ویدا خانم برادر حشری

0 views
0%

سلام اسم من احسانه 26سالمه ویه داداش32ساله دارم به اسم پرویز. من تو شرکت تولیدی کار میکنم و داداشمم تو قسمت بازرگانی همین شرکته راستش این کارو توسط برادرم پیدا کردم.رابطه من با برادرم خیلی خوبه برای همین بیشتر موقه ها میرم خونشون .راستی اسم خانم برادرم ویداست و25سالشه وبعضی از وقتا که پرویز از شرکت دیرتر میومد یا برای کارهای ترخیص اجناس میرفت گمرک ودیر میومد من میرفتم ونشون پیش ویدا تا اون تنها نباشه ویا میبردمش خونه خودمون تا پرویز بیاد یه روز حدود 3ماه پیش رییس شرکت که ادم بداخلاقی بود امد تو ناهرخوری وبه پرویز گفت بیا بد ناهار دفترم وبارنامه های جدید اومده بهت بدم وفردا صبح مستقیم برو برای کارهای ترخیصش .پرویزم گفت باشه فردا با احسان با موتور میریم چون من کارهای پیکی شرکت انجام میدم .عصرباهم رفتیم خونشون چون هرروز من با موتور میرسونمش وتو خونه به ویدا گفت منو احسان صبح میریم دنبال کارهای شرکت یه مقدار دیر تر بیدارم کن به منم گفت ساعت830بیا دنبالم چون هروز ساعت7 میرفتم دنبالش.منم خداحافضی کردم رفتم خونمون .صبح رفتم پرویزو سوار کردم داشتیم تو اتوبان اهنگ میرفتیم سر چهارراه میثم پشت چراغ قرمز ایستادیم که یهو یه مامور راهنمایی رانندگی اومد جلو وگفت مدارک چون من کلاه سرم نبود خلاصه موتورو خوابوندن سند موتور بنام پرویز بود .پرویز گفت من یه موتوری میگیرم میرم دنبال کارهای شرکت تو هم برو خونه ما از تو کشو تو پذیرایی سند موتورو بردار برو امروز خلافیشو بده تا زودتر ترخیصش کنی منم سوار یه ماشین شدم و رفتم درخونشون وقتی رسیدم ساعت920 دقیقه بود گفتم حتما ویدا خوابه چون کلیدشونو داشتم درو باز کردم رفتم تو وقتی رسیدم پشت در واحدشون دیدم ویدا داره با یکی تلفنی صحبت میکنه راستیتش یکم شک کردم و گوشمو چسبیدم به در دیدم داره میگه مغازت تابلوه نمیشه بیام یهو کسی میبینه .بعد گفت اوندفعه لباسرو خیلی باهام گرون حسابش کردی این همه بهت حال دادم من که پشت در خشکم زده بود باورم نمیشد که ویدا به پرویز خیانت میکنه ویهو درو باز کردم رفتم تو دیدم رومبل توپزیرایی دراز کشیده ودستش تو شرتشه بادیدن من جا خورد تلفنو قطع کرد وگفت احسان اینجا چیکار میکنی .هنوز صورتشو نشسته بود موهاش مثل جنگل بود بهش گفتم با کی صحبت میکردی گفت با دوستم زنگ زده بود از خواب بیدارم کرد منم گفتم خودت خری بزار به پرویز زنگ بزنم بیاد خونه من همه حرفاتو شنیدم یهو گفت منظورت چیه گفتم حتما پرویز میدونه دوست پسر داری اره گفت خفه شو منم که اعصابم خورد شده بود رفتم به سمتش دیدم گوشیش تو دستشه داره زنگ میخوره ولی گوشیش رو سایلنته بزور گوشیشو ازدستش در اوردم تلفن قطع شده بود بعد از میسی که براش افتاده بود شمارو گرفتم ویدا شروع کرد به التماس بعد دیدم یه مرد جواب داد گفت هستی چی شد قطع کردی منم دیگه چشمو بستم هرچی فهش بلد بودم بهش دادم گوشیو قطع کرد بعد هرچی زنگ زدم جواب نداد ویدا که داشت گریه زاری میکرد میگفت تورو خدا گوه خوردم بعد من گفتم بهش حرومزاده پرویز برات چی کم گزاشته بود که این کارو باهاش کردی گفت هیچی خریت کردم .بعدهی دستای منو میگرفت التماس میکرد بهش گفتم تا حالا چند بار باهاش حال کردی گفت هیچبار منم گفتم خودم شنیدم عوضی گفتم اگه راستشو بگی به پرویز هیچی نمیگم این حرفو زدم یهو گریش بند امد گفت بگو به خدا منم گفتم راستشو باید بگی گفت باشه هرچی تو بگی منم قسم خوردم بعد نشست گفت اسم مرده حسینه قبل از ازدواجم باپرویزباهاش دوست بودم اسممو بهش هستی گفته بودم بعد که با پرویز عروسی کردم دیگه ندیدمش تا چند وقت پیش تویه بوتیک دیدمش دنبالم افتاد انقدر اویزونم شد تا شمارمو گرفت منم چند بار به مغازش رفتم .من بهش گفتم باهم کاریم کردید گفت نه گفتم قرار بود راستشو بگی سرشو پایین انداخت گفت یه کمی همین موقع بود دیدم موبایلم زنگ میخوره گوشیمو از تو جیبم در اوردم دیدم پرویزه ویدا شروع کرد به التماس گفتم ساکت باش بعد جواب دادم پرویز گفت سندو پیدا کردی گفتم تازه رسیدم رفتم سرکشو زیر یه دفترچه تلفن یه پاکت بود که روش اسم دفتر خانه نوشته بود برداشتم گفتم پیداش کردم گفت باشه خداحافظ بعد برگشتم به سمت ویدا دیدم هیچی تنش نیست اومد ترفم دست انداخت گردنم شروع کرد به لب گرفتن منم بادستم پسش میزدم بعد از چند ثانیه نمیدونم چم شد که دیگه مقاومت نمیکردم بهد کمربندمو باز کرد منم خودمو از مبل جدا کردم تا شلوارمو از پام دراورد بعد شروع کرد به ساک زدن منم از یه طرف داشت حالم بهم میخورد از طرف دیگه داشتم حال میکردم بعد بلند شد نشست رو کیرم وشروع کرد به بالا وپایین رفتن منم چشامو بسته بودم ویدا هم هی منو بوس میکرد 2یا3دقیقه که گذشت دیدم داره ابم میاد بهش گفتم داره ابم میاد گفت عیب نداره بریز توش قرص میخورم ابم امد بعد تازه فهمیدم چه غلطی کردم بهش گفتم تو یه کثافتی بلند شدم شلوارمو پوشیدم در همون حال ویدا میگفت قول میدم ادم بشم منم که دیگه دیدم نمیتونم به پرویز حرفی بزنم بهش گفتم فقط 1با دیگه این کارو بکنی قید همه چیرو میزنم به پرویزمیگم گفت باشه راستیتش الان چند وقتی ازاین قضیه میگذره هرموقع یاد اون روز میفتم حالم از خودم بهم میخوره تعجب میکنم چرا این کارو کردم هنوزم عذاب وجدان دارم این بود داستان واقعی ومن وزن داداشم.نوشته احسان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *