وقتی خواهرم رو شناختم

0 views
0%

همیشه منتظر یه فرصت بودم تا بتونم باهاش رابطه داشته باشم.همیشه راه های مختلف رو توی ذهنم مرور میکردم و برای خودم نقشه میکشیدم ولی دست آخر قضیه طور دیگه ای پیش رفت.یادم رفت خودمو معرفی کنم.من امین هستم و توی یه خانواده ی چهار نفره زندگی میکنم.خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به اوایل تابستون امسال.اولین سکسم که همون سکس با خواهرم مهتاب بود.راستش وقتی پارسال وارد دانشگاه شدم کاملا روال متفاوتی توی زندگیم به وجود اومد.نگاهم به دخترا و مخصوصا به خواهرم عوض شد و همیشه وقتی از دانشگاه بر میگشتم خونه به سکس با مهتاب فکر میکردم.مهتاب یه دختر17 ساله ی خوشکل با یه هیکل معمولی.نه چاق و نه لاغر.در واقع مهتاب زیاد موجود سکسی و شهوت برانگیزی نبود ولی هر چیزی که بود منو بدجوری محو خودش کرده بود.همیشه وقتی توی خونه راه میرفت نگاهم به کون و سینه هاش بود.یکی از چیزایی که راجب مهتاب میدونستم و ازش مطمئن بودم این بود که مهتاب تا اون روز با هیچ پسری رابطه ی جنسی نداشت و دوست پسر هم نداشت و به خاطر همین هم میخواستم اولین نفری باشم که خواهرمو میکنه و نمیخواستم قبل از من کسی دست بهش بزنه البته در نهایت حقیقت چیز دیگه ای بود که من حتی فکرشم نمیکردم .داستان از اونجایی شروع شد که تیر ماه پسر عموی پدرم از دبی اومد ایران.تنها جایی که فک و فامیل پدرم برای موندن توی ایران داشتن خونه ی ما بود.این شد که من به درخواست پدرم اتاقم رو برای یه مدتی که پسر عموش خونه ی ما بود خالی کردم و تنها مقصدم اتاق مهتاب بود.آخرین اتاق طبقه ی بالا.مهتاب هم با این موضوع مخالفتی نداشت.شب اول حدود ساعت 11 رفتیم که بخوابیم.مهتاب روی تخت خوابید و منم یه ملافه کنار تختش پهن کردم و خوابیدم.تنها چیزی که توی ذهنم بود این بود که چطوری باید شروع کنم و بهش پیشنهاد سکس بدم.به هم شب بخیر گفتیم و خوابیدیم.توی همین افکار بودم تا اینکه خوابم برد.ساعت حدود 4 صبح بود که از خواب پریدم.من معمولا وقتی میخوابیدم این ساعت خود به خود بیدار میشدم ولی دوباره خوابم میبرد اما این بار نتونستم از فکر مهتاب بیام بیرون.توی همین فکرا بودم که یهو فکر احمقانه ی سکس توی خواب به ذهنم رسید.توی فکرم میدونستم که جواب نمیده ولی اونقدر حشری شده بودم که میخواستم امتحان کنم.دلمو زدم به دریا و نشستم کنار تخت مهتاب.واقعا صحنه ی تحریک کننده ای بود.ملافه ی مهتاب از روش کنار رفته بود و کونش به سمت من بود.میتونستم صدای قلبم رو بشنوم.دستم رو خیلی آروم سمت کون خواهرم بردم و انگشتم رو روی کونش گذاشتم.دستام کاملا یخ کرده بود.یواش یواش انگشت دومم رو هم روی کونش گذاشتم و بالاخره کل کف دستم رو روی کونش گذاشتم.جرات نداشتم دستم رو روی کون خواهرم تکون بدم.ممکن بود بیدار بشه و در این صورت آبروم میرفت.همون طوری برای شاید چند دقیقه دستم رو روی کونش نگه داشته بودم و تکون نمیخوردم.بی نهایت حشری شده بودم ولی نمیدونستم چیکار کنم.بالاخره به خودم جرات دادم و دستم رو تکون داد.خیلی آروم شروع کردم دستم رو روی لمبر کونش تکون دادن.واقعا کون نرمی داشت.یه شلوار نخی خیلی نازک پاش بود به خاطر همین وقتی دستم رو روی کونش تکون میدادم کاملا نرمی کونش رو حس میکردم و حس میکردم دستم داره روی پوستش تکون میخوره.مهتاب نسبت به سنش واقعا جا افتاده بود.کم کم حشرم بیشتر شد و دستم رو از این لمبر کونش تا اون طرف میکشیدم. شرتی که پاش بود نمیذاشتم دستم چاک کونش رو لمس کنه ولی باز هم نرمی کونش تحریکم میکرد.خیلی آروم با دست دیگم شلوار و شرتم رو کشیدم پایین.دستم رو با تف خیس کردم و شروع کردم به مالیدن کیرم.با یه دستم داشتم پهنای کون خواهرم رو میمالیدم و با دست دیگم هم داشتم جلق میزدم.اونقدر حشری بودم که فکر بیدار شدن مهتاب هم از سرم پریده بود.بیشتر به خودم جرئت دادم و دستم رو به رونای مهتاب رسوندم و شروع کردم به نواش کردن کون و رونهای نرمش.دستم رو آروم بین رون پاهاش میکشیدم و بالا و پایین میبردم.چون پاهاش نزدیک به هم بود نمیتونستم کسش رو لمس کنم به خاطر همین فقط به مالیدن کون و رون پاهاش بسنده کرده بودم.یه کم بیشتر به خودم جرات دادم.میخواستم حتما امشب پوست لطیف بدن خواهرم رو هم لمس کنم.یه کم از تی شرت صورتی رنگی که مهتاب اون شب تنش کرده بود بالا رفته بود و یه ذره از کمرش معلوم بود.انگشتم رو خیلی آروم به اون قسمت نزدیک کردم و آهسته شروع کردم به بالا بردن تی شرتش.آروم آروم تی شرتش رو بالا بردم تا به اندازه ی یه کف دست برای لمس کردن کمرش جا باز شد.آروم آروم دستم رو روی کمرش گذاشتم و شروع کردم به نوازش کمرش.یه حسی بهم میگفت مطمئنا با این حرکتم مهتاب رو بیدار میکنم ولی اونقدر حشری بودم که برام اهمیت نداشت.همینطوری با دستم داشتم پوست لطیف کمر مهتاب رو میمالوندم و دستم رو بالا و پایین میبردم. یه لحظه دستم رو روی کونش میذاشتم بعد سراغ کمرش میرفتم و دوباره از رونش شروع میکردم به بالا اومدن تا اینکه بالاخره آبم اومد و روی روتختی مهتاب ریخت.مثل اکثر مواقعی که بعد از جلق زدن کرخت میشدم این بار هم همون اتفاق افتاد.دوباره ترس اومد سراغم و منی که تا همین چند لحظه پیش داشتم مهتاب رو به سرعت میمالوندم حالا از اینکه صدای پاک کردن آبکیرم از روی روتختی ممکنه بیدارش کنه میترسیدم.خلاصه اون شب بالاخره همه جا رو تر و تمیز کردم و خوابیدم.بالاخره باید مهتاب رو میکردم و منتظر بودم تا اون اتفاق بالاخره بیفته.فردای اون روز مهتاب هیچ واکنش خاصی از خودش نشون نداد.یعنی کاملا عادی بود.مثل روزهای قبل ولی من کاملا فرق کرده بودم.میخواستم از این فرصتی که پسرعموی پدرم ایران بود استفاده کنم و تا وقتی توی اتاق مهتاب هستم بالاخره کارو تموم کنم.پسرعموی پدرم یه جوون حدود 30 ساله بود به اسم سامان که توی دبی ظاهرا یه شرکت تجاری داشت و برای یه مساله ای حدود یه ماهی تهران می موند.به خاطر همین من وقت زیادی داشتم و باید یه فکر اساسی میکردم.چند روز گذشت تا اینکه من و سامان یه روز توی خونه تنها شدیم.مادر پدرم خونه ی داییم بودن و مهتاب هم خونه ی دوستش بود.من و سامان روبروی تلوزیون داشتیم فیلم میدیدیم که سامان بهم گفت«امین الان میدونی مهتاب کجاست؟»سرم رو تکون دادم و گفتم«خونه ی دوستش.چطور مگه؟»سامان یه کم من من کرد بعد بلند شد رفت سمت آشپزخونه.از همونجا گفت«امین پاشو بیا اینجا. کارت دارم.»منم رفتم پیشش توی آشپزخونه.کنجکاو شده بودم که سامان امروز چشه.سامان یه کم صبر کرد بعد شروع کرد به حرف زدن«راستش امین من نمیخوام به زندگی خصوصیت کاری داشته باشم ولی دیشب تصادفا یه چیزی توی کامپیوترت به چشمم خورد که هر کاری میکنم نمیتونم از ذهنم خارجش کنم.»یه کم فکر کردم.یعنی سامان چی دیده بود؟من پایان اطلاعات خصوصی و فیلم های سکسی رو با یه نرم افزار مخصوص هاید کرده بودم و کسی بهشون دسترسی نداشت.بقیه هاردم هم چیزی توش نبود.خودمو زدم به اون راهو و گفتم«جدا؟چی بوده حالا؟»سامان در جواب من چیزی گفت که سر جام میخکوب شدم.یهو عرق سردی روی پیشونیم نشست و زبونم بند اومد.سامان فقط یک کلمه گفت«ویدئوی 666»بذارید جریان این ویدئو رو براتون تعریف کنم.اواخر پارسال بود و من تازه یه دوربین خوب خریده بودم.یه روز نزدیکای عید درست موقعی که مهتاب از مدرسه امده بود خونه من رفته بودم توی اتاقش و دوربین رو کنار کامپیوترش جوری که دیده نشه گذاشته بودم تا فیلم بگیره و شانسم هم خوب بود.توی اون روز مهتاب وقتی از مدرسه اومد پایان لباس هاش رو در آورد و یه کم هم جلوی آینه توی اتاقش به صورتش ور رفت و بعد حولش رو تنش کرد و رفت حموم. دست آخر به همین راحتی یه فیلم کاملا لختی 10 دقیقه ای از خواهرم گیرم اومده بود که اسمش 666 بود و حالا نمیدونم چطوری ولی سامان این ویدئو رو دیده بود.بگذریم.من بعد از اون حرف سامان همونطوری میخکوب بودم.نمیدونستم چی بگم.اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود«اون فیلمو چطوری دیدی؟»سامان سرش رو پایین انداخت و گفت«باز کردن اون نرم افزار کار زیاد سختی نیست مخصوصا وقتی هیستوری فایل هایی که با کامپیوترت باز میکنی رو پاک نکنی.»نمیدونستم چی بگم.خواستم مقابل سامان جبهه بگیرم«اما تو حق نداشتی اونو نگاه کنی.اونا اطلاعات خصوصی من بودن»سامان نیشخند زد و گفت«فیلم لختی خواهرت جزو اطلاعات خصوصی توئه؟خیلی معرکه ای پسر»صدام رو بالا بردم و گفتم«اونش به خودم ربط دارهتو حق نداشتی توی کامپیوتر من فوضولی کنی»سامان زد زیر خنده و گفت«آروم باش پسر.نیازی نیست بترسی.من از اون فیلم چیزی به کسی نمیگم.کاملا هم درکت میکنم.منم وقتی همسن تو بودم همیشه میخواستم با خواهرم سکس کنم.همین الان که یه بچه هم داره هنوز هم وقتی میرم پیشش حشری میشم ولی هیچوقت نتونستم این کارو بکنم.»سامان یه کم مکث کرد.منم به فکر فرو رفتم.راستش من همیشه فکر میکردم من تنها پسری هستم که با دیدن خواهرش حشری میشه و پایان این داستانای سکسی خواهربرداری که تو اینترنت هست رو کسایی نوشتن که اصلا خواهر ندارن و همش مذخرفه ولی حالا سامان میگفت که خودش هم اینطوری بود.سامان ادامه داد«من از وقتی اومدم خونتون فهمیدم مهتاب سر و گوشش میجنبه.شاید حرفمو باور نکنی ولی من فکر کنم اونم بدش نمیاد تو یه کم باهاش حال کنی»یهو از جام پریدم و گفتم«تو از کجا میدونی؟»سامان خندید و گفت«خب باید یه کم گوشات تیز باشه تا بتونی صحبت تلفنی خواهرت با دوستش رو از پشت در اتاقش بشنوی که داره از اینکه شب قبل وقتی داداشش داشته دستمالیش میکرده چقدر بهش حال داده واسه دوستش تعریف میکنه.»نمیدونستم چی بگم.واقعا سامان همه اینا رو چطور متوجه شده بود ولی من متوجه نشده بودم.سامان یه کم دیگه مکث کرد و آخر سر گفت«خب.میخوای با مهتاب سکس داشته باشی؟»به سامان نگاه کردم.نمیدونستم چی جوابشو بدم.سامان خندید و گفت«خب جوابت معلومه.فردا شب مادر و بابات دعوت شدن مهمونی یکی از فامیلای مامانت.من باهاشون نمیرم.تو و مهتاب هم مثل اینکه دعوت نیستید.»یه کم فکر کردم و گفتم«خب چطوری میخوای این کارو انجام بدم؟وقتی مامانمینا نیستن برم سراغ مهتاب؟»سامان گفت«تو نمیتونی امین.ولی من میتونم.رگ خواب مهتاب دست منه و تنها کاری که باید انجام بدی اینه که با مامانتینا از خونه بری بیرون و دو ساعت بعد آروم برگردی توی خونه و مطمئن باش من مهتاب رو حاضر آماده تحویلت میدم.»راجب حرفای سامان توافق کردیم.اون شب رو به هر زحمتی بود خوابیدم دست آخر ساعت 6 بعد از ظهر وقتی مادر و پدرم از خونه رفتن بیرون منم به بهونه ی رفتن خونه ی دوستم زدم بیرون.موقع بیرون رفتن سامان یه چشمک بهم زد و به ساعتش اشاره کرد که سر ساعت بیام.منم رفتم بیرون و یه مدت سر کوچه الاف بودم تا ساعت 8 شب.مدام پیش خودم فکر میکردم الان توی خونه چه خبره و سامان داره چیکار میکنه.رسیدم پشت در خونمون و کلید انداختم و رفتم تو.از پله ها رفتم بالا و در خونه رو باز کردم.طبقه پایین هیچ صدایی نمی اومد.کنجکاو شدم.رفتم سمت پله های طبقه بالا و همونجا بود که فهمیدم سامان کار خودش رو کرده.صدا از اتاق من بود.صدای آه آه مهتاب که هر از گاهی با جیغ همراه میشد و دوباره شروع میکرد به آه و اوه کردن.میخواستم برم توی اتاق که یه اس ام اس برام اومد.بازش کردم.از طرف سامان بود«کاملا لخت شو بعد بیا تو»این از کجا فهمیده بود من میخوام برم تو.همون کارو کردم.تمام لباسام رو در آوردم و با یه کیر که کاملا شق شده بود در اتاق رو باز کردم و از دیدن صحنه ای که جلوم داشت اتفاق میافتاد سر جام میخکوب شدم.مهتاب به حالت سگی رو تخت من بود و سامان داشت از پشت کیر کلفتش رو میکرد توی کس خواهرم و در میاورد.اونقدر این کارو با سرعت انجام میداد که مهتاب حتی نمیتونست درست نفس بکشه و فقط صدای آه و اوهش کل اتاق رو برداشته بود.نمیدونستم چیکار کنم.مهتاب اصلا تو حال خودش نبود و منو ندید ولی سامان برگشت و منو نگاه کرد.یه چشمک بهم زد و به اشاره کرد که برم طرفش.منم جلو رفتم.میخواست سریع جامونو با هم عوض کنیم.کیر من و سامان زیاد فرقی با هم نداشت فقط مال اون یکم دراز تر بود.رفتم روی تخت.سامان توی یه لحظه کشید بیرون و من سریع کیرم رو توی کس خواهرم که کاملا خیس بود جا دادم.دیگه متوجه نمیشدم.با سرعت داشتم تلمبه میزدم و دستم رو روی کمرش میکشیدم.توی همین حین سامان رفت جلوی مهتاب نشست و کیرش رو سمت مهتاب گرفت و مهتاب به محض دیدن سامان یهو از حرکت ایستاد.از یه طرف یه کیر رو توی کسش حس میکرد و از طرف دیگه سامان رو جلوی خودش میدید.به خاطر همین یهو خودش رو جلو کشید و پشت سرش رو نگاه کرد.وقتی همدیگه رو دیدیم هیچی نمیتونستیم بگیم. هر دو مون قفل کرده بودیم تا اینکه سامان با خنده گفت«مگه جفتتون نمیخواستید همدیگه رو بکنید.از چی تعجب میکنید؟»این حرف سامان به حدی منو حشری و عصبانی که با کون مهتاب رو محکم گرفتم و دوباره تو حالت سگی جلوی خودم قرار دادم و کیرم رو با شدت تا ته توی کس خواهرم فرو کردم.این بار اونقدر وحشیانه تلمبه میزدم که مهتاب با هر تلمبه ی من به جای آه داشت جیغ میکشید و یه کم هم کیر سامان رو میخورد.همینطور ادامه دادم تا اینکه بالاخره آبم داشت میومد.توی یه لحظه مهتاب رو به جلو هل دادم و آبم روی کمرش فروان کرد و حتی روی موهای سرش هم پاشیده شد.خود مهتاب هم ارضا شده بود.سر جام نشستم و فکر کردم.اصلا متوجه نشده بودم که دارم خواهرم رو از کس میکنم و تازه برام سوال ایجاد شد که چرا مهتاب پرده نداشت.به سامان نگاه کردم.مهتاب هنوز داشت کیرش رو با ولع خاصی میخورد.سامان انگار فکرمو خونده باشه سرش رو به نشونه ی نه تکون داد و با لباش حرفی رو هجی کرد که کاملا توجیه شدم«با دوستای دختر لز داشتن»اتفاقی که برای خیلی از دخترا میفتاد واسه مهتاب هم افتاده بود.مثل اینکه وقتی خیلی حشری بودن با دوستاش پرده ی همدیگه رو زده بودن و امروز با اولین کسایی بودیم که کسش رو میکردیم. توی همین لحظه وقتی پشتش به من بود و داشت برای سامان ساک میزد چشمم به سوراخ کون تنگش افتاد.همون شب قبل از رسیدن مادر و پدرم سامان سوراخ کونش رو هم کرد و بعد هم یه سکس دو نفره داشتیم و موقع خواب وقتی من و مهتاب با هم توی اتاقش بودم هم من تونستم کونش خواهرمو بکنم.اون شب آخرین سکس سامان و مهتاب بود ولی تازه شروع رابطه ی جنسی من و خواهرم بود.سامان چند هفته بعد ایران رو ترک کرد و من و مهتاب دوباره اتاق های خودمون رو داشتیم ولی سکس هیچ مرزی رو نمیشناسه.اون اوایل هر شب رابطه داشتیم و به مرور متعادل تر شدیم تا اینکه چند هفته قبل از اینکه این داستان رو براتون بنویسم اتفاقی افتاد و رابطه ی جنس منو خواهرم وارد مرحله ی تازه ای شد…ادامه دارد.ادامه …

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *