هیپنوتیزم زندایی

0 views
0%

سلام من ی هستم می خواستم داستان 4 سال پیش رو بهتون بگم که من دوم راهنمایی می خواندم ما روز شنبه زنگ اول هنر داشتیم معلم هنرمان آقای میم آخرین سالش بود و معلوم بود که دیگه نخواهیم دید همه بچه ازش خواستیم برامون یکی رو هیپنوتیز کنه آخه فوق لیسانس هنر اشت و می تونست هیپنوتیز کنه فقط تعریفش رو شنیده بودیم آقای ا بعد از اصرار ما قبول کرد یکی از بچه رو داوطلبانه خواست هیچ کس حاظر نبود خلاصه یکی از بچه ها که تنبل بود قبول کرد یک صندلی بردیم جلوی معلم و معلم به همه گفتند ساکت باشند و گرنه نمی شه همه جمع شده بودیم و با دقت نگاه می کردیم معلم بالای بنیش وسط ابرو ها که مال اون مثل موکت بود یک خودکار گذاشت و گفت به اون نگاه کن و شروع کرد به گفتن این (( مادرت از خواسته بری زیر زمین و از توی اتاق سبزی بیاری تو هم اری به سمت زیرزمین می روی زیر زمین 20 تا پله داره پات رو می ذاری روی پله اول و می بینی زیر زمین تاریک و قدم بعدی رو روی پله دوم می ذاری تاریک بودن زیر زمین معلوم میشه …. حالا پات رو می ذاری روی پله 18 هوا سردتر شده و جلو تاریک تاریک است حالا پات و می ذاری روی پله 19 … حلا پات روی آخرین پله است جلو هیچی رو نمی بینی ( ص (همان پسره) چشماشرو نمی تونست نگهداره) دست رو می بری تو جیب شلوارت یک قو طی کربیت است بازش م ی کنی 5 تا توش کربیت هست کربیت اول رو می زنی روشن نمی شه کربیت دوم رو .. کربیت پنجم رو میزنیه روش میشه ولی با بادی خیلی سرد دوباره خاموش می شه ولی اتاق ته زیرزمین رو می بینی از روی حفظ می ری هر قدم که برمی داری هوا سرد تر و تاریک تر می شه و حالا به در رسیدی و بازش می کنی ولی قفله تو جیبت یک دسته کلید بیستایی است کلید اول رو امتحان می کنی نمی ش ….کلید 15 ام را می زنی نمی شه ولی هوا سردتر و تر تر میشه… کلید بیستم رو میزنیه باز می شه و از اتاق نوری میآد می ری سمت ش کنار ساحله جایی زیبا (در اینجا چشماش کلا بسته بود) )) ، بعد بهش گفت دست رو بیار این آبمیوه رو که (دروغکی انگار بدستش لیوان می داد) از بیشترین میوه ای که دوست داری درست شده رو بخور اونهم واقعا دستش انگار لیوان هست به سمت دهنش برد حالا سرتونو با این درد نمی آورم من بعد از اینکه اینرو دیدم مشتق شدم پایان دوسال کار کردم رو پسر داییم و پسر داییم در آخر تونستم پسر داییم رو س هیپنوتیز کنم سخت بود بعد از پایان شدن سرم درد میکرد خلاصه من اول می خواندم که به عید یک روز مونده بود نهار رو رفتیم خانه مادر بزرگم توی آپارتمان آنها خانه داییم پایین آنها ست و من و برادرم که فیلم و کارتون خریده بودیم (که بعد از مسافرت موفق شدیم ببینیم) رفتیم خونه داییم فیلم ها رو ببینیم درست زده یا نه در و زدیم و زنداییم باز کرد داییم کار بود و نبود اسم زنداییم ز است و 26 سالش می شد رفتیم سراغ کامپیوترشون و فیلم ها رو به کامپیوتر آنها زدیم بعد که پایان شد کارمان رفتیم بالا و من به نظرم اومد که اگر فردا خواهیم رفت مسافرت به ج من چطور این فیلم ها رو نگاه خواهم کرد به این بهونه رفتم پایین برادرم نیومد درشون زدم و گفتم که م خوام فیلم ها رو نگاه کنم زندایی ام هم آمد و روشن کرد اون لحظه که تنها بودیم شهوتم به اوج رسید و از دهنم حرف چقدر قوی هستید زندایی در اومد اونم خوشش آمد اینطور بازوهاش رو پز میداد( البته از بازویی خبر نبود) بعد گفتم زندایی ولی فکر نکنم بتونید جلوی هیپنوتیزم بمونید اونم گفت مگه بلدی منم گفتم اره گفت پس می تونی من رو هیپنوتیزم کن و به من بگو استرس ندارم تا راحت بشم از شر این استرس منم گفتم چشم و با خوشحالی تام و پایان شروع کردم تمریناتی رو که کرده بودم رو عملی کنم ونتیجه بگیرم کمی می ترسیدم مثل معلموم خودکار رو گذاشتم و حرف ها رو گفتم و اون چشم هاش بسته بود نمی دونستم دروغکی بسته یا واقعی واسه همین اول بهش یه آبمیوه دادم اونم خورد بعد گفت به این دست راستت دارم پنبه بی حسی می مالم و به دست چپ ات کار ندارم این بهترین راه بود به دستش نوک چاقویی که میوه همراهش اورده بود رو روی دست راستش لمس دادم تا اگر بیداره بترسه بعد هیچ عکس العملی نشان نداد پس نوکش رو کمی به پوستش فشار دادم خبری نبود کمی فشار دادم هیچ خبری نبود انگار نه انگار که دار چاقو بهش فرو می کنم حالا چاقو رو دست چپش فشار دادم دستش رو زود ولی با سرعت کم کشید به سمتش دیگه داشتم مطمئن می شدم اومدم آخرین امتحان رو بکنم بهش گفتم به دست چپ یک نخ وصل می کنم که آن نخ هم به وزنه 5 کیلویی وصله و به دست راست ات هم چند کتاب دیدم اره دست چپش اومد پایین اول قولم رو انجام دادم و گفتم ز تو دیگه استرس نداری و هیچ وقت استرس ازیتت نخواهد کرد تکرار می کنم … حالا نوبت درخواست من رسیده بود بهش گفتم ز از این وقت به بعد هروقت پسر خواهر زنت ی رو دیدی که بهت چشمک می زنه باهاش سکس خواهی کرد و به هیچ کس نخواهی گفت و یادت نخواهد موند (کار رو محکم تر بکنیم دیگه) و اگر دوباره چشمک زد از این حالت در میایی و لباسات رو می پوشی و شتر دیدی ندیدی خواهی کرد بعدش گفتم (با خودم) چطوره که من رو وقتی می بینی تحریک بشه نه نه زیاد تحریک بشه همینو بهش گفتم و چند بار تکرار کردم ولی مطمئن نبودم که کار بکنه بهمین دلیل بهش گفتم که آموزش پرورش گفته اعداد 1 تا 5 به این صورته 13524 چند بار تکرار کردم بعد گفتم تا ده شماره می شمرم و بلند می شی از این قسمت خیلی ترس داشتم چون که آقا ا (معلم هنر) می گفت که بعضی اوقات بلند نمی شوند توکما می مانند ترسیده بودم ولی مثل معلم ام تا ده شمردم و در شماره ده (متل ایشان) محکم دست زدم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاه بیدار شد می پرسید چی شد گفتم دیگه استرس نخواهید داشت گفت خدا را شکر گفتم اعداد یک تا 5 را می شمرید اونهم شمرد 13524 گفتم (تو دلم ) خدا را شکر و بهش گفتم نه زندایی 12345 اونم درست شد و می خواستم بهش چشمک خانمم که دیدم داره به سینه و کس ش دست می زنه و چشماش تو کیرم مونده( لباس داشتم) منم خودم و نتونستم نگهدارم به پستوناش دست زدم ولی عصبانی شد البته با صدایی شبیه ااااااا.وووووه (توجه کنید که بعد از الف نقطه است) و صورتی عصبانی منم که دیگه نتونستم خودم رو نگهدارم بهش چشمک زدم و افتادم چشمام رو که باز کردم دیدم که مثل قحطی زدگان روم پریده و داره لب می گیره ( خدارا شکر که پشتمون تخت بود) منم با یک حرکت کشتی گیرانه پشت اونو به تخت خوابوندم و دگمه های بلوزش رو شروع به باز کردن کردم وای سوتین قرمزی پستوناش که توش جا نمی شد دگمه آخر که رسیدم گفتم تا اینجا که زحمت کشیدم دامن رو هم بکشم پایین جالب این بود که کرستش سیاه بود ولی سوراخ سوراخ که خیلی سکسی می شد اول کسشو رو از کنار کرستش لای پاش بود دید زدم بعد برگشتم به مه مه ها و سوتین را باز کردم انگار منجنیق بود سینه ها پرت شدند به بیرون نمی دونستم کدومش رو بخورم بهمین دلیل از وسط هردو شروع کردم بعد به بغل ها فقط صدای ز در نمی امد بهش گفتم حرف های سکسی بگو اونم شروع کرد کاملا تحت فرمان من بود میگفت محکم تر بخور .. حالا کسمو بخور بخور … منهم خوردم راستش توی این داستان ها همیشه می نوسند خوش مزه است اصلا این طور نبود خیلی شور بود بهمین دلیل به حرکت69 نشستیم و اون کیرم رو از بین زیپ شلوارم دراورد و استادانه می میکید دیگه اونقدر لذت داشتم که واسم مهم نبود کس شور بخورم یه 5 دقیقه ادامه دادیم ولی می دونستم که الانا بر میگردیم خانه و برای مسافرت صبح زود استراحت کنیم من زود حمله بردم به کس ش با نیزه داغم که از تنور تازه درامده بود فرو بردم اول راحت نرفت کمی فشار دادم وااااایی چه لذتی ز خودشم اه اه می کرد واسه اینکه موقع فرو کردن اون لذت رو دوباره حس کنم یک بار دیگه در آوردم فرو بردم دیگه الانا بود که آبم بیاد سریع در آوردم و فرو کردم به کونش دیگه تو اون فرو نمی رفت و داشت می آمد دستاش رو گرفتم و فشار دادم تا نوکش رفت دیدم دستاش جواب نمی ده کمرش رو گرفتم فشار دادم رفت توش که به محض رسیدن مزاحم شد و استفراغ کرد توش معلوم بود که شیر خورده بود که سفیدیش از کونش بیرون اومد وایی چه قدر ریبا اولن سکس واقعا لذت داره چون تا بحال همچین چیزی رو نچشیده انسان تا اخرین قطره صبر کردم و با مه مه هاش ور رفتم بعد در آوردم دوباره فروکردم به کسش وایی داغ داغ و از یه طرفی سر بود(؟؟؟؟؟) (لیز بود ) بعد از چند بار فرو کردن صدای در اومد (از بیرون) فکر کنم مادر و پدر اینا بودم من هم با عجله کیرم رو در آوردم و زیپم رو بستم و به ز چشمک زدم و اون رفت به حالت خواب من زود از خونش در اومدم و دیدم همسایه بغلیه رفتم بالا خونه مادربزگ دیدم دارند حاضر میشن برند بیرون من هم که حاضر بودم و فقط کتم رو برداشتم وقتی می رفتیم زندایی ام در رو باز کرد و چادر تنش بود با ما خداحافظی کرد و فردای اون روز رفتیم به ج یک هفته گذشته بود ولی هنوز باورم نمی شد هی جق می زدم تا که برگشتیم و عید دیدنی شما رفتیم خانه شان به من با لذت نگاه می کرد هی با من شوخی می کرد و بعدش سریع می رفت دستشویی( یه بار گوش کردم از پشت در صدای اه اوه یواش می اومد معلوم بود با حرف زد بامن ارضا می شد ) خلاصه اون شب چنان نگاه میکرد که تو آشپز خونه تحمل نیاوردم و بهش چشمک زدم گفتم خم شو کستو بیرون بیار در عرض دو دقیقه کردمش این هی ادامه داشت و من لذت می بردم ولی مثل اون داستان های سکسی نبود که می گفتن تا آخر این کار رو هر وقت که وقت پیدا می کردن انجام می بردن واسم دیگه خسته کننده بود یک خانم تکراری و پیر تر از خودم اگر من ازدواج کنم خانمم ببینه ز اینطوری می کنه بد فکر می کنه منهم دیگه خسته شدم و خواستم دوباره هیپنوتیزش بکنم و از این حالتی که همش تحریک میشه وقتی منو می بینه در بیارم ولی هواسش به خودکار جمع نمی شد تصمیم گرفتم چشمک بزنم و کار کرد این دفعه هیپنوتیز شد ولی وقتی در اوردم از این حالت بای یه چشمک دیگه میزدم که برگده از این حالت ولی وقتی چشمک زدم هرچی گفتم یادش رفته بود و دیگه نمی دونم چی کار کنم واقعا آبروریزیه باید یکسی دیگه بکنه ولی خجالت می کشم بگم این کار رو کردم الآن عذاب وجدان دارم چون ز محجبه بود شاید مومنه و من با این کار بیچاره اش کردم و شاید اینکه وقتی منو می بنینه و تحریک میشه تنها این عامله که نمی گذاره کس بده یا مانند همان اولین بار اجازه نده به مه مه هاش دست بزنمنکته اگر این کار رو کردید حتما دقت کنید که این خطا را نکنیدنکته مهم این داستان واقعی و واقعی است (هرچند یکم توی اولین سکس اغراق کردم) بهمین دلیل اسم واقعی را ننوشتم فقط حرف اول تا ابروی همه حفظ بشهنوشته ی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *