ماجرا از اون جایی شروع شد که یکی از دوستام چنتا کلیپ از زنای چاق و تپل و سن بالا(حدود 40 تا 50 ساله)واسم اورده بود.اول خیلی تمایل نداشتم ببینم چون تا قبل از اون هیچ وقت همچین زنایی رو حتی نمی خواستم یه نگاه بندازم ولی بعد که دیدم خیلی هم خوشم امد.بهتره بگم دیوونشون شدم چون خیلی خوب حسم رو می تونستم توی کس و کون گنده و پستونای اویزونشون خالی کنم. مادرم و خانم داییم از اون زنا بودن. مادرم 44 ساله و خانم داییم 41 ساله فکر کنم.شبا به یاد مادر جون خانم دایی جون کف دستو می زدم. بهتره بگم مجبور بودم چون هر دوشون از اون مذهبی های چادری بودن.بخصوص مادرم که منی که پسرشم هم تا حالا فقط یه بار اونم اتفاقی تونسته بودم لخت ببینمش.یه خانم چاق و سبزه با پستونای 90 وکون نقلی ولی رونای بزرگ.شکمشم خیلی بزرگه.زن دایی هم تو همین مایه ها بود ولی چون بدن اونو ندیده بودم زیاد توجه ای هم بهش نداشتم.تا این که یه روز که طبق معمول تو خونه تنها بودم و پدرم به خاطر کارش تا دیر وقت سر کار بود و منم مشغول درسام بودم که مادرم امد تو اتاقم و بهم گفت داره میره حمام و اگه خانم دایی امد بگو بشینه تا من بیام بیرون.اخه از قبل واسه ارایشگاه هماهنگ کرده بودن.منم که اون روز کیرم بد جور بلند شده بود واسه مادرم و دوست داشت تا مادر میره حمام منم برم سراغ شورتای مادرم و یه حالی به کیرم بدم.شورتاشو معمولا باید از کمدش کش می رفتم و بعضی مواقع می شد که شورتاشو می زاشت تو اتاق و یادش می رفت برداره و بزاره تو کمد.اون روز هم طبق معمول یهترین شورتشو انتخاب کردم و امدم تو اتاق(یه شورت قرمز کشی که گل های زرد ریز داشت)معمولا هم کیرمو تو شورتش اونم جلوی کس چاق و چلش می مالوندم.ولی حواسم بود ابمو نریزم توش.تو حال و هوای خودم بودم که صدای زنگ ایفون امد و مجبور شدم برم درو بازکنم.زن دایی بود که دعوتش کردم بیاد تو.داشت کفرم در میومد که الان امده اخه خیلی مونده بود تا ابم بیاد.بعد که خانم دایی امد تو من رفتم که واسش شربت بیارم.همینجور داشتم تو اشپزخونه چرت و پرت می گفتم.به خیال خودم که خانم دایی هم نشسته وداره گوش میده.بعد که شربتا رو اوردم تو اتاق دیدم خانم دایی نیست.سینی رو گذاشتم رو میز وخودمم نشستم رو مبل و تلویزیون رو نگاه کردم.منتظر بودم خانم دایی از دست شویی بیاد ولی دیدم خبری ازش نشد و واسه همین تعجب کردم و خانم دایی رو صدا زدم.تو دست شویی و خبری ازش نبود واسه همین هم بیشتر تعجب کردم.یعنی کجا می تونست رفته باشه.یه لحظه به فکرم رسید که نکنه رفته باشه تو اتاقم.اخه قبلا هم یکی دو بار رفته بود(زن دایی منو دوماد خودش می دونست واسه همین از این کارا زیاد می کرد و خودش رو خیلی بهم نزدیک می دونست)سریع دویدم سمت اتاقمو…باورتون نمیشه چی دیدم.زن دایی نشسته بود رو تختم و شورت مادرم تو دستاش بود.داشت خشکم می زد.زود درو بستم و رفتم توحال.هنوزچند قدم از اتاقم دور نشده بودم که از تو اتاقم داد زد حمید بیا تو اتاق کارت دارم.نمی دونستم چه جور باید برم تو اتاق واسه همین خودم رو اماده هر چیزی کردم و رفتم تو اتاقم و پیش خانم دایی نشستم.قبل از این که چیزی بگه گفتم ببین خانم دایی فکر بد نکن.مامان قبل از اسن که بره حمام گفت لباس زیرامو از رو بند بیار واسم منم میخواستم همین کارو بکنم که شما زنگ خونه رو زدید و من یادم رفت اینو بدم دستش.داشتم همین جور توجیح می کردم کارمو که حرفمو قطع کردو گفت پس این چیه؟گفتم چی؟گفت نکنه مامانت شورت کثیف می پوشه بعدی که از حمام میاد بیرون داشت اشاره می کرد به توی شورت مادر که منه کس خل با کرم و تف حیسش کرده بودم.دیگه هیچی واسه گفتن نداشتم.پاک ابروم رفته بود اونم جلو خانم دایی که رو اسم من قسم می خورد.سرم پایین بود و گفتم خانم دایی هر چی بهم بگی حق داری ولی تو رو خدا به مادر چیزی نگو.الانم بیا بریم تو حال که اگه مادر از حمام بیاد بیرون و ما رو این جا ببینه همه چی لو میره.دیدم خانم دایی پا شد شورتو پرت کرد تو صورتم و گفت برو اینو بزار سر جاش تا مامانت نیومده.زود پریدم تو اتاق مادر و شورتو همونجایی گذاشتمکه قبلا بود.یه ربع بعد مادر از تو حمام امد بیرون.تو این فاصله هیچ حرفی بین من و خانم دایی رد و بدل نشد حتی یه کلمه.بعد هم با هم رفتن ارایشگاه.من مشنگ هم از خونه زدم بیرون.تو خیابونا همین جور داشتم پرسه می زدم و تو فکر این دسته گلی بودم که درست کردم.هیچ جوری نمیتونستم خودمو اروم کنم.باید قید نرگس(دختر عموم)رو هم می زدم.اخه از بچگی نرگس رو دوست داشتم و واسه خاطر عقاید پدر و دایی زیاد نمی تونستیم با هم باشیم.از بد شانسی ما هم مادر و خانم دایی هم مذهبی بودن و نمی شد به پا در میونی اونا هم دل خوش کرد.ساعت تقریبا 11 شب شده بود که امدم خونه.یه راست رفتم تو اتاقم.هنوز نمی دونستم خانم دایی به مادر گفته یا نه واسه همین از تو اتاقم بیرون نیومدمتا خود مادر امد سراغم که حمید بیا شام بوخور.میلی به غذا نداشتم ولی خدا رو شکر معلوم بود چیزی نگفته.تو افکار خودم بودم که نمی دونم یه هو چی شد و خوابم برد.گیج و منگ رو تختم خواب بودم که با صدای گوشیم از خواب پا شدم.گوشیمونگاه کردم دیدم از طرف خانم دایی اس ام اس امده واسم تا دیدم خانم دایی اس ام اس داده به کل خواب از چشمام پرید.اینقدر حل کرده بودم که چند بار رمز گوشیمو اشتباه وارد کردم.اس ام اسو که باز کردم دیدم نوشته حمید فردا ساعت 2 می خوام باهات حرف بزنم از خونه هم برو بیروندیگه تا صبح خوابم نبرد.می دونستم این خانم عموی ما تا اخر ابروی منو نبره دست بردار نیست.صبحونه نخورده از خونه زدم بیرون.تا ساعت 2 با ماشین تو خیابونا ول چرخ می زدم.دم دمای 2 بود که گوشیم زنگ خورد.دیدم نرگسه واسه همین جواب ندادم .هم می ترسیدم که خاله چیزی بهش گفته باشه هم از این ترس داشتم که خط مشغول باشه و خانم دایی نتونه زنگ بزنه.5 دقیقه بعد خانم دایی زنگ زد .سلام کردم جواب نداد گفت کجایی گفتم تو خیابون.گفت مامانت چیزی نفهمید؟ گفتم به لطف شما نه.گفت منظورم شورتش بود که ابتو ریختی توش(تا گفت ابتو ریختی توش قلبم داشت از جا در میومد)گفتم نه قبل از این که بزارم سرجاش تمیزش کردم.واسه این که بیشتر ابرومنره گفتمزن دایی اون ابم نبود یه زره کرم زده بودم که این جورش کرد.گفت خوشم باشه هنوز زبون هم داری گفتم نه به خدا دیگه غلط کنم همچین کاری بکنم.گفت حالا میخوای چیکار کنی؟گفتم چیو؟با خنده گفت نمی خوای حق سکوت منو بدی؟تعجب کردم و گفتم حق سکوت؟گفت اره اگه بخوام واسم بگی از کی تا حالا این کارو با شورتای مامانت می کنی چی میگی؟گفتم ببین خانم دایی من هیچی واسه گفتن ندارم اگه هم می خوای باز حرف از دهنم بکشی که اطلاعاتت بیشتر شه و بری به این و اون بگی و اخرشم ابرو واسم نمونه همین الان بگو تا واسه همیشه برم یه جایی گور خودمو گم کنم.گفت نه فکر بد نکن می خوام فقط با هم راحت باشیم همین.گفتم مطمئن باشم؟گفت اره جون نرگس.گفتم باشه ولی باور کن این بار اولو اخر بود که همچین کاری کردم.می دونست دروغ می گم ولی مجبور بود قبول کنه اخه منم کسی نبودم که زود همه چیو لو بدم.بعد قرار شد روز بعد ساعت 9 صبح برم خونشون.اون موقع نرگس دانشگاه بود دایی هم سر کارش.صبح که شد زود خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمت خونه عمو.از شما چه پنهون بعد از حرفای دیروز خانم دایی خودمو حتی واسه سکس اماده کرده بودم.ولی بازم باورش واسم سخت بود اون خانم مذهبی که چادرو از خودش دور نمیکنه باز بخواد با من رابطه داشته باشه.سر کوچه که رسیدم واسه این که مطمئن شم کسیخونه خانم دایی نیست اس ام اس دادم به خانم دایی و گفتم بیام؟دیدمزنگزد که اره بیا کسی نیست.زنگ درو زدم و رفتم تو.زن دایی همون لباس های همیشگی خودشو پوشیده بود. یه لحظه بهخودم گفتم اگه منظوری داشته لااقل باید لباسای عادیشو عوض می کرد واسه همین بی خیال سکس رفتم تو.زن دایی یه ماکسی عربی کس کش پوشیده بود با روسری.رو مبل نشستم و سرمو پایین گرفته بودم.هنوز خجالت میکشیدم سرمو بالا بگیرم و تو چشمای خانم دایی نگاه کنم.گفت چایی میخوری گفتم نه.گفت اینجور که نمیشه باید یه چیزی بوخوری.تو دلم گفتم اگه نوک سینه هاتو بدی حتما میخوردم.داشت چایی می ریخت واسم که از تو اشپزخونه داد زد گفت شروع کن.گفتم چیو گفت این که چرا اون کارو کردی باشورت مامانت؟گفتم زنعمو اذیت نکن من یه غلطی کردم تاوانشم ابرومبود که دادم رفت چیمیخوای دیگه؟گفت اگه بخوام باهام باشی چی؟گفتم چی؟گفت هیچی به جای این که با شورت مامانت این کارو بکنی با من بکن؟گفتم شوخینکن خانم دایی من اهل این کارانیستم.گفت خفه شو تا دیروزبا شورت مادرت حال میکردی حالا با غیرت شدی؟گفتم ولی اخه خانم دایی تو فکر اینو نمی کنی کسی بفهمه و ابرو واسه هر دومون نمونه؟گفت خنگه نمیخوام که کاری کنم که کسی بفهمه.فقط واسه یه بار.گفتم خب؟گفت فقط قول بده به کسی چیزی نگی.گفتم من باید از شما قول بگیرم نه شما از من.گفت هر دومون مطمئن شیم بهتره.گفتم خب حالا باید چیکار کنیم؟گفت خودتم انگارخیلی دوست داری؟گفتم شوخی نکن خانم دایی زود بگو چون کار دارم.می دونستم باید اینجوری پیش برم که تابلو نشه.گفت هیچی وایس الان میام دیدم رفت تو اتاقشون و یه کتاب با خودش اورد.اونجوری که من فهمیدم انگار یه کتاب درمورد مسائل زناشویی بود.گفت هر چیمن می گم تو هم بگو.گفتم مگه چیه؟گفت هیچی فقط می خوام رابطمون شرعی و قانونی شه.داشتم از خنده می ترکیدم.گفته خانم دایی این کارا معنی نداره.گفت من مثل تو نیستم باید شرعی و قانونی شه(نمی دونم خودشو به خریت زده بود یاواقعا کم داشت که نمی دونست خانم شوهر دار نمی تونه بدون این که طلاقبگیره با یکی دیگه رابطه شرعی و قانونی داشته باشه)منم که از خدا خواسته هیچی بروز ندادم و گفتم باشه شروع کن.بعد از این که چند خط عربی کس کش خوند و منم تکرار کردم گفت حالا پایان شد میتونیم با هم راحت باشیم.فتم یعنی خانم دایی الان شما زنمی؟گفت اره.گفتم حالا اگه بخوام با خانمم سکس داشته باشم چی؟گفت من امادم.گفتم مطمئنی کسی نمیاد اینموقع؟گفت اره نرگس که تا ساعت 5 کلاس داره دایی هم تا دیر وقت نمیاد خونه.گفتم پس بریم تو اتاقتون.گفت نه همین جا بهتره.منمکه هیچی متوجه نمی شدم دیگه زود پریدم رو خانم دایی و روسریشو باز کردم.تو خواب هم نمی دیدم با یه خانم چاق و سفید مثل خانم دایی سکس داشته باشم.بعد که روسریشو در اوردم ماکسیشو از پایین بردم بالا گفتم دستاتو بالا بگیر تا دراد.می خواستم زود لختش کنم و پستونای سفیدشو ببینم.جوری لباسشو در اوردم که فکرکنم پاره شد.همین کارم خیلی ناراحتش کرد گفت چته وحشی ارم .هنوز نمی دونست می خوام چیکار کنم باهاش.یه سوتین سفید معمولی تنش بود با یه شورت کرم رنگ.دوست داشتم سوتینشودر نیارمو.واسه همین یکی از سینه هاشو از تو سوتینش در اوردم و انداختم رو سوتینش و اون یکی سینش توسوتین بود.شورتشو هم در اوردمکونش خیلی بزرگ بود.خودمم زود لخت شدم گفتم حالت سگس بشین.گفت اگه می خوای ازجلو بکنی بزار رو کمر بخوابم.گفتم نه اونجوری بهتره.زود مجبورش کردم که حالت سگس بشینه.بعد یه تف زدم به کیرم دیدم زیاد لیزش نکرد.رفتم جلو خانم دایی گفتم بکنش تو دهنت تا لیز شه گفت نه حالم بهم می خوره.گفتملااقل یه زره.گفت نه امکاننداره.گفتم خب یه زره تف بریز رو کیرم .این حرفمو گوش کرد و تف کرد رو سر کیرم .سریع پریدم پشتش و کیرمو لای لمبه های نرمش بالا وپایین مردم.چند بار این کارو کردم تا خوب نرم شه بین لمبه های گندش.گفتم اماده ای گفت اره ولی ارم.معلوم بود خیلی حشریه اخه هی اه و اوه میکرد.منمکه همینو میخواستم زود کیرمو بردم دمه سوراخ کونش.متوجه نشد می خوام بکنم تو کونش واسه همین معطل نکردمو حل دادم رفت تو.خیلی راحت کیرم رفت تو ولی یه هو خانم دایی جیغ کشید و گفت درش بیار.حسابی حشری شده بود گفتم خفه شو بزار کارمو بکنم.این قدر کردم تو کونش که گریش گرفت .به شدت داشت گریه زاری می کرد.دلم واسش سوخت وکیرم کشیدم بیرون.دیدم هیچی نمیگه و فقط گریه زاری میکنه.رفتم جلوش و بوسش کردم گفتم ببخشید زنعمو یه لحظه ازخودم بی خود شدم.جوابمو نداد.واسه این که ارومش کنم گفتم خانم دایی خیلی دوست داشتم یه زنی مثل شما و مادر رو بکنم واسه همین نتونستمجلو خودمو بگیرم.همین جور که داشتم باهاش حرف می زدم نوک پستوناش رو هم می مالوندم.می دونستم باز تحریکش می کنه و واقعا هم تحریکش کرد.دیگه گریه زاری نمی کرد و داشت به حرفام گوش می کرد.گفتم خانم دایی حالا اجازه می دی شروع کنم؟گفت اگه جواب سئوالمو بدی اره.گفتم بفرما.گفت مامانتمکردی؟گفتم نه خانم دایی اون خیلی مذهبیه.گفت خب باشه ولی به نظر من اونم خیلی دوست داره تو بکنیش.گفتم اخه پسرشم گفت حالا هر چی… گفتم خانم دایی یه چیزی بگم؟گفت اره.گفتم خانم دایی می زاری وقتی می کنمت اسم مامانمو بیارم و فکر کنم اونودارم میکنم؟گفت اره اگه به منم حال بدی.گفتم قول می دم.بعد زود خانم دایی رو خوابوندم رو کمر و گفتم کستو بازکن.کسشوبا دستاش باز کرد.بالای کسشمو داشتولی اطرافش نه.زود یه کاندوم زدم و کیرمو جا دادمتو کسش.تا کیرم رفت توکس خانم دایی دیدم چشاشو بست و یه اوووووف بلند گفت.کیرم تا اخر تو کسش بود هنوز تلمبه نزده بودم که گفتم مامان؟زن دایی حواسش نبود چی می گم واسه همین زدم رو سینش دیدم چشاشوباز کرد گفت چته گفتم چرا جواب نمی دی وقتی می گم مامان؟گفت درد داشتم حواسم نبود.گفتم از حالا حواستوجمع کن جون حمید.کیرمو باز تا اخر کردم تو وگفتم مامان؟گفت جونم گفتم پاهاتو دور کمرمحلقه کن تا کیر پسرت بهتر بره توش.دستامو هم بردم زیر کمرش و کاری کردمکه نوک پستونش بیوفته جلودهنم.داشتم اروم اروم تلمبه می زدم.زن دایی داشت جیغ می زد از شهوت.یه ربع همین جوری داشتم می کردمش.نوک پستونش زده بود بیرون اندازه یه بند انگشت.این قدر نرم بود که باورنمیکنید.از اینحرکت خسته شدم اخه خوب حشریم نمیکرد واسه همین گفتم مادر می زاری بکنم تو کونت؟دیدم خانم دایی جواب داد نه دردم میاد(جدی بهم گفت)دیدم گه یه ساعت هم اصرار کنم فایده نداره واسه همین به زور خانم دایی رو برگردوندم رو شکم.دو هزاریش افتاد که باز می خوام بکنم تو کونش.واسه همین بهم گفت حمید اگه بازبخوای شروع کنی به خدا نمی زارم دیگه.گفتم اگه می تونی نزار.داشت مرتب تقلا می کرد که از زیرم در بیاد.با اون شکم گنده و سینه های پف کردش اندازه یه بچه هم زور نداشت.منم درست کیرمو گذاشته بودم بین لمبه هاش و داشتم تف می ریختم بین لمبه هاش.دیگه همه چی اماده بود زود کیرمو کردم لای کونش ولی نرفت توسوراخ.دیدم هی میخواد به زور پاشه واسه همین عصبانی شدم و زدم تو صورتش وخوابوندمش و گفتم اگه بازم تکون بخوری بازم می زنمت.داشت گریه زاری می کرد.جوری گریه زاری میکرد که انگار خواستم به زور جرش بدم.فرصتو مناسب دیدم که کیرمو بکنم تو سوراخ.بازم تف زدم و این بار با دستم کیرمو کردم تو سوراخ مادرم اخه حالی داد که نگو داشتم هی تلمبه هامو تند تر میکردم اصلا هم کاری به خانم دایی نداشتم داشت هلاک می شد از گریه.واسه این که زود تر ابم بیاد دستمو بردم زیر رونشو کردم توکسش جوری 3 تا انگشتمو حل می دادم تو کس پرموش که دایی هم با کیرش نکرده بود.زن دایی هم هی داشت به خودش فحش می داد که چرا همچین کاری کرده.اصلا توجهی به حرفاش نداشتم.کیرم تو کونش بود و دستم تو کسش.اب کسش امده بود و واسه تحریک کردن بیشتر من همخوب بود.احساس کردم داره ابم ماد گفتم تکون نخور الان ابممیاد .چند بار عقب جلو کردم کیرمو و ابمو ریختم تو کون مادر چاقم.این قدر بهم حال داد که زود رفتم پایین بین لمبه های خانم دایی و بازش کردم و سورخ کونشو که ابم داشت ازش میومد بیرون لیس زدم.داشتم زبونمو می زدم به سوراخ کونش که یه هو خانم دایی پا شد ومثل جنده لاشی ها شورتشو از رو زمین برداشت و پاهاشو باز کرد و کونشو با شورتش تمیز کرد.بعد رو کرد به من گفت برو گم شو ازجلو چشام.گفتم باشه الان می رم.می دونستم بی رحمانه کردمش و نباید هم غیر از این توقعی داشته باشم ازش.لباسامو پوشیدم و اماده شدم برم دیدم خانم دایی داره هنوز خودشو با شورتش تمیز میکنه زود رفتم شورتو ازش گرفتم و گفتم اینممدرکمن که اگه بخوای گه زیادی بخوری به همه نشون بدم.میخواست به زور شورتشو ازم بگیره که چنتا سیلی بهش زدم و یکی از پستوناشو گرفتم که جیغ زد و باز شروع کرد به گریه زاری کردن.منم بی تفاوت بهش زدم تو کونش و از خونشون امدم بیرون.6 ماه از اون ماجرا می گزره هیچ اتفاق خاصی هم نیوفتاده.این سکسی بود که هیچوقت از یادم نمیره اخه به یه تیر هم خانم دایی رو کردم هم مادر مذهبی و چاقم.خوشحال میشم دوستان نظر کارشناسیشون رو بدن.نوشته پسر مادر
0 views
Date: November 25, 2018