سلام من فرهادم. قضیه بر میگرده به 2 ساله پیش من اون موقع 16 سالم بود و یه پسر نسبتا حشری.جونم براتون بگه که بنده یه خانم دایی دارم که هم جوونه هم خوشگل اسمش مهنازه سنش حدوده24 و از بدنش بگم که قدش حدود 160 سینه های متوسط (که من عاشق اونا بودم) رون های درشت و پوست روشن و چشمای عسلیو خلاصه هر چیزی که ما رو حشری تر میکرد داییم یه خونه ویلایی تو ساری داره و پدر بزرگ و خاله هام هم همون دور و بر خونه دارن که همین موضوع باعث میشه وقتی ما یا بقیه دایی هام میریم ساری همه فامیل دور هم تو خونه پدربزرگم جمع بشیم .2سال پیش که برا عید رفتیم ساری خانم داییم هم به منوال گذشته اونجا بود ما هم قرار بود تا هفتم عید اونجا باشیم . عید اونسال مهناز یه لباس تیره و یه دامن تنگ پوشیده بود که بعضی موقع ها میشد کرستشو از رو لباس دید و من هم از هر فرصتی واسه دید زدنش استفاده می کردم حتی یادمه یه بار که خم شد تا یه چیزی رو از زمین برداره یه تیکه از شرتش و قوس کونش هم معلوم شد که من دیگه تا شب فقط به اون صحنه فکر میکردم البته همیشه سعی میکردم سه نشه و تا امروز هم در این زمینه موفق بودم . من اون موقع سعی می کردم حتی واسه یه بار هم که شده کون مهناز رو لمس کنم ولی تا اون موقع به جز یکی دو بار که دستمو خیلی اروم بهش مالیدم توفیقی کسب نکردم و اون هم موقع سال تحویل بود که همه داشتن روبوسی میکردن با دقت از کنارش رد شدمو دستمو به کونش زدم اون هم که سرش گرم بود چیزی نفهمید ولی روز سوم عید بود که من وارد مرحله بعدی شدم .روز 3 عید قرار بود که همه بریم خونه خاله ام(قابل توجه 2عمه و 1 دایی ام ساری و 2 دایی هم در تهران دارم). من هم ساعت 3010 پاشدم و تا خواستم صبحونه کوفت کنم و به سر و وضعم برسم ساعت شد 12 داشتم میرفتم سمت اتاق که لباس عوض کنم که اقا کیرتون روز بد نبینه در اتاق رو عین خر بدون هیچ توجه باز کردم که برم تو دیدم مهناز داره شلوار میپوشه و تا منو دید ماتش برد و سرخ شد حالا من چی دیدم مهناز یه تی شرت چسبون پوشیده بود و یه شرت زرد که عکس یه قلب روش بود رون های خوش تراشش هم لخت بود مهناز سریع شلوارشو جلوی خودش گرفت که من من تازه به خودم اومدم فهمیدم که داره سه میشه یه ببخشید حواسم نبود گفتم و قضیه سر دو و نیم تموم شد بیرون اومدم رفم تو حال که دیدم داییم از دستشویی اومد بیرون تو دلم گفتم کوفت بکنی. میخواستم یه بار دیگه هم اینکار رو بکنم(یعنی سر زده برم تو اتاق) ولی گفتم دیگه خیلی ضایع میشه و از خیرش گذشتم. خلاصه اونروز هم رفتیم مهمونی و تا ساعت 4 یا 5 اومدیم خونه پدر بزرگم . صبح روز 4 عید خسته تر از همیشه از خواب پاشدم یه سر به اهالی مختلف خونه زدم ببینم برنامه امروز چیه که وانگهی دریافتم امروز خونه مهناز اینا دعوتیم منم دوباره یاد قدیم افتادم و کیرم به سوزش در امد . قرار بود ما و خوانواده خاله ام اونجا برای شام باشیم و بقیه هم جای دیگری دعوت بودند خلاصه شام هم اونجا بودیم و بعد از شام داییم منو صدا زد گفت راستی بیا یه دستی به این کامپیوتر ما بکش یکم قاطی کرده منم گفتم باشه رفتم دیدم کلا ریده شده به کامپیوتر و چند تا ویروس خفن افتاده تو کامپیوتر به داییم گفتم سی دی ویندوز داری گفت نه گفتم بدون سی دی کاری نمیشه کرد گفت یعنی راهی نداره موقت درست بشه گفتم نه دیگه گفت الانم که مغازه ها بسته است پس امشب اینجا بمون فردا درستش کن یکم من و من کردم فکر کردم بد نیست گفتم باشه ولی چه عجله ایه؟ گفت این خانم عموت منو کشته هی میگه لازمش دارم تو دلم گفتم قضیه یکم مشکوک میزنه اونشب هم اونجا موندم و فردا که پاشدم دیدم داییم نیست از مهناز پرسیدم دایی کو؟ گفت مگه یادت رفته بانک عید و غیر عید نداره گفتم آهان راست میگی حواسم نبود . صبحونه رو که کوفت کردم رفتم دنبال سی دی که تو راه یه فکری به ذهنم رسید اون ویروس ها ویروسی نبودن که از سی دی یا فلش منتقل بشه مال اینترنته اره ولی مهناز یا دایی که کار اینترنتی خاصی نداشتن یاد حرف داییم افتادم که گفت مهناز اصرار داره سی دی رو گرفتم رفتم که کامپیوترو سرویس کنم گفتم بهتره اول یه سر ببینم چه جا هایی میره یه نگاه به کوکی ها کردم دیدم طرف مشتاق سایت های پورن وسکسیه و دوزاریم افتادگفتم به این میگن یه سوژه حسابی سریع یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 1045 شده گفتم تا دو وقت دارم مخم عین فرفره داشت میچرخید تا یه راه پیدا کنهولی هر راهی بدون رضایت مهناز بی فایده بود آخر سربه این نتیجه رسیدم که از خیرش بگذرم کار کامپیوتر رو هم تموم کردمو رفتم ببینم تلویزیون چی داره یه 10 دقیقه که گذشت دیدم مهناز شال وکلاه کرده گفتم کجا میری؟ گفت یه سر میرم داروخونه گفتم خدا بد نده گفت نه وسایل ارایشی میخوام بعد از این که رفت منم میدونستم نزدیک ترین داروخونه به اینجا حدود یه ربع راهه گفتم یه سر برم سر کمد لباسا رو یه دیدی بزنم رفتم کشو دراور رو باز کردم چشممو بسته بودم و یه لباس برداشتم تا یکم جالب تر به نظر بیاد یهو چششمامو باز کردم دیدم یه شرته ولی دیدم از کیر بز هم شانس ندارم شرت داییم بود یه کشو دیگه رو باز کردم ولی اینبار چشمام باز بود تا دیگه زد حال نخورم یه شرت نظرمو به خودش جلب کرد همون شرت زرده بود که دیده بودم برداشتم یکم بوش کردم بوی خوب بود ولی نه در اون حد که ابم بیا(قابل توجه کسایی که با شرت جلق میزنن) حواسم بود مهناز برنگرده تازه 5دقیقه گذشته بود که با لباسا ور میرفتم گفتم بزار یه بار شرت زنونه بپوشم ببینم چه جوریه شلوارمو 10 سانت کشیدم پایین که یه صدایی شنیدم هاج و واج مونده بودم یهو دوباره اون صدا رو شنیدم سرنو برگردوندم دیدم یه کفتر داره میکوبه به شیشه تا امروز تخمام اینجوری به هم نچسبیده بودن رفتم دم پنجره…….چی کار میکنی فرهاد دیگه واقعا خودش بود چون مطمئن بودم صدای کفتر نیست خیره شدم به در دیدم مهنازه چند بار چشمامو مالیدم که شاید هنوز همش خوابه ولی جدی جدی 33شده بود گفتم اگه چیزی به کسی بگی به دایی میگم تو چه سایت هایی میرفتی دیدم داره میخنده گفت خنگه اون که میدونه تهدید هم بلد نیستی بکنی من خشکم زده بود که دیدم داره میاد طرفم من دیگه به هیچی فکر نمی کردم چشمامو بستمو منتظر صدای یه چک بودم….گرمای خاصی رو حس کردم انگار داشتم … اره…. من این حس رو همش تو خواب و خیال میدیدم ولی این… مهنازمنو تو بغلش گرفته بود و لباش رو لبام قفل شده بود انگار می خواست تا اخر دنیا انجوری بمونه بعد از چند لحظه دیدم لبام دارن تکون میخورن….شیرین….گرم….بهترین حس دنیا رو داشتم به دور از همه دغدغه ها پایان فکر وحواسم فقط رو این موضوع بود دیدم داره مانتو شو باز میکنه و منم شروع کردم به در اوردن شال اون وتی شرت خودم موهاشو نوازش می کردمو می بوسیدمش بالاخره لبم از لبش جدا شد و یه نگا به اندامش کردم یه تاپ حلقه ای نیلی مو های قهوه ای پوست روشن وای…… یه ل از گردنش گرفتم و خیلی با ناز تاپشو از تنش در اوردم یه سوتین مشکی داشت که با پوست روشنش بهترین ترکیب رنگ بود با دو دستم شروع ه مالوندن سینه هاش کردم و لبش رو می خوردم و اخ ر یه گاز کوچیک گرفتم و اونم با یه اه ناز جواب منو داد منم سریع کرستشو باز کردمو عشقامو جلو چشمام دیدم نوکش مایل به صورتی بود سرمو فرو کردم تو و دیوانه وار میبویدمو می لیسیدم زبونمو از نافش به سمت بالا کشیدم که دیگه اهو ناله اش شروع شد ….اه اه….ایممممم…..اوووفف…منم دیگه کامل حشری بودمو شلوارشو از کردمو اونم همین کارو کرد و طبق انتظارم یه شرت مشکی پاش بود دستشو گرفتم بردمش روی کاناپه شرت خوردمو در اوردمو کیرمو کردم تو شرتش و خوابیدم روش انتظار داشت شرتشو در بیارم ولی من اینکارو نکرده بودم داشتم لباشو میخوردم که گفت دیگه نمیتونم علتش هم این بود که کیر من داشت به کوسش مالیده میشد بلند شدم شرتشو در اوردم چند تا لیس رو کیرم زد ومنم بعد از بازی با چوچولش نشستم بین پاهاش و کیرمو گذاشتم دم کوسش با یه فشار کیرم رفت تو و افتادم روش و سینه ش رو میگرفتم ولباش رو میمکیدم تلمبه زدن اول سخت بود ولی بعد راحت تر شد تا اینکه مهناز ارضا شد و منم عد از اون داشت ابم میومد گفتم کجا بریزم؟ گفت بریز توش تا اومدم بگم نه ابم اومد هردو شل شدیم ولی مهناز پاشد رفت از تو پلاستیکی که از داروخونه اورده بود یه قرص برداشت خورد گفتم لوازم ارایشی خوردنی شده با هم خندیدم مهناز گفت کار خودتو کردی اون از در اتاق و لباس عوض کردن من اینم از این گفتم اولیه کاملا تصادفی بود مهناز گفت اره جون توامیدوارم خوب باشهنظر یادتون نره### )نوشته uce
0 views
Date: November 25, 2018