هنوز عاشقشم

0 views
0%

داستانی که مینویسم واقعیه بار اولمه دارم مینویسم از عشقم.عشقی که بخاطرش خیلی زجر کشیدم.هیچ جاشو اغراق نمیکنم لطفا فحش ندید.مرسیفروردین بود تازه برگشته بودم خابگاه.دلم گرفته بود به دوستم وفا زنگ زدم باش هماهنگ کردم برم خونشون پیشش یکم خوش باشیم.ارایش کردم خیلی ساده.من یه دختر معمولیم ولی بقول بچه ها بانمک با یکم ارایش خوشگل میشم 163تا قدمه و50 کیلو وزن.یه مانتو مشکی که روتنم مینشست پوشیدم.شلوار جین و کفش اسپرت سفید.یادمه مذاسم عزاداری یکی از اماما بود همه جا پر از بسیجی کسکش و حراست بود نمیخاستم تو چشم بیام تو اون همه چادری.میدونستم از پشت باشگاه پسرا میشه میانبر زد.از همون جا رفتم یه خورده ک رفتم از خلوتیش ترسیدم نه اینکه اتفاقی بیفته از اینکه از بچه های دانشگا کسی ببینه فکربدی بکنه…خلاصه دیدم اخرش 2راهی بود ک میدونستم یکیش میره ب خابگا پسرا ترسیدم اشتباه برم برگشتم به گیر دادن حراست نمی ارزید.برگشتم دیدم یه پسری داره ازهمون جا میاد بره ازکنارم که رد شد بش گفتم ببخشید راه خروج کدومه؟؟گفت دست راست.منم دارم میرم بیرون بیاین تا گم نشین.یه معصومیتی تو نگاهش داشت ک خیلی برام اشنا بود.گفتم نمیخاستم اشتباهی برم سمت خابگا پسرا دانشگامون.خندیدو گفت اره خیلی وقتا پیش اومده دخترا ضایع میشن .کمی جلوتر باجه نگهبانی بود ازش تشکر کردم و رفتم بیرون که رسیدم دیدم اومده کنارم وگفت من نمیخام مزاحم بشم ولی ازت خوشم اومده بم فرصت بدی میبینی پسر بدی نیستم.میشه شمارمو بگیری؟؟بهش دقت کردم حدود185 تا قدش میشد و پر و ورزیده بود ازونا که معلومه هرروز باشگا میرن.یه خورده فکر کردم خیلی وقت بود که با کسی نبودم هیچ وقت کسی بطور جدی تو زندگیم نبود بدم نمیومد با هاش باشم اگرچه ریسک دوست شدن با هم دانشگاهیا بالا بود و همه جا پرمیشد…شمارشو گرفتم تشکر کرد و گفت برگشتنی میشه بینمت؟؟الان با کسی قرار داری؟؟خندیدم و گفتم اره با دوست دخترم البته…اونم خندید و گفت عصری منتظر باشم؟گفتم اره .اتوبوس اومده بود که گفت اسمت چیه؟؟من عمادم.گفتم نازنین…با دوستم وفا خیلی خوش گذشت برگشتنی به عماد زنگ زدم و قرار گذاشتیم..خیلی اروم و دوست داشتنی بود سعی نرد همون اول عین ندید بدیدا خودشو بهم بمالونه یا به هر بهونه ای بهم بچسبه…دوستیمون ادامه داشت کوه شهر بازی سینما….اولین باری که دستمو گرفت دستم میلرزیدازم اجازه گرفت دستمو بگیره.اینم بگم که عماد خیلی بدبینه اگه یه بار جوابشو نمیدادم یا خاموش بودم کلی منفی بافی میکرد تا جایی که اشکمو درمیاورد..بدترین قسمت رابطمون اونجا بود که گفت قبلا عاشق یکی دیگه بوده که نمیتونه فراموشش کنه بخاطرش بدجور افسرده شده بودخودش میگفت بودن من و سرحالی وشیطنتم بهش انرژی میده.ولی بهم وفاداره.هروقت تو خودش میرفت میدونستم ب اون فکر میکنه دوسش داشتم نمیخاستم از دستش بدم.2ماه گذشته بود لبه یه سنگ بالای کوه نشسته بودیمدستشو دور کمرم حلقه کرده بود داشت حرف میزد و من نگاش میکردم تشنه این بودم بهم بگه دوستم داره ولی هیچ وقت نمیگفت اخ اگه میگفت…تو صورتم نگا کرد میدونست چی میخام لبخند زد و گفت و تو خیلی خوبی نازی…سرمو گذاشتم رو شونش واشکم درومد..چونمو گرفت اشکامو پاک کرد و گفت گریه؟؟؟میخاستم داد بزنم بگم دوستم داشته باش این کافی نیست…فقط نگاش کردم…تنم داغ شده بود لبام میلرزیدوووچند لحظه بعد من اولین بوسه زندگیمو ازش گرفتم عطشم از لباش تمومی نداشت محکم بغلش کردمو گفتم دوست دارم عماد…3روز تعطیلی داشتیم نمیخاستم برم خونه میخاستم پیشش باشم..بهم گفت نازی یه چیزی میگم برداشت بد نکن.خواهرم اینا میرن سفر بمن گفتن هم برم مواظب خونه باشم هم اونجا استراحت کنم اگه بهم اعتماد داری بیا نداری هم چیزی عوض نمیشه…اونی که عاشقه میفهمه چی میگم همه جوره میخاستمش…وقتی رسیدیم خونه خواهرش دل تودلم نبود.عقل و دلم داشتن همو میخوردن خدا شاهده هیچ وقت این کارو نکرده بودم همش میگفتم نازی اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟گور بابای عقل ادم یه بار عاشق میشه.داشتم اشپزی میکردم بغلم کردویه لب شیرین گرفت ازم و گفت مرسی که اومدی..غذا رو کم کردم برگشتمو دستمو حلقه کردم گردنش و بوسیدمش بش گفتم بغلم کن.راحت بلندم کرد و برد رو مبل.شروع کردم تنشو بو کردن انگار مست بودم میخاستمش..گفت قول دادم بت کاری نداشته باشم بوسیدمش و گفتم میخامت..شروع کردیم به لب گرفتن تنم اتیش بود گردنمو بوسید نفسم درومده بود اروم اروم میرفت پایینتر.تاپمو دراورد سینمو بوسید سوتینمو باز کرد وقتی شروع کرد به خوردن سینه هام داشتم از لذت میمردم یکیشو میخورد و یکیشو با دست میمالوند …رسید به نافم و گفت خیلی هیکلتو دوس دارم ..تشنه تعریفش بودم رونامو میمالوندو شکممو میبوسید فقط دخترا میفهمن چه لذتی میده…دستشو از رو شلوارکم اروم گذاشت رو کسم..انگار برق منو گرفته بود…شلوارکمو دراورد و شرتمو بوکردبا انگشت از رو شرتم رو چاک کسم میکشید و بوسش میکرد..شرتمو دراورد هم خجالت میکشیدم هم لذت میبردم شروع کرد زبونشو رو کسم کشیدن و گفت خوشگل و تمیزه عالی میخوردش تو اوج لذت بودم اوج دیوونگی نفسام تند شده بود یه لرزشو شل شدم…اومد کنارم خوابید گفت دوس داشتی بوسیدمش و گفتم نفسمو بند اوردی.یکم گذاشت سر حال بیام اروم دستمو بردم و گذاشتم رو کیرش..ووو چه المی کرده بود ترسیدم شلوارکشو دراوردم شکمشو بوسیدم گفت نکن اخه قلقلکیه.شرتشو دراوردم چه موجودی اون زیر بود یه بوس کوچولو زدم میخاستم حسابی لذت ببره پایان کلیپا سکسیو تجسم کردم و شروع کردم به خوردنش ناشی بودم و گاهی گازش میگرفتم…لذتی که میبرد رو حس میکردم موهامو گرفت تو دستشو قب جلو میکرد گاهی حس خفگی میکردم.گفت داره میاد ادامه دادم تا ارضا شد همه ابشو خوردم و بغلش خوابیدم…این اولین سکس من بود و شروع تازه با عماد و دردسرای بعدی که کشیدم که هنوزم ادامه داره وبراتون اگه تونستم مینویسم الانم متفاوت سکس داریم من هنوز عاشقشم دعا کنید برام از دستش ندم..ببخشید طولانی شد با حذفیات این شد.نوشته نازی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *