با سلام خدمت دوستان عزیزاین متن تنها و تنها یک خاطره است و قابلیت نقد نداره چون داستان نیست، اما نظراتتون را با کمال میل میپذیرم تا اگر باز هم خاطرهای به ذهنم رسید همونطوری نگارش کنم که باب میل شما هستدر ابتدا باید بگم که من یک وکیلم و دفترم هم اطراف میدان محسنی(مادر) واقع شده. خوب، طبیعتا مشتریها یا به عبارت کاری خودم موکلها غالبا اوضاع مالی خوبی دارند و به همین دلیل زندگی مناسب و از ظاهر خوبی برخوردارند.این ماجرا برای سال 91 است که تازگی به ماجرایی تبدیل شد که قابلیت خاطره نویسی رو پیدا کرده.من همه گونه کارهای وکالت انجام میدم اما با توجه به رابطه خوبم با قضات دادگاههای خانواده در پروندههای مربوط به امور خانواده مخصوصا طلاق که متأسفانه هم اکنون زیاد شده موفقیت بیشتری کسب کردم.روزی یکی از موکلهای من که خانم هم بود و از طرفی هم اعتقادات خوبی داشت اومد و از من خواست که به دلیل مشکلاتی که در زندگی داره پرونده طلاقش را پیگیری کنم. مدام از شوهرش شکایت داشت و میگفت که نمیتونه با من رابطه برقرار کنه و توی منزل زیاد به خودش نمیرسه و طبیعتا در مسائل جنسی نمیتونه خوب اقدام کنه و همیشه تا کار خودش تموم میشه خانمش را رها میکنه و به ارضا کردن اون اهمیتی نمیدهاز طرفیهم اون خانم با توجه به اینکه زیبایی خیره کنندهای داشت و دارای چشمهای درشت و متمایل به سبز و ابروهای کاملا متقارن و بینی مناسب و لب و لپهای قرمزی داشت با کمی آرایش این زیببایی به اوج میرسید و اگر میخواست با ناز و عشوه صحبت کنه می تونست در عرض چند دقیقه طرف مقابلش را به ارگاسم برسونه. و میگفت که توی خانه کاملا آرایش کرده می گرده و تا به حال نشده که اجازه بده مردی به اون نگاه چپ کنه و حتی به خاطر همسرش که علاقه زیادی به او داشت از کار خودش انصراف داده بود تا زیببایی اش باعث ایجاد شک و شبهه نشه اما شوهر اون علیرغم اینکه زیاد هم مقید به مذهب نبود بلد نبود با خانمش چطور برخورد کنه و حس جنسی را در همسرش کاملا ناکام رها کرده بود و علاوه بر آن بچهدار هم نمیشدند که مشکلشون به شوهر بر میگشت.خلاصه، من چند جلسه با این خانم صحبت کردم تا شاید بتونم از طلاق منصرفش کنم و حتی با شوهرش هم چندین جلسه مشاوره گذاشتم و در مورد مسائل جنسی کمی اطلاعات به او دادم تا بتونه زندگی شیرینی داشته باشد اما مثل اینکه این زندگی طلسم شده بود و هیچ وجهی درست شدنی نبود.و مرد بلافاصله بعد از جلسات مشاوره فراموش میکرد که چه چیزی در جلسات گفته شده و شنیده شده و حتی برای همسرش از خرید یک گل دریغ میکرد و اصلا احساسات او را درک نمیکرد.در نهایت مجبور شدم برای طلاقش اقدام کنم و پس از چند هفته رفت و آمد به دادگاه و صحبتهای بعدی با مرد متوجه شدم که متأسفانه اون مرد خانم دیگهای رابطه داره و برای بتونه با او رابطه داشته باشه میخواد زندگی خوبشو به هم بزنه.(البته لازم به ذکر است که مرد از سطح شعور کمی برخوردار بود و وقتی فهمید که من در عین حال که طلاق همسرش رو به راحتی میتونم بگیرم همه حق و حقوق او را هم زنده می کنم میخواست از زیر بار تکالیف خودش فرار کنه و مهریه را هم نده تا با پولی که در زندگی مشترک با این همسر خوب برای خودش پس انداز کرده بره و دل یه تازه وارد دیگر را به دست بیاره، که به راحتی میشه فهمید همسر دوم با نقشه وارد شده بود و برای جیب این مرد نادان نقشه کشیده بود که این را در دو جلسه صحبت با اون خانم متوجه شدم)بعد از چند وقت کش و غوث تونستم طلاق خانم را گرفته و مهریهاش را به اجرا گذاشته و اون مقداری که جمع کرده بودند را برای او زنده کنم به علاوه مردم به دلیل نپرداختن مقداری از مهریه محکوم به زندان شد تا در آنجا مشغول به کار بشه و به صورت اقساط مهریه را پرداخت کند.(هرچند که ذرهای راضی به زندان رفتن شوهر این خانوم نبودم، اما با کمال بی احترامی رفتار میکرد و در دادگاه به خانم و خانواده او مرتب فحش میداد و اونها رو متهم به کلاهبرداری میکرد.)پس از اینکه حکم طلاق صادر شد و صیغه طلاق خوانده شد حق الوکالتم رو گرفتم و خداحافظی کردم.اما بعد از چند وقت اون خانم دوباره به دفتر من اومد و گفت با توجه به اینکه شما در این یک سال با زندگی ما و اخلاق من آشنا شدید میخوام که در پیدا کردن شوهر جدید به من کمک کنید و اگر کسی برای خواستگاری اومد اون را بفرستم پیش شما برای مشاوره تا بتونی توی انتخاب همسر کمکم کنی. اما من غافل از منظور اصلی خانم قبول کردم و واقعا هم برای او خواستگار میآمد و او هم میفرستاد پیش من برای مشاوره و من وقتی صحبت میکردم حتی چند نفر از آنها را برای خانم مثبت ارزیابی کردم اما میدیدم که او مرتب دست رد به سینه همه آنها میزندروزی از روزها که به دفتر آمد از دهنم پرید که ((شما چقدر مشکل پسند هستید)) و او هم گفت که ((با دیدن شما در این مدت و تماسهای شما با خانواده و صحبت با آنها فهمیدم که چه ویژگیهای مثبتی میتواند برای یک مرد وجود داشته باشد، که من هم به خاطر این مسأله این کار را به شما سپردم تا یکی مثل خودتون برای پیدا کنید))هرچند که من تا به حال به چنین رابطهای با این خانم فکر نکرده بودم اما ناگهان ته دلم خالی شد و تازه این اولین بار بود که سرم رو بالا آوردم و به دید خواستگار به او نگاه کردم.تازه فهمیدم که وقتی چند بار در خلال حرفهاش به من گفته که در این مدت فشارهای زیادی از قبیل روحی و جسمی تحمل کردم یعنی چی؟؟؟؟بالاخره کاری رو که فکرش رو هم نمیکردم انجام دادم و گفتم ((اگر من چنین تقاضایی از شما بکنم باعث ناراحتی شما میشه؟))کمی لکنت زبان گرفت و به آهستگی گفت که ((راستش من از شما خوشم آمده اما میترسم که با این کار مشکلی برای خانوادهتون ایجاد بشه، اما با توجه به اینکه من این چند وقت خیلی سختی کشیدم و خیلی از نیازهای من جواب داده نشده اگر براتون مشکلی نیست به صورت موقت ازداوج کنیم تا کمی از فشارهای من کم بشه؟؟؟؟))من که توقع چنین پیشنهادی از طرف او را نداشتم طبیعتا خوشحال شدم و طی یک مراسم جشن مانند و کوچک او را برای مدت 2 سال به عقد خودم در آوردم و شرط گذاشتم که اگر مورد مناسبی پیدا شد او هم به سر زندگی خودش بره و یک زندگی جدید رو شروع کنه، چون اصلا نمیخواستم به خاطر یه مدت خوش گذرونی آینده این خانم جوان را تباه کنم.قرار گذاشتیم و رفتیم رستوران نایب و من علاوه بر مهریهاش یک انگشتر خوب و قیمتی برایش هدیه گرفتم و توی همان رستوران عقد رو دو نفرره خوندیم.(البته که عقد خوندن کار سختی نیست چون با مراجعه به هر رسالهای راحت میشه به اون دسترسی پیدا کرد یا اگر رساله هم نباشه به راحتی با مراجعه به کافی نت یا اینترنت موبایل میشه جملاتش رو استخراج کرد که بیش از 20 کلمه هم نیست، البته من انسان خیلی معتقدی نیستم اما تو یه حساب دو دوتا چهارتا با خودم به این نتیجه رسیدم که اگر واقعا خدایی در کار باشه و قیامتی در کار باشه، وقتی به این راحتی میشه با چند تا کلمه از عذابش فرار کرد، اشکالی نداره آدم این چند کلمه رو بگه و کارش رو بکنه، توی نتیجه هم که تأثیری نداره، لذت همون لذته)خلاصه عقد کردیم و بعد از رستوران ایشون را رساندم به منزلشون و رفتم داخل و بعد از کمی نشستن و کمی به هم ور رفتن برای اون روز باهاش خداحافظی کردم و رفتم دفتر. با این کار چند تا هدف داشتم، اول اینکه کمی انتظار بکشه تا کمی رابطه سکسمون شیرینتر بشه و دوم اینکه بدنم مرتب نبود. عرق کرده بودم و موهای زائد بدنم کمی بلند شده بود که گفتم شاید باعث بشه نتونم به طور کامل ارضاش کنم و خاطره خوبی توی ذهنش نمونه.من هر روز برای ناهار میرفتم منزل خودمون که از این به بعد به بهانه پروندههای سنگینی که البته وجود خارجی هم داشتند با همسرم قرار گذاشتم که بمونم دفتر و همانجا رسیدگی کنم و فقط صبحانه و شام خانه باشم که با توجه به اینکه کارم آزاده و هر وقت میخوام میرم سر کار صبحها بیشتر خانه میماندم و بعدش میومدم دفتر.و از اون روز به بعد وقتهای ناهار میرفتم منزل همسر جدید و فوق العاده زیبا.وقتی برای اولین روز رفتم با صحنهای مواجه شدم که تا حالا توی خواب هم ندیده بودملباسش مدل لباسهای چینی بود و موهاش رو هم به صورت خرگوشی با باند همرنگ لباسش بسته بود و آرایشی که روی چهرهاش کرده بود باعث میشد که همه این رنگها در کنار هم فضایی ایجاد کنه که به راحتی نشه تصورش رو کرد.صورت گرد و چشمهای درشت، ابروهایی نه نازک و نه کلفت بلکه در اوج زیبایی و رژ لب و رژ گونه و کمی هم از موهاش از وسط پیشونیش تا روی چشمهاش اومده بود و لباس مدل چینی و آستین کوتاه که وقتی دکمههای بندی اش رو بسته بود سینههایی برآمده و کاملا میزون با قوس کمرش و شلوارش هم کمی کوتاه بود که ساقهاش معلوم بود و از طرفی هم به پاش خلخال بسته بود که وقتی راه میرفت صدای اونها با این زیبایی ترکیب میشد و باعث ایجاد یک هارمونی خیلی قشنگ و شهوتی میشد. همینکه دیدمش آرام اومد جلو و از فاصله نیم متری پرید توی بغلم و پاهاش رو دور زانوهام گره زد جوری که دقیق کوسش اومد روی زیپم جوری که گرماش رو حس میکردم و شروع کرد به خوردن لبهای من، من هم دستم را گره زدم زیر دستهاش و دستهای اون هم دور گردن من و حدود یک دقیقه همونجا ایستادیم.کاش میشد در قالب کلمات لذت اون لحظه رو بیان کرد اما حیف که نمیشهخلاصه بعد از چند لحظه ازش آب خواستم و اون هم رفت از یخچال شربتی رو که آماده کرده بود آورد. نمیخواستم اجازه بدم که سریع بریم سر اصل مطلب زیرا هر چه بیشتر ادامه پیدا میکرد باعث میشد هم با یکدیگر بیشتر حرف بزنیم(البته حرف سکسی که خودش یک لذت بالایی داره) هم اینکه شهوتمون بیشتر بشه و اشتیاق بیشتری پیدا کنیم.خلاصه در همین حرف زدنها و ور رفتن با سر و گردن همدیگه، توی پذیرایی جفتمون تا حد ارگاسم پیش رفتیم جوری که شلوار من و شلوارک چینی اون خیس شد و این خیسی کاملا معلوم بود.موقع حرف زدن و ور رفتن کمی دکمههاش رو باز کردم و دکمههای خودم را همچنین. کمربندم و دکمه شلوارم باز بود دیگه داشت شلوارم پاره میشد. اون هم مدام دستش رو میکشید روی کیرم و دائم با لبهاش لبها و لپ و گردن من را ماساژ میداد و من هم دستم روی سینههاش و لبها و لاله گوشش رو میخوردم و گاهی هم یه زبونی به گردنش می کشیدم که این کارو خیلی دوست داشت و اگر ادامه میدادم از حال میرفت.بعد از 20 دقیقه ور رفتن همونجوری که روی پاهام بود بلند شدم که باعث شد اون هم پاهاش رو دور کمر من حلقه کنه و بردمش توی اتاق خواب و در حالی که لبهامون به هم گره خورده بود وارد اتاق شدیم و اصلا نمیتونستیم ناله کنیم زیرا دیگه وقتی برای هم نذاشته بودیم.وقتی رسیدیم به تخت همونطوریکه توی بغلم بود از پهلو افتادیم روی تخت. و شروع کردم به بلند شدن و دکمههاش رو باز کردن. اون هم در همین حین داشت دکمههای من رو باز میکرد.و پاهاش از روی شلوار کیرمو میمالید.در همین کلماتی به هم میگفتیم که خیلی شهوتمون رو بالا میبرد و من که از اوج لذت دائم لبهام رو میگزیدم و اصلا تاب و توان نداشتم.وقتی کامل دکمههاش رو باز کردم و اون هم دکمههای من رو باز کرد لباسش رو آروم از تنش در آوردم و بلند شدم تا لباس خود را در بیارم. وقتی لباسم رو در آوردم یه نگاهی به تنش کردم و از سفیدی اون بدن لذت بردم و آروم یه لب ازش گرفتم و دستم رو گذاشتم روی شلوارکش و بندش رو باز کرردم و آروم با پایین کشیدن شلوارش خودم هم به پایین سر میخوردم.اولش کمی تعارف میکرد و نمیخواست اجازه بده برم سمت کسش اما وقتی بهش گفتم((عزیزم من نمیتونم دوریش رو تحمل کنم و بدون اینکه به اون سلامی کنم اذیتش کنم)) شل شد و اجازه داد.دستش توی موهام بود و مدام با نوک پنجههاش سرم رو ماساژ میداد و از اوج لذت نفس نفس میزد چون دیگه من کاملا به کسش مسلط شده بودم و لب و زبون رو گذاشته بودم روی چوچولش و داشتم با ولع میخوردم. هر چند وقت یه بار هم یه انگشتی آروم می کردم تو کسش و یک کم توی کسش رو میمالیدم و هر از گاهی هم یکی از انگشتام که تو کسش بود اون یکی رو آروم و اندازه یه بند انگشت میکردم توی کونش تا از شهوت ناکارش کنم. همینجوری داشت سرم رو ماساژ میداد و نفس نفس میزد و سینههاش هم با اون یکی دست من آروم بازی داده میشد که یک هو یه جیغ ریزی کشید و لبهاش رو گاز گرفت جوری که جای دندوناش روی لب زیریش موند و بیحال سرم رو رها کرد و شانههاش افتاد و پاهاش که روی دوشم بوم بیحس از کنارم اومد پایین.من هم آروم پاهاش رو گرفتم و برگردوندمشون روی تخت و یک کم پاهاشون بوسیدم و اومدم بالا که تا اومدم دوباره کسش رو بوس کنم با خواهش و التماس از خواست که این کار رو نکنم و مدام میگفت (( من رو کشتی،،،، عجب غلطی کردم ،،،، آی کوسم،،،،، بیچاره من ،،،،، عزیزم آغوشم به گرمای بدنت احتیاج داره)))من هم بیخیال بوسیدن کسش شدم و آروم از نافش دوباره شروع کردم به بوسیدن و رسیدم به سینههاش و به لبهاش که رسیدم دیگه شکم جفتمون روی هم قرار گرفته بود.آروم بادستم کیرمو گرفتم یک کم مالوندمش به چوچول کسش که باعث شد سرم داد بکشه و با التماس از من بخواد این کار رو نکنم.از روی پاتختی ویبرهای حلقهای رو که آورده بودم برداشتم و بستم روی کیرم و روشنش کردم و آروم سر کیرم رو گذاشتم وسط لبهای کسش. مرتب از من میخواست که آروم بکنم تو و میگفت ((عزیزم چند وقته کس ندادم و خیلی تنگ شده،، مراعات من بدبخت رو بکن)))واقعا هم راست میگفت خیلی تنگ بود و من هم مطابق میلش آروم آروم میکردم تو تا اینکه ویبره رسید به چوچولش و دوباره شروع کرد به نفس نفس زدنچند لحظه ویبره رو نگه داشتم همونجا و بعدش آروم کیرمو میآوردم بیرون و میکردم تو و نمیگذاشتم کاملا خارج بشه و وقتی ویبره به چوچولش میرسید کمی نگه میداشتمحدود 10 دقیقه این کار رو کردم که برای یه لحظه دیدم دوباره لرزید و این لرزیدن اون چنان شهوتم رو بالابرد که آب من هم اومدلبم رو گذاشتم روی لبش و دستهام رو بردم زیرر کمرش و محکم به خودم چسبوندمش و آب کیرمو خالی کردم توی کسش که وقتی گفت قرص خورده خیالم رو راحت کرد.چند دقیقهای توی بغل هم خوابیدیم و بعد بلند شدیم زنگ زدیم ناهار آوردند و نفری دو پرس خوردیم و اونروز بی خیال شیفت عصر دفتر شدم و تا شب موندم همونجاقبل از اینکه به حمام بریم برای غسل کردن یه بار دیگه با هم سکس کردیم و 1 ساعت به مشغول شدیم و بعد رفتیم حمام و خداحافظی کردم تا فرداببخشید که طولانی بود و سرتون را درد آورداحتمالا این داستان دچار برخی تناقضات کوچک باشه که این رو بذارید به حساب کارآگاه نبودن و ناشی بودن در فن داستان نویسی و ببخشید.نوشته پدرام
0 views
Date: November 25, 2018