وصال خواهرزن (1)

0 views
0%

هنوز چشمام کاملا گرم خواب نشده بود که با صدای گوش خراش آژیر خطر مثل جن زده ها از جا پریدم و جلیقه نجات رو تنم کردم، از اطاق بیرون زدم و با عجله به سمت Master oint (محلی که در هنگام خطر پایان پرسنل دکل حفاری باید در اونجا جمع بشن) دویدم که صدایی به زبان انگلیسی از بلندگوها اعلام کرد که آژیر اشتباهی زده شده.خیلی حالم گرفته شد. هرچی فحش بلد بودم توی دلم نثارشون کردم که خوابم رو حروم کرده بودند. به اتاقم برگشتم و روی تخت دراز کشیدم. تنها چیزی که باعث خوشحالیم می شد این بود که فردا صبح بعد از چهل روز ماموریت وسط آبهای نیلگون خلیج فارس و روی یکی از دکلهای حفاری گاز ، داشتم به خونه بر می گشتم.اسم من تورج هستش و 33 ساله هستم. 4 سال پیش با همسرم سوسن ازدواج کردم. در یکی از شرکتهای وابسته به وزارت نفت به عنوان زمین شناس کار میکنم. سیستم کار ما به شکل 40 روز کار و بیست روز استراحت است. وضع مالی نسبتا خوبی دارم و تقریبا پایان امکانات رفاهی را در زندگی برای همسر و فرزندم تهیه کرده ام.خانم من یک برادر و یک خواهر بزرگتر از خودش به نامهای کامران (38 ساله) و راحله (35 ساله) داره.فردا با رسیدن کشتی حامل نفرات جدید ، من و تعداد دیگری از همکارانم همراه همان کشتی عازم کیش شدیم. شب هنگام روی کشتی، به محض اینکه به جایی رسیدیم که موبایلها آنتن می دادند با همسرم تماس گرفتم و متوجه شدم که به خاطر عروسی دختر خاله من ، با پدر و مادر و خواهرهایم به کازرون رفته اند. چون بلیط پرواز از کیش به تهران برام OK شده بود، نمیتونستم مستقیما از کیش برم پیششون. به همین خاطر گفتم که به تهران میرم و خودم رو برای عروسی می رسونم.فردا شب موقع رسیدن به تهران و منزلم، ماشین رو برداشتم و به منزل پدر خانمم رفتم. راحله هم آنجا بود. بعد از کلی سلام و چاق سلامتی شام خوردیم. از راحله در مورد همسرش کاظم سوال کردم گفت که رفته اصفهان دنبال کارای انحصار وراثت پدرش که چند ماه پیش فوت کرده بود. برادر شوهرش هم اومده بوده و پسر کوچولوش فرید رو با بچه های خودش برده بود شهر بازی که شب هم خونشون بخوابه. اونم برای اینکه تنها نمونه اومده بوده خونه باباش. حس کردم یه کمی ناراحته ولی نمی دونستم چرا؟این راحله خانم همیشه جلوی من روسری سرش میکرد و آرایش زیاد هم نداشت ،هیچوقتم اون رو با لباسهای خیلی تنگ یا باز ندیده بودم ولی اونقدر هیکل سکسی (سینه های خیلی درشت و باسنی بسیار تپل و چهره بسیار زیبا) داشت که اگه چادر هم سرش میکرد بازم کیر آدم با دیدنش راست میشد.راستش از اول ازدواجم توی کفش بودم ، البته دست خودم هم نبود چون اون خیلی بدن رو فرمی داشت. بعضی وقتا هم حس میکردم خودشم یه چیزایی بو برده.حدود ساعت 12 شب بود که به مادر خانمم گفتم باید به خونه برگردم چون فردا برای عروسی دختر خالم میخوام برم کازرون که راحله یهو گفت آقا تورج میشه من رو هم تا در خونمون برسونی؟مادرش گفت تو دیگه میخوای کجا بری؟ تنها میخوای بری خونه چکار؟راحله جواب داد چند تا از لباسهای فرید رو ریختم تو ماشین لباسشویی ، یادم رفته در بیارم پهن کنم ، میترسم خراب شن. خلاصه قرار شد تا با من بیاد. تو راه یه کم با هم گپ زدیم و من از خاطرات خنده دار ماموریت هام براش تعریف کردم و اونم کلی خندید. از اینکه باعث خوشحالیش شده بودم خیلی حس رضایت می کردم.وقتی رسیدیم من دیگه پیاده نشدم و همون جا توی ماشین از هم خداحافظی کردیم. منتظر شدم تا بره تو بعدش من برم. وقتی در خونه رو باز کرد برگشت به طرف من و گفت تشریف بیارین بالا یه چایی بخورید. با این حرفش یه دفعه بدنم داغ شد. به زحمت به خودم مسلط شدم و گفتم نه دیگه مزاحم نمی شم. انشاالله وقتی آقا کاظم برگشت ، دست جمعی خدمت می رسیم. حس کردم یه چیزی زیر لب گفت که من متوجه نشدم. به همین خاطر پرسیدم چی گفتی؟جواب داد هیچی پدر گفتم خدمت از ماست. خیلی ممنون که زحمت کشیدی. گفتم خواهش میکنم زحمتی نبود. برای بار دوم خئاحافظی کردیم و من به خانه برگشتم.سریع یه دوش گرفتم و به تخت خواب رفتم. ساعت نزدیک 1 بود. تو بگیر نگیر اول خواب بودم که صدای SMS گوشیم بلند شد. وقتی نگاه کردم یهو بدنم لرزید، از طرف راحله بود- بیداری؟- آره چطور مگه؟- از ترس تنهایی نمیتونم بخوابم- میخوای بیام ببرمت خونه پدر اینا؟- نه بابا، به اندازه کافی امشب بهت زحمت دادم.- شما رحمتی، آماده باش الان میامسریع حاضر شدم و با ماشین رفتم در خونشون. وقتی رسیدم به گوشیش زنگ زدم و گفتم بیا پایین جلوی در منتظرم.راحله هم جواب داد ببخشید من هنوز حاضر نیستم ، بده نصف شبی با ماشین جلوی در بمونیی. اگه میشه بیابالا تا من حاضر بشم ودون اینکه منتظر جوابم بشه د ر رو زد.دوباره داغ کردم، قلبم به تپش افتاده بود. حس میکردم قراره یه اتفاق عجیب بیفته.ماشین رو پارک کردم و رفتم تو. وقتی در ورودی رو باز کرد، از صحنه ای که دیدم خیلی جا خوردم. برخلاف همیشه که لباسهاس بلند و بسته تنش بود، یه دامن تا کمی پایین زانو با جوراب سه ربع نازک پاش بود. گره روسریش هم باز بود و دیدم که یه بلوز نسبتا یقه باز تنشه که سفیدی گردن و بالای سینش کاملا نمایان بود. آرایش صورتش هم غلیظ تر از گذشته بود.با تعارفش رفتم تو و روی مبل داخل پذیرایی نشستم. گفت از ترس اینکه خوابم نگیره قهوه دم کرده بودم. میرم بیارم با هم بخوریم.وقتی داشت میرفت تو آشپزخونه از پشت دیدم که دامنش یه چاک تا بالای زانو داره و وقتی راه میرفت پشت زانوی لختش به همراه قسمت کوچکی از سفیدی روناش معلوم میشد.بقدری اون صحنه برای من شهوت انگیز بود که نزدیک بود آبم بیاد ( نگید چقدر بی جنبه است ، باید بودید و می دیدید که ترکیب جوراب نازک با اون ساقها و رونهای خوش تراش چه پدری از آدم در میاورد ).با سینی قهوه برگشت. وقتی میخواست فنجون رو جلوم بزاره یه لحظه خط وسط سینه هاش رو دیدم. سرم داشت گیج میرفت. حس میکردم پایان خون بدنم تو کلم جمع شده.روبروم نشست. متوجه حالت غیر طبیعی من شده بود. پرسید چیه حالت خوب نیست؟ گفتم نه از خستگی سفر و کم خوابیه. گفت ای وای ببخشید من هم که خیلی بهت زحمت دادم و رعایت خستگیت رو نکردم.با خنده گفتم اختیار دارید انجام وظیفه است. فقط قبل رفتن یه زنگ به مادر اینا بزن که بدونن داری میری اونجا.گفت حقیقتش واسه رفتن تردید دارم. مامانو که دیدی الان کلی بهم غر میزنه که بهت گفتم نرو ، فقط میخواستی نصف شبی مارو زابرا کنی و از این حرفا. الان ساعت از 2 گذشته، شرمنده ام به خدا، میگم تا قهوه رو بخوریم و یه کم صحبت کنیم نزدیک صبح میشه و من ترسم کمتر میشه، اونوقت شما برو خونتون.منو میگی، از یه طرف تو کونم عروسی به پا شده بود، از طرف دیگه قلبم مثل خمیر نونوایی داشت مالش میرفت.ادامه دارد.توضیح نه اینکه فکر کنید با دو قسمتی کردن داستان میخوام افه بیام داستانم خیلی خوندنی و جالبه، فقط به احترام پایان خوانندگان عزیز که زیاد معطل نشن و اگه خوششون نیموده قسمت دومش رو اصلا نخونن.قربان همگی شماتورج

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *