فصل اول_دو راهيصداى ميلسا كه داشت آهنگ مورد علاقه اش رو ميخوند توى گوشم مي پيچيد.داری بی همسفر میری مسیراشتباهاتو ،غبار بی کسی پوشوند تموم رد پاهاتوبیا برگردیم اون روزاماکه همدیگه رو داریم ،کی گفته آخر خطیم کی گفته آخر کاریمصداش بى نظير بود و آرامش خاصى داشت.چشمامو باز كردم.مليسا با اندام كشيدش جلوى چشمم بود و داشت پرده رو كنار ميزد.با كنار زدن برده ضخيم و تيره ،نور شديد آفتاب به چشمم برخورد كرد.دستمو جلو چشمم گرفتم و داد زدم_مليسا برده رو بكش.با داد من مليسا به خودش اومد و پرده رو كشيد و گفت_بد اخلاق.جا صبح بخيرته؟بى اعتنا بهش دستمو زيره سرم گذاشتم و چشمام رو بستم.تازه چشمام گرم افتاده بود كه حس كردم كسي روم افتاده.گرمي نفس هايي كه به صورتم برخورد ميكرد رو حس ميكردم.مليسا بودبه اين كارش عادت كرده بودم.چشمامو باز كردم. بهش لبخند زدم و دستم دور كمرش حلقه زدم و به خودم فشارش دادم._چطوري تو؟خوبي؟_جه عجب.آقا مارو تحويل گرفتآفتاب از كدوم طرف در اومده مهربون شدي؟_از شرق_يعنى روزاي ديگه از غرب يا جنوب طلوع ميكرد؟_بيخيالناخون بلندش رو روى تنم لختم كشيد و گفت_از اينكه صبح سرم داد زدي دلت خنك شد آره؟دارم برات._ببخشيد ولي تقصير خودت بود.بدم مياد نور خوشيد مسقيم به چشمم بخوره.مخصوصا وقتي كه ميخوام از خواب پاشم.نميبي پرده ها رو؟_باشه بخشيده شدي.به صورتش نگاه كردم.لب و بيني كوچيك كه چشم و ابرو مشكيش به اون زيبايي خارق العاده اي داده بود.چشماش خمار بود و ميشد فهميد طالب چيه.بعد 1ماه از سفر برگشته بودم و اونم منتظر چنين روزي بود.صورتش رو بهم نزديك كرد و لباش رو گذاشت روی لبام.لباي كوچيك قرمزش رو محكم به لبام فشار ميداد.همونطور كه مشغول لب گرفتن بوديم دستمو به باسنش رسوندم.دامن كوتاهش رو بالا زدم و از روي شرت باسن خوش فرمش رو ميماليدم.ميدونستم از اين كار من لذت ميبره گرچه خودم بيشتر از اون از اين كار لذت ميبردم.لبش رو از لبم جدا كرد.از روم بلند شد و سمت شلواركم رفت و از باهام در آورد ولي هنوز شرت باهام بود.حالا نوبت من بود كه لختش كنم.از جام بلند شدم و رفتم سمتش.تاپ سفيد و دامن كوتاه مشكيش رو از تنش در آوردم.كمي بدنش رو برانداز كردم.بدن سفيدش تو شرت و سوتين مشكيش خودنمايى ميكرد.بدن فوق العاده سكسي داشت كه منو به سمت خودش جذب ميكرد.دستم پشتش بردم و سوتينش رو باز كردم.سينه هاي گرد و سفتش توجهم رو جلب كرد.واقعا هيلكش بي نظير بود._تا شب ميخواي نگاهشون كني؟باصداي مليسا به خودم اومدم.بهش خنديدم و سرم رو بردم سمت سينه هاش و با پایان قدرت ميخوردم._يواش،وحشي.از حرفش خندم گرفته بود.سرعتم رو كم كردم.با زبون نوك سينه هاي قهوه اي رنگش رو ميليسيدم.دست از سينه هاش برداشتم و روي تخت خوابوندمش.از سينه هاش تا نافش رو زبون ميكشيدم و پايين ميومدم.رفتم پايين تر،سمت كسش.شرتش رو از پاهاش در آوردم.كس صورتي و نازش شهوت منو زياد كرده بود.سرم رو بين پاهاش گذاشتم و زبونم رو تو كسش فرو كردم.از اين كار من لذت ميبرد و خودش به سمت من هل ميداد.از ترشحات زياده كسش معلوم بود خيلي تحريك شده ولی بدون توجه بهش با زبون با كسش ور میرفتم.داشت به خودش ميپيچيد ولي من كار خودمو ميكردم. یهو جیغ كشید و بلند گفت آخ.به ارگاسم رسیده بود و آبش تو صورتم ريخته بود. خودش رو همونجا پهن كرد.رفتم دستشويى و صورتم رو شستم و بعدكنارش دراز كشيدم تا حالش جا بياد.كمي بعد از جاش بلند شد و اومد سمتم.با لبش گردنمو لمس ميكرد و ميومد پايين.از گردن تا كيرم رو با لبش لمس ميكرد و ميومد پايين.از روي شرت كيرمو ماليد و بعد شرتمو از پام در آورد.سرش رو آورد پایین سر كیرم رو زبون زد بعد موهای مشكيش رو جمع كرد روی سرش.سرش بالا آورد و خنديدو كیرمو تا جایی كه تونست كرد تو دهنش و میخورد.مثل همیشه ساكت بودم.زبونش رو كشید رو رون پاهام و دوباره محكم كرد تو دهنش و آورد بیرون حالا سرش رو گرفته بود تو دهنش می مكید.سرش رو از رو كيرم برداشتم و گفتم دراز بكش و پاهاتو باز كن.كاري كه ميخواستمو رو كرد.پاشدم و كيرم رو آروم فرو كردم تو كسش.یواش یواش سرعت حركت كیرم رو بیشتر كردم دیگه و با پایان وجود تلمبه میزدم.مليسا جيغ ميزد و آخ و اوخ ميكرد.بيشتر از 1ماه بود سكس نداشتيم و اين سكسمون يه سكس پر حرارت شده بود.تمام توانمو گذاشته بودم و تلمبه ميزدم.یكم وزنم رو انداختم روش.پاهاش كه سفت و سخت دورم حلقه كرده بود یهو شل شد با صدای خفیف گفت آی.مليسا ارضا شده بود و بخاطره فشاري كه بهش آورده بودم از حال رفت و بی حس شده بود.خندم گرفته بود از كاري كه باهاش كرده بودم.كمي پاهاشو ماسا ژ دادم تاحالش جا اومد.لبخندي بهم تحويل داد و گفت_خيلي تند رفتي بني،ولي خيلي حال داد.اخم كردم و گفتم_صدبار گفتم نگو بني بدم مياد._ببخشيد_بخشيده شدي.حالا پاتو باز كن كه هنوز كارم مونده._هنوز نيومد._نه_باشه.فقط آروما.خنديدم و پاهاش از هم باز كردم.كيرمو آروم تو كسش فرو كردم و خودمو انداختم روش.همونطور كه آروم تلمبه ميزدم گردنش رو هم ميخوردم.مليسا آه و ناله ميكرد از سكسمون لذت ميبرد.بعد از چند دقيقه آروم تلمبه زدن سرعتم رو بيشتر كردم.آبم داشت ميومد.كيرم رو در آوردم و آبمو روي شكمش ريختم.ديگه تواني تو بدنم نداشتم.تنها چيزي كه ميتونست حالمو جا بياره يه دوشه آب گرم بود.از جام بلند شدم.مليسا همون جا بي حس رو تخت خوابيده بود.بوسش كردم و رفتم سمت حموم.وان رو از آب گرم پر كردم و توش دراز كشيدم.هنوز تكليفم با خودم مشخص نبود.نميدونستم ماجراي منو مليسا تا كي ميخواد ادامه پيدا كنه.هيچ حسي نسبت بهش نداشتم.به خودم اجازه داده بودم كه تنها به عنوان يه دوست و همدم به زندگيم وارد شده ولي اين كار پايدار نبود و كارمون به سكس هم كشيده بود.گرچه هردو مون به اين رابطه نياز داشتيم.با اين حال بازم تو يه دو راهي گير كرده بودم.از طرفي دوست نداشتم دلش رو بشكونم چون بهم وابسته شده بود و از طرفي من نميتونستم دوستش داشته باشم.چون بعد رفتن شادي نتونستم كسي رو دوست داشته باشم.شادي با رفتنش همه چيزمو برد.حتي حس دوست داشتن…تنها نقطه مشتركي كه بين منو مليسا بود،گذشته اي شبيه بهم بود كه باعث نزديكي ما به هم شده بود.باصداي بسته شدن در به خودم اومدم.مليسا بود كه داشت به سمت من ميومد.بهم خنديد و گفت_آقا اجازه هست?بهش خنديدم گفتم بفرماتوي وان اومد و به پشت خودشو رو من انداخت.چند دقيقه اي سكوت بين ما برقرار بود و تا اينكه مليسا اين سكوت رو شكست._تو از اين همه تنهايي و فكر كردن خسته نميشي؟اصلا به چي فكر ميكني؟دسته چپ رو دور كمرش حلقه كردم و با دست راستم سينه هاشو ميماليدم.آروم در گوشش گفتم_تنهايي بهم آرامش ميده.فكرامم براي آينده است.نگران آينده ام._عجب،نگران چي؟_بيخيالبا اين كه جوابه درست و حسابي نگرفته بود،بحث رو تموم كرد._راستي بنيامين شب بايد بريم جايي؟_كجا؟_سوپرايزه.مگه وقتي بيرون ميريم، تو به من ميگي كجا ميريم؟_نميگم ولي جايي ميبرمت كه اونجا خوش باشي._آره،ولي مطمئن باش بهت خوش ميگذره._باشه دوست دارم بدونم سوپرايزت چيه؟_صد در صد خوشت مياد.خيلي كنجكاو شدم.دوست داشتم بدونم كجا ميريم.بايد واسه اين حسه كنجكاوي تا شب صبر ميكردم….ادامه … نوشته بنيامين
0 views
Date: November 25, 2018