هیچوقت یادم نمیره

0 views
0%

دختری 22 ساله هستم،اسمم کتایونه و خاطره ای که میخوام بگم مربوط میشه به پارسال…از وقتی که یادم میومد عاشق پسر داییم شروین بودم و همیشه خیلی باهم راحت بودیم و میگفتیمو میخندیدیم و یواشکی خانواده،بیرون از خونه با دوستامون قرار میذاشتیم و کلا خوش بودیم..یکسالی ازین دوستی سالم میگذشت که بخاطر یه سری مسایل خانوادگی فهمیدم که رابطه ما به سرانجام نمیرسه و کم کم این رابطه رو کمترش کردیم…یه روز که بیرون بودم شروین از خط یکی از دوستاش تماس گرفت و گفت که یکسری کتاب برام آورده….طبق معمول جای همیشگی رفتیم و دیدم که تنها نیست،یه پسر خیلی خوشگل و جیگری هم کنارش نشسته….تو همون لحظه اول من دلمو به اون پسر باختم و گفتم که از شروین که آبی گرم نمیشه، هرجور شده من باید اینو مال خودم کنم…بعد از صحبت و تعارف و تشکر،دیگه وقت رفتن بود…خیلی دپرس ازشون جدا شدم…بعد از یکی دو ساعت دیدم اون شماره ای که پسر داییم ازش بهم زنگ زده بود بهم پیام داده که اگه مایلم باهاش دوست بشم..باورم نمیشد که اونم جذب من شده باشه. اولش یکم نه آوردم که اگه شروین بفهمه و یا اگه اتفاقی بیفته چی..حامد گفت من همه جوره پای هرکاری که میکنم هستم.بعد از حدود یکماه که از دوستیمون گذشت،قرارشد که واسه ترمیم یکی از نقاشیای خونشون برم پیشش….حدودای ظهر اومد دنبالم و رفتیم خونشون،تازه شروع کرده بودم وسایلمو جابجا کردن و روپوش پوشیدن که تا رومو به طرف تابلو کردم دیدم حامد توی یه قدمیم وایساده،شوکه شدم گفتم برو کنار دیوونه ترسیدم، گفت کتی بذارش واسه بعد…نذاشت جوابشو بدم و لباشو روی لبام گذاشت..همون اولین تماس کافی بود تا تموم بدنم یکدفعه به آتیش کشیده بشه و احساسم برای خواستن لباش بیشتر بشه….نفهمیدم چطور شد که دستام دور گردنش حلقه شده بود و تنم داشت بین بدنش و دیوار له میشد..آهی که کشیدم متوجه شد و فاصلشو ازم بیشتر کرد..روپوشمو درآورد و دستاشو از زیر تاپم برد بالا..سینه هامو فشار میداد و منم کم کم پاهام شل شد..تاپ و سوتینمو باهم درآورد..سرمو پشت گردنش قایم کردم از خجالت گفتم حامد نه….گفت کتی میخوامت،حاضرم جلوی هرکی بگی وایسم تا تورو مال خودم کنم…گردنمو بوسید..بووسید و بوسید و بووسید تا به سینه هام رسید..تمام عضلاتم شل بود،نمیتونستم وایسم..چسبوندم محکم به دیوار و سینه هامو خورد،اینقدری که نوکشون کبود شد…خوابوندم روی تخت،لباساشو درآورد و روی تنم خوابید،سینه هامو با دستاش فشار میداد و با هر فشارش چنان آهی ازم بلند میشد که اونو بدتر تحریک میکرد..دستاش از سینه هام به پایین سر خورد،شکممو با زبونش بازی میداد و زبونشو توی نافم فرو میکرد..دیگه توی حال خودم نبودم..شلوارمو درآورد..حالا تن هر دوتامون فقط شورت بود..سرشو به کسم نزدیک کرد..یه گاز از روی شورت از بالای کسم گرفت،اصلا انتظارشو نداشتم،جیغ کوتاهی کشیدم…..خندید و گفت خانومی خودم صبر کن تازه جیغات میخواد شروع بشه..حین گفتن این کلمات شورتمو دراورد،دستمو رو کسم گذاشتم..گفتم حامد…..گفت هیسسس میدونم،نمیخوام لذت شب اول عروسیمونو به باد بدم،نترس…سرشو روی کسم گذاشت و زبونشو به کسم مالید…تمام تنم مور مور شد..دستشو روی دستم گذاشت..با هر لحظه مکیدن کسم دستشو فشار میدادم..زبونشو خیلی قشنگ روی کسم حرکت میداد،چوچولمو میمکید و گاز های آروم میگرفت..یکدفعه تنم شروع به لرزیدن کرد و نفسام بریده بریده شد حامد بسسه بسسه مردممم…بسسسسه……..اومد کنارم،بغلم کرد و سرمو به سینش فشار داد و بهم گفت آروم باش و کمکم کرد تا تنفس و ضربان قلبم منظم شد..تو چشاش نگاه کردم گفتم عاشقتم..گفت منم عاشقتم…دوباره لب گرفتیم…با نوک سینه هام بازی کرد تا دوباره تنم سست شد..شورتشو درآورد و کیرشو به لبم نزدیک کرد،گفت خانومی میخوریش؟؟ لبامو باز کردم و کیرشو تو دهنم گذاشتم..یکم براش ساک زدم،خودش سرمو گرفت و ریتمشو تند تر کرد،پشت سر هم آه میکشید…موهامو محکم تو دستش گرفته بود……کتی داره میاد….کیرشو از دهنم درآورد و آبشو روی سینه هام ریخت…بعد از تمیز کردن،کنار هم دراز کشیدیم و دوباره لبهامون توی هم گره خورد…بعد از یه استراحت کوتاه لباس پوشیدیم و باهم روپوش تن کردیم و مشغول کار شدیم…الانم یکسال ازین ماجرا میگذره،حامد سر قولش موند و ما مال هم شدیم.تیر ماه هم عروسیمونه…….نوشته کتایون

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *