی داشت وقتی خواستم بهش سلام کنم نگاهمون واسه یه لحظه تو هم گره خورد من که خواستم ضایع نشم سرمو انداختم پایین کنارشون نشستم فقط دنباله بهونه بودم که بتونم از این اتشی که به جونم با نگاهش انداخته بود فرار کنم…اما دیگه دیر شده بود همون یه لحظه منو تو اتیشی سوزوند که حاضر نبودم با 100 تا بهشت عوض کنم تو همین فکرا بودم یکی از مشتریام پا شد هزینه سرویسی که سفارش داده بودو حساب کنه با یه عذر خواهی پا شدم رفتم بنده خدا حساب کردو رفت من دیگه برنگشتم کنار بچه ها10 دقیقه گذشت معین اومد تو اشپز خونه گفت میلاد چرا نمیای؟؟گفتم میبینی که شلوغه کار دارم گفت دیوونه فکر کنم فرشته ازت خوشش اومده منم فرصت ندادم به معین گفتم منم ازش خوشم اومدهدیدم معین حالش کلا عوض شد گفت فقط یه مشکل داریم این وسط گفتم چه مشکلی گفت هیچی گفتم تو رو خدا بگو گفت فرشته شوهر داره…ای لعنت به این روزگار… لعنت به تصویری که تو ذهن من بود…به معین گفتم دیگه لزومی نداره من بیاممعینم زیاد پیله نشد برگشت کنار بچه ها تا وقتی اونجا بودن یه لحظه هم بیرون نرفتم.تا اینکه دیدم دارن میان جلو خداحافظی کنن اما باز همون نگاه باز همون نگاه پر از معنا باز همون نگاه… همون نگاهی که 1ساعت پیش تو نگاهم گره خورد… کسی که چشماشو نگاهش منو سوزوند وقتی پا شدم خداحافظی کنم پایان بدنم میلرزید دستام سرد شده بود به سختی دستمو دراز کردم با معین ودوست دخترش دست دادم فرشته اومد دست بده دستمو جمع کردم سرمو انداختم پایین اتیشه این چشمای قشنگو خاموش کردم انگار یه سطل اب سرد ریختن روش با هر قدم ارومی که بر میداشت طرف در خروجی میرفت بیشتر داغون می شدم اما این اتیشو فقط یه چی تو وجود من خاموش کرد فقط شوهر فرشته رو تو ذهنم تصور میکردم همین باعث شد که سرمو بندازم پایین دستمو جمع کنم…رفت خبری ازش نبود معینم جواب گوشیمو نمیداد واقعا جلوش باخته بودم.یک هفته بعد طرفا ظهر بود که دیدم فرشته تنها با تیپ ساده اما قشنگتیپی که واقعا زیباییشو چند برابر کرده بود اومد تو سفره خونهاومد طرف منو یه سلام اروم کرد گفت قلیون نعنا با سرویس چایی دو نفرهمن سرمو بالا نیاوردم اما وقتی گفت دو نفره نمیدونم چرا حالم اینجور شد باز همون عرق نشست رو پیشونیم بدنم بی حال شد اما به روش نیاوردم گفتم بشینید بچه ها واستون میارن5 دقیقه گذشت سرویسشو واسش بردن دیدم داره با رضا(کار میکنه) حرف میزنه رضا اومد پیشم گفت میلاد میگه با تو کار داره من پا شدم رفتم بهم گفت اقا میلاد چیه چرا اینجوری رفتار میکنی من فقط نگاهش میکردم… واقعا جذاب و دلبر بود یه چایی ریختو گفت این استکان ماله شماس دستشو دراز کرد طرفمواقعا نمیدونستم چیکار کنم…دستشو گرفتم نشستم کنارش همون نگاه اولی اونشب این اتیشو به زندگی من انداخت اما میترسیدم حسمو بهش بگم اما شجاع تر از من بود گفت میلاد همون شب که دیدمت به دلم نشستی من فقط سکوت کرده بودم بین دو تا دیوار گیر بودم یکی عشقم به فرشته یکی خیانت کردنم به شوهر فرشته هر دو تاش بهم فشار میاوردن… اما بعضی وقتا حاضری تو اتیشه عشق یه خانم بسوزی تا بهشتی که یه دختر واست درست کردهمن این گناهو این جهنمو واسه خودمو فرشته خریدمخودمو سرزنش میکردم اما عشقی که بهش داشتم همه چیو خراب میکردمن دیگه قفل زبونم شکستو شروع کردم باهاش هم صحبت شدن در مورد زندگیش سنو سالش پرسیدم دختری که تصویرش همیشه تو ذهن من بود یه خانم بود زنی 25 ساله بود که 21سالگی ازدواج کرده بود از مشکلاتش واسم گفتو هزار حرفه دیگهوقتی خواست بره نگام افتاد به ساعت دیدم 4ساعت کنارش بودم انگار واسم 4ثانیه گذشته بود خودشم باورش نمی شد 4 ساعت یه جا ثابت کنار هم نشسته بودیمشمارشو داد بهم گفت منتظرتم ساعت 5 ازم جدا شد و رفت سمت خونه من با خودم کلنجار میرفتم نتونستم خودمو گول بزنممن تو اتیشه عشقش با یه نیگا سوخته بودمروز بعد بهش اس دادم گفتم میلادم گفت میخواستم به یه بهونه از خونه بزنم بیرون که بیام پیشت ببینم چرا زنگ نزدیو بزنمت که زنگ زدیو خودتو نجات دادی اقا میلادواقعا دلبریو بلد بودعاشق هم بودیم واسه عشق همدیگرو میخواستیم اما غافل از اینکه این عشق عاقبت یه اتیش سوزان راه میندازه3ماه این دوستی که پر از عشق بود گذشت تنها گناهمون بوسه های عاشقونه بود بوسه هایی که عشق و محبت بین ما زیاد تر میکرد.یه روز صبح فرشته بهم اس داد گفت دارم میام پیشت منم فک میکردم امروزم مثه روزایی که تو این 3 ماه گذشته میگذرهمنتظرش بود نیم ساعت بعد رسید پیشمبهم گفت میلاد بریم بیرون از سفره خونه خسته شدم قبول کردمو دستشو مثه بچها گرفتمو دنبالم بردمش بیرون سواز ماشین شدیم بهش گفتم فرشته بریم خونه من؟گفت میلاد بگو بریم جهنم میامهرجا بری منم همراتمرفتم سمت خونم تو راه یه خورده خرت و پرت گرفتم رفتیم خونهرسیدیم خونه رفتم نشستیم رو مبل بعد از سه ماه کسیو که واقعا عاشقش بودمو برده بودم خونه واسه اولین بار بود میخواستم تنشو لمس کنمسرشو گذاشت رو بازوم سرمو خم کردم لباشو بوسیدم بوسه هایی که همراه با عشق ودوست داشتن بود لباشو اروم میخوردم حرارت این بوسه ها داشت وجود دوتامونو میسوزوندبغلش کردمو بردمش تو اتاق خوابم رو تخت کنارش خوابیدمو لباشو میخوردم زبونمو میکردم تو دهنش اون ارومو عاشقونه زبونمو میخورددستشو دور گردنم حلقه کرده بود رفتم سمت گردنش شالشو برداشتم گل سرشو باز کردم موهای معشوقم واسه اولین بار بود میدیدم بیشتر به اتیش خودمونو نزدیک میکردیم حدود 10 مین لبا همدیگرو خوردیم رفتم سمت گردنش اروم زبونمو زیر گردنش میکشیدم اه و نالش بلند شد مثه یه لالایی پر عشق مادر واسه فرزندش بود دستمو گذاشتم رو سینش اروم میمالیدم وقته این بود بدن کسیو که عاشقش بودم ببینم بلندش کردمو تیشرتشو در اوردم دکمه های شلوارشو باز کردم کمرشو داد بالا شلوارشو در اوردم فقط شرتو سوتین تنش بود وای چی میدیدم یه اندام خوشکلو سبزه روشن اندامی که واقعا دیوونه کننده بود…سینه هاش زیاد بزرگ نبودن اما جم وجور بودن یه ذره شکم داشت اما هرچی بود منو دیوونه کرده بود عشقمون هر ثانیه بیشتر از قبل میشد.منم شلوارو تیشرتمو در اوردمکنارش خوابیدمو باز اون حرارتو بین خودمون حس میکردم لباشو میخوردم سینمو نوازش میکرد موها یسنمو بین انگشتای ظریفش حس میکردم… با کفای دستش کمرمو نوازش میکرد زبونشو تو دهنم میچرخوند منم میخوردم لاله گوششو زبون میزدم ته ریشم صورتشو سرخ کرده کم کم رفتم سمت سینه هاش بند سوتینشو باز کردم یکیشو میمالیدمو یکیشم میخوردم نوک سینشو با لبام میگرفتمو میکشیدم اونم اه وناله میکرد رفتم سمته شکمش زبونمو دوره نافش میچرخوندم کسشو از رو شرت میمالیدم دستمو از بغل کردم تو شرتش دستم خیسو لیز شده بود شرتشو در اوردم ساق پاهاشو میخوردمو اروم اروم میومدم سمت بالا روناشو زبون میزدم و میمکیدم بهش گفتم بچرخو چهار دستو پا بشین سوراخ کونش قهوه ای رنگ بود سه چهار تا مو ریزم دورش بود زبونم گذاشتم رو سوراخشو میچرخوندم اه و نالش واقعا از خود بیخودم میکرد یکی دو دقیقه بیشتر سوراخشو نخوردم.خوابوندمش پاهاشو باز کرد سرمو بردم پایین سمت کسش روناشو دور سرم فشار میداد من زبونمو خیلی اروم از بالا به پایین رو کسش میکشیدم لیز لیز بود سرعت حرکت زبونمو بیشتر کردم اب دهنم شور مزه شده بود چوچولشو با لبام میمکیدم اب دهنمو قورت میدادم شوریو بیشتر حس میکردم فشار پاهای عشقمو دور سرم بیشتر حس میکردم تا اینکه یه اه بلند کشیدو بدنش شل شد گفت میلاد بوسم نمیکنی؟؟؟ رفتم سمت لباش لباشو میخوردم هرز گاهی چشمایی که منو تو این اتیش انداخته بود بوس میکردم دستشو گذاشت رو کیرمو اروم میمالوند رفت بین پاهام نشستو شرتمو در اورد کیرمو کرد تو دهنش کیرمو میمکید از سر کیرم لیس میزد تا خایه هام کیرمو تو دهنش نیگه میداشت بهش زبون میزد هرز گاهی دندوناش میخورد به کیرم وای که داشتم دیونه میشدم. گفت میلادم دیگه طاقت ندارم خوابوندمش پاهاشو باز کرد کیرمو گذاشتم دمه سوراخش یه خورده کیرمو بالا پایین کردم لیز که شد کردم تو یه اه کشیدو پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود محکم فشار میداد اینقد تند تلمبه میزدم که رونام به کونش میخورد صداش میومد اون چشمای زیبا خمار شده بود که توصیف پذیر نیست. بهش گفتم من میخوابم بیا بالا بشین روم کیرمو در اوردم خوابیدم اومد بالا نشست رو کیرمو اروم بالا پایین میشد خم شد لباشو چسبوند به لبام کمرشو بالا پایین میکرد سرعتشو زیاد تر کرد اینقد زیاد که با ضربه هاش خایه هام درد گرفته بودن صدای نالش زیاد تر شد داشت جیغ میزد خودشو بالا پایین میکرد دیدم بیحال شد خوابید تو بغلم ارضا شده بود اما تنها دردش ارضا نشدن من بود بهش گفتم 5 مین استراحت کن گفت میلاد محاله نتونستم مقاومت کنم با اینکه نا نداشت شروع کرد بالا پایین شدن عمرم واقعا نا نداشت اه و نالش خسته بود 5قیقه خودشو بالا پایین کرد بدنم داغ شد همه عضلاتم حس کوفتگی وگرفتگی کرد با صدای گرفته گفتم عزیزم داره میاد کیرمو کشید بیرون از روم بلند شد شروع کرد با دست بالا پایین کردن یه اه بلند کشیدم ابم ریخت رو دستش دستشو با دستمال کاغذی پاک کردو اومد تو بغلم خوابید چند دقیقه از هم لب گرفتیم سرشو گذاشت رو سینم نیم ساعت با هم خوابیدیم.این اولین سکس من بود که همراه با عشق بود عشقی که هنوز هر دو تامون داریم تو اتیشش می سوزیم الان 1سال و1ماه داره میگذره عشق منو فرشته روز به روز بیشتر میشه واقعا به حرمت عشقش حتی به یه دخترم تو سفر خونم نگاه نمی کنم فرشته دوست دارم.اینم حرف اخرمیدونی بهشت کجاست؟؟؟یک فضای چند وجب در چند وجب بین بازوهای کسی که دوستش دارینوشته میلاد
0 views
Date: November 25, 2018