سلام…اصلا نمیدونم برای چی مینویسم شاید از اون شباست که برای نوشتن فجیعاحشر دارم درک منطق الان من برای خودمم سخته چه رسد به شمایی که قراره بخونینم….ساعت 3شبه و من دلم لک زده واسه نوشتن از چیزایی که محاله تو دنیای واقعیم برای کسی تعریفش کنم… نکنه معشوقه من الان توهمین سایت ، داره مخ میزنه چه فکره گهی وااااااااااااااای کامران رو تو دانشگاه خواهرم وقتی دیدمش که19سالم بود. قد بلند ، 4شونه ، موی بور و لخت و پرپشت و کمی بلند ، چشمای وحشیه مشکی .قیافه ای که ارامش و اقتدار رو القا میکرد….پسر خوشگلی بود همین فراتر از این تو ذهنم چیزی بهش نسبت نمیدادم چون میدونستم دوست دخترش خوشگلترین و سکسی ترین دانشجوی همون دانشگاهه و صد البته صمیمی ترین دوست خواهرم…مینا تنها دختری بود که اون روز بهش حسودی کردمچندباری تو خیابون دیدمش…دیدمشون…بی رحمانه جذاب بود… جذاب بودن…. آرزوی داشتنش یه چیزی در حد محال بود محال و فراتر از اون و من چقدر حسودی میکردم هربار به میناکامران خودکشی کرده بود(رگشو زده بود)ولی زنده مونده بود وقتی خواهرم اینو گفت برای کسی که فقط یه اسم و اسم دوست دخترشومیدونستم گریه زاری کردم دلیل خودکشیه کامرانو نه خواهرم فهمید، نه مینا …. و نه حتی الان ، منرازیه که انگار باید مردونه باهاش کنار بیادبعد از اون قضیه کامران با مینا بهم زده بود… خواهرم که دوست صمیمه مینا بود از دلشکستگی هاش حرف میزد…. خیلی بی رحمانه و از حس من بعید بود ولی جدا از ناراحتیه دختری خوشحال بودم…5آذر روزی بود که کامران در کمال متانت شمارشو بهم داد (توخیابون) و 5 آذر روزی بود که باورم شد چقدر دوسش دارم چون بعد از گرفتن شمارش با کلی ذوق رفتم شرکت خواهرم و دیوانه وار از لحظه شماره گرفتنم حرف زدمانگار سالها منتظر اون لحظه بودم … جواب خواهرم برای همه اشتیاقم این بود کامران کارشو بلده… ….. ….. امون از خنده ای که وسطش بغض کنی …. (….3ماه بعد از آشناییمون اولین روزی بود که کامران برام گیتار زد… تو اتاقش…دیوانه وار عاشق بودم فکر کن الهه زیبایی فقط برای تو برقصهخدای من، بت من ، برای من…. داشت گیتار میزد…گریه کردم بی اختیار، بغلم کرد … همون گوشه دنیا ، بهشتم بود…همه با بوسیدن لب لذت می برن من از بوسیدن رگ دست مردَم که هیچ وقت نگفت چه دردی باعث شده بود اونقدر از زندگی سیربشه و خدا میدونه اون لحظه به چه وسعتی از کائنات راضی بودمپشت بهش و تکیه به سینه هاش نشسته بودم…. سرمو رو شونه هاش خم کرده بودم پاهامو جمع کرده بودم و دستام دور دستاش که دورم حلقه زده بود حلقه زده بودم… بین هیکل درشت و مردونش ، منه لاغره استخونی گم شده بودم….کامران کار جدید پیدا کرده بودو من حس میکردم تو حاشیه زندگیش وارد شدم…. کمتر بهم توجه میکرد و بیشتر درگیر کار بود…. به خیانت فکر نمیکردم ولی می ترسیدم….کلی از ترسام حرف زدم و از آینده مبهممون…. فقط گوش داد… و اجازه داد هرچقدر دلم میخواد غر بزنم تا ارضا شمنفسشو رو شونه هام حس میکردم… بوی عطرِخنکش دیوونم کرده بود….کلی گریه زاری کرده بودمو دیگه اروم بودم….یه آرامش ابدی…لبام رو لباش قفل شده بود قبل از اینکه بفهمم کی یا چه جوریدستم تو موهای بور و کمی بلندش جا خوش کرده بود…. هیچ وقت این همه نزدیکم نبود….نمیدونم چرا اون لحظه از خوشحالی سکته نکردم یا اصلا باورم نمیشه هنوزم زندماونقدر محکم تو بغلش فشارم میداد که حس میکردم همین الانه که استخونام بشکنه…چشام بسته بود…. تو یه ارامش محض بودم… ترس ….حتی بهش فکر نمیکردمرو زمین دراز کشیده بودم و کامران دستش رو سینه هام بودو بی رحمانه لبمو گردنمو می مکید و گازای کوچیکو ارومی از چونه و لپم برمیداشت….بلوزشو سریع در آورد… و خیلی زود شلوارشو پایین کشید… عشق من کاملا جلوی من لخت شده بود….هیچی نمیخواستم بگم…. نه اینکه نمیتونستم…. با پایان وجودم حضور مقدسشو میخواستم….شبیه خوابی بود بینهایت باورنکردنیبلوزمو که درآورد حس خجالت کردم…. دستامو گذاشته بودم رو کل صورتم و چشامومحکم بسته بودم……..بغلم کرد و سینه هاشو به سینه هام محکم فشار داد…. گفت بخوای نگاه نمیکنم، هیچ چیزی برای خجالت یا ترس وجود نداره…. درهمون حالت گردنمو میک میزدو تو گوشم اروم اینارو زمزمه میکرد…. آروم شده بودم….دوباره رو زمین درازم کشوند…. و سرشو گذاشت رو سینه هام…. 2تا انگشت دستشم گذاشت روی لبم به حالت اینکه انگار ازم بخواد ساکت باشم….کامران نوک سینه هامو گاز میزد و می بوسید… اینکه الان دارم از رابطه اولمون مینویسم خیانت محسوب میشه؟….رو شیکممو لیس زد و رفت پایین….هیچ خجالتی نداشتم… _ به ارامش مطلق رسیده بودم …. ارامش مطلق بعد از یه گریه زاری حسابی تو بغل عشقت رو نمیدونم بتونین تصور کنین یا نه _ شلوارمو و لباس زیرمو باهم کشید پایین… و من کمک کردم که درش بیاره…. وقتی کاملا لخت شدم فقط تو چشام زل زد….نه لای پام یا سینه هام… بهم گفت شبنم تو چشام چیزی جز عشق دیدی میتونیم همین الان تمومش کنیم…. نمیدونستم هیپنوتیزم شدن چه حسیه چون هیچ وقت تجربش نکرده بودم ولی اون لحظه ، اون چشمای مغرور و سیاه تنها حسی که بهم القا میکرد هیپنوتیزم بود….گفتم هیچ وقت به این اندازه از کاری که میکنم مطمئن نبودم….و کامران بی رحمانه لبامو با لباش گاز زد…. موهاش رو صورتم ریخته بود و من از بوی تنش_نه عطرش_ مست بودم…. وقتی سرشو گذاشت لای پامو شروع به لیس زدن کرد تو اوج بودم…. دستاشو رو سینه هام گذاشته بود و محکم فشار میداد….شنیدم اولین سکس یه دختر خیلی سخته… ولی من اصلا درد یادم نمیاد…. وجودم لبریز از عشق بود…. از اینکه بگم دارم ازش لذت میبرم خجالت نمیکشدیم…..از اینکه آه میکشیدمو تنم پیچو تاب میخورد اصلا حس بدی نداشتم…. هیچ خجالتی…هیچ شرمی….چون با پایان وجود عشقو حس میکردم… وقتی یه خرس وحشی بهت حمله میکنه از اینکه بترسی اصلا حس بدی نداری بلکه یه چیز خیلی نرماله برات… قضیه اینکه از یه چیز لذت ببری ولی نخوای اونو به رو بیاری یه چیز غیرممکنه مگر اینکه لذتی نبری….وقتی کامران پردمو زد گریم گرفت…. از شوق…. نه از درد اینکه پردم زده شده بود…. یه حس بی نهایت ناب…. انگار ازم انتظار داشت درد داشته باشم و میگفت همین بود بعدش دیگه لذته…. ولی من هیچ دردی حس نکردممطلقا هیچی…………………………………………….دیگه نمیتونم بنویسم….. چقدر دردناکه که تا همین جای رابطمونو میتونم با کسی شریک بشمتوروخدا تصورمون نکنین هیچ کدوممونو کامران فقط برای منه اینکه شما بهش فکر کنین برای من عذاب آوره2تا سوال از اول که شروع کردم به نوشتن آزارم میده1. نکنه کامران منم شباش اینجا تو فکر مخ زدن باشه 2. اینکه از رابطمون نوشتم خیانته؟ ((پی نوشتمیدونم قراره فحش بشنوم اگه قراره فحش بدینفقط به من بدیننه به عشقم (…مرسی که خوندین…. و عذر میخوام قواعد این سایتو رعایت نکردمو داستانم دروغو تظاهرو سکسی نبودامیدوارم هیچ وقت داستانمو تو قسمت داستانهای سکسی نبینم نوشته شبنم
0 views
Date: November 25, 2018