سلام دوستان عزیز. امروز خیلی برام روز دلگیریه از صبح تا حالا خیلی حالم گرفته هست. بگذریم… میخوام امروز داستان اولین سکسم را براتون بگم. نمیدونم میتونم داستان را خوب تعریف کنم یا نه؟ ولی فکر کنم با علاقه ای که به نوشتن دارم بتونم البته شاید هم نتونم ولی به هر صورت تلاش خودم را میکنم. بزارید اول از خودم بگم من اسمم ارشیا هست. 20 سالمه و دانشجو هستم. این داستان بر میگرده به حدود 1 سال پیش وقتی که تازه ترم سومم شروع شده بود. این را هم از قلم نندازم من در یکی از شهرهای استان خراسان رضوی درس میخونم خودم هم که شیرازی هستم. خوب بریم سر اصل مطلب من با 2 تا از دوستام در به در دنبال خونه میگشتیم که از اون خوابگاه که 2 ترم با بدبختی گذروندیم راحت بشیم. آخه میدونید اگر خودتون یک زمانی دانشجو بودید یا دانشجو باشید میدونید توی خوابگاه بودن اونم توی یک شهر کوچک با امکانات خیلی کم واقعا صبر حضرت ایوب میخواهد که من نداشتم. به هر صورت برای پیدا کردن خونه اونم به 3 تا دانشجوی پسر طبق یک ضرب المثل باید زمین و زمان را بگردی تا گیرت بیاد. خلاصه بعد از اینکه توی چند روز آوارگی از این املاکی به اون مشاور املاکی میرفتیم یک خونه مناسب پیدا کردیم اونم چه خونه ای به قوله املاکیه ویلا با ژیلا. خوب از وقتی فهمیدم این ویلای ما یک ژیلا هم داره دل تو دلمون نبود دوست داشتیم هر چه زودتر ویلا را بگیریم تا به ژیلا برسیم. هم میتونستیم از آوارگی در بیایم هم دودوله بدبختمون را به یک نون و نوایی برسونیم. خلاصه قرار شد چند روز دیگه که صاحب خونه از مسافرت میاد ما هم بریم خونه را ببینیم. به هر صورت این چند روز گذشت و قرار شد که بریم خونه را ببینیم. صبح اون روز با دوستام حسابی به خودمون رسیدیم به قول گفتنی خودمون را ساختیم و اماده شدیم که بریم. وقتی که به در خونه رسیدیم در را که زدیم یک خانمی با صدای فوق العاده خشن گفت کیه که همونجا پیش خودم گفتم یا ابوالفضل این دیگه چه خریه چه صدای کیری داره. ولی وقتی در را باز کرد دیدم خانمی حدود 26 یا 27 ساله ای بود که صورت نازی داشت ولی یک خورده تپل مپل بود ولی به هر صورت چیز خوبی بود یعنی بهتر از هیچی بود. به قول گفتنی کاچی بعضه هیچی. خلاصه خونه را هم دیدیم. خونه بدی هم نبود. واسه دانشجویی که خوب بود. خلاصه قرار شد عصر خونه را قول نامه کنیم و از فردا وسایلامون را بیاریم که انشاالله از آوارگی راحت بشیم. عصر که شد خودش با پدرش اومدند توی بنگاه تا قولنامه را امضا کنیم. همون روز اول توی بنگاه یک جورایی متوجه نگاهاش به خودم شدم ولی خیلی اهمیت ندادم. به هر صورت با هزار تا بدبختی با هزار تا کلک و دروغ به خانوادمون پول را جور کردیم و قولنمامه را برای 1 سال نوشتیم. شب که شد رفتیم خونه دوستامون تا شب را مثل شب های گذشته اونجا بگذرونیم هر کدوم از بچه ها یک چیزی میگفتن اون یکی میگفت عجب چیزی بود اون یکی میگفت کاش الان اینجا بود همچین میکردمش که دیگه به کسی کس نده. خلاصه هر نفر یک کس شعری تلاوت میکرد. من هم گفتم بچه ها هر کی تونست جورش کنه نوش جونش تا میتونه بکنتش. ولی من از خودم مطمئن بودم که اون من هستم که میتونم جورش کنم. آخه تعریف از خود نباشه من خدا را شکر از نظر ظاهری و مالی بدک نیستم. بچه ها بهم میگن تو خیلی بچه خوشکلی اگر ما جای تو بودیم هر روز کس میکردیم و… این را هم بگم بارها و بارها شده که دخترها و خانم ها حتی توی فامیل ما که خیلی مذهبی هم هستند سعی کنند یک جورایی با من رابطه برقرار کنند ولی من خودم خیلی خوشم نمیاد از این کارها نه اینکه بدم بیاد ها ولی خیلی هم خوشم نمیاد. خلاصه شب تا صبح از بس که با بچه ها کس کس و شعر گفتیم سرم درد گرفته بود. خلاصه صبح شد و وسایلامون را جمع و جور کردیم و رفتیم که بریم خونمون. وقتی در را باز کردیم دیدم دختر صاحب خونه که اسمش نازیلا هست ومن بهش میگفتم تپلی. اومد پیشوازمون یک جورایی تحویلمون گرفت و با من صحبت میکرد که گفتم ارشیا خوش به حالت خیلی کس شانسی نونت تو روغنه. امشب با شام کس را هم میزنی. در ضمن این را هم بگم ورودی خونه ما با صاحب خونه مشترک بود. به هر صورت وقتی دوستام دیدن نازیلا با من اینجوری رفتار میکنه کم مونده بود بشینن گریه زاری کنند ولی پیش خودم گفتم به کیرم که دارند از حسودی میمیرند. اگر تونستن جورش کنند بکنن نوش جونشون. خلاصه یک چند روزی به همین روال گذشت تا یک روز دیدم نازیلا اومد در خونه را زد و من رفتم در را باز کردم بعد از یک احوالپرسی بسیار گرم بهم گفت آقا ارشیا میشه لطف کنید یک قلیون برامون درست کنی آخه میهمان داریم. من هم گفتم چشم و رفتم که قلیون را درست کنم. وقتی قلیون را درست کردم و رفتم که بهش بدم دیدم داره بیش از اندازه بهم نخ میده یک جورایی از نخ دادن گذشته بود بیشتر شبیه طناب بود من هم خیلی حال میکردم و میومدم برای دوستام تعریف میکردم و سر به سرشون میذاشتم تا کونشون به شدت هر چه پایان تر بسوزه. بعد از اینکه دیدم نازیلا واقعا خیلی خیلی دوست داره باهام رابطه برقرار کنه یک جورایی بیشتر از قبل دوست داشتم باهاش باشم ولی یک جورایی از نظر سنی و ظاهری خیلی به من نمیومد ولی یک چیزی من را بیشتر از بیش وسوسه میکرد که با نازیلا باشم. اونم به خاطر اینکه دوستام کونشون بسوزه تا اینکه دیگه حسادت نکنند. آخه میدونید یک دختری که از نظر اخلاقی و… اصلا نرمال نیست اونقدر ارزشش را نداره که رفیق بخواهد حسادت رفیقش را بکنه و سعی کنه زیر آب رفیقشون را بزنه من که خودم اصلا و ابدا حسود نیستم و دوستام تو شیراز هم همینطورن یعنی حاضریم جونمون هم واسه رفاقت بدیم ولی اونها اینطوری نبودند رفاقتشون بوی کیر میداد. من هم به خاطر همین جریان تصمیم گرفتم با نازیلا رابطه برقرار کنم و هر چه زودتر ترتیب اون کس و کون ناز را بدم. خلاصه فردای اون روز با حسود ها رفتیم مشهد هم بریم زیارت اقا رضا (امام رضا) را میگم هم یک تفریحی بکنیم. اون روز واقعا کلی به من خوش گذشت. خلاصه شب که شد اومدیم هتل که دیدم یک نفر به حمید حسود مسیج داده و شماره من را میخواد و بعدش خودش را معرفی کرد و گفت که نازیلا هستم. این را هم بگم حمید شماره اش را توی مشاور املاکی داده بوده و اون هم شماره اش را برداشته بود. به هر صورت حمید با کون سوزی هر چه پایان تر شماره من را بهش داد. چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که دیدم مسیج اومد و گفت که نازیلا هستم و بعد از کلی حال و احوال پرسی و کس کس و شعر نویسی رفتیم سر اصل موضوع و از خودمون گفتیم. بله اون شب فهمیدم خانمی قبلا شوهر داشته و چند سالی هست طلاق گرفته و دنبال کیر میگرده من هم که دنبال کس بودم پس کیس مناسبی بود برای سکس. وقتی به دوستام گفتم که نازیلا قبلا ازدواج کرده دوستام بازم از روی حسادت بهم میگفتن خاک تو سرت اون شوهر داشته و… ولی به قول گفتنی من به کیرم هم نبود که قبلا ازدواج کرده. من که دنبال رابطه عاطفی و رومانتیک نبودم من فقط میخواستم باهاش سکس بکنم. حالا که میشه از جلو هم ترتیبش را داد چه بهتر. خلاصه تا صبح تا تونستم مخش را زدم و قرار شد فردا که داریم میریم سمت خونه نازیلا هم بیادش تا با هم صحبت کنیم و بیشتر با هم آشنا بشیم. خلاصه فردا رفتیم و نازیلا هم با یک تریپ واقعا سکسی اومد پیشم که واقعا حال کردم و یک سری حرف های کس کس و شعر میزد که من واقعا خیلی از تو خوشم اومده. تو واقعا خیلی جذابی و از این حرف های بچه خر کنی. من هم میگفتم شما هم خیلی جذابو از این چیزها هستی. خلاصه اون روز همچین مخش را زدم که نزدیک بود همونجا لباساش را در بیاره بگه بیا من را بکن ولی حیف که دوستام خونه بودن. خلاصه 2 یا 3 هفته ای از رابطمون می گذشت و توی این مدت با هم کلی جور شده بودیم و همش حرف های سکسی میزدیم و جوک های سکسی واسه هم میفرستادیم. یک روز بهم مسیح داد و گفت ارشیا جان عزیزه خوشکلم برات یک سوپرایز دارم. گفتم چی عزیزم؟ گفت مادرم اینها دارند چند هفته ای میرند تهران. من هم از خوشحالی نمیدونستم چی بگم ولی خیلی ضایع بازی در نیاوردم و گفتم خوب که چی؟ گفت خوب میتونیم با هم باشیم یعنی دوست نداری با هم باشیم؟ من هم یک خورده کلاس گذاشتم و گفتم بدک نیست عزیزم. اولش فکر کنم یک خورده ناراحت شد ولی بازم مثل همیشه زبان چربمون کارساز بود و دوباره خرش کردم. ولی نازیلا گفت ارشیا جان یک مشکلی هست؟ گفتم چی عزیزم؟ گفت هانیه دختر داداشش که 5 سالشه میمونه. این را هم بگم داداشش اسمش عباس بود که به خاطر مهریه زندان بود و هانیه دخترش با مادر بزرگش اینها بود. اولش کونم بد جور سوخت ولی به هر صورت بد هم نبود آخه اون بچه بود و من را هم خیلی دوست داشت. خلاصه داستان را خیلی طولانی نمیکنم حرف واسه گفتن زیاده که اگر بخوام بگم حالا حالاها باید بنویسم میریم سر اصل مطلب عزیزان. بلاخره روز موعود فرا رسید مامانش اینها داشتن میرفتن و اومدن که با ما هم خداحافظی کنند. من هم بهشون گفتم اجازه بدین 5 دقیقه ای آماده میشم و میرسونمتون اونها هم میگفتن نه مذاحمتون نمیشیم آقا ارشیا و از این حرف ها من هم گفتم چه مذاحمتی ماشین که هست میرسونمتون. و من رفتم یک تیپ دختر کشی زدم و خیلی خوشکل و مشکل رفتم که برسونمشون . دیدم که نازیلا هم انگار عروس ها آرایش کرده و انصافا چیز تمیزی شده بود اونم اومده تا مامانش اینها را برسونه. خلاصه با تپلی مامانش اینها را رسوندیم و با هم بر گشتیم تا اینکه رسیدیم خونه. وقتی که در را باز کرد و رفتیم داخل خونه به محض اینکه پایم را گذاشتم داخل مثل کس خل ها اومد بغلم کرد و چند تایی بوسم کرد انگار اینکه لیلی مجنون را تو خونه خالی گیر اورده بود. خداییش من که خیلی بدم اومد که آدم این همه بی جنبه باشه. یک لحظه پیش خودم فکر کردم نکنه نازیلا کیر داره و میخواد ما را بکنه… ولی خوشبختانه خبری از کیر نبود. خوب به هر صورت رفتم روی مبل نشستم و ماهواره را روشن کردم و داشتم برنامه این مهران عبدالشاهی کس خل را که همش گیر میده به این و اون را نگاه میکردم. و نازیلا رفت برام چای اورد و نشست کنارم و همینطور بهم زل میزد و میگفت خیلی خوشحالم که تو وارد زندگیم شدی و از این کس شعرها. من هم بلد بودم چطوری رفتار کنم و هر چه بیشتر وابسته خودم بکنمش که بعدا بتونم نقشه هایی که تو سرم بود عملیش کنم. خلاصه اون روز طوری رفتار کردم که یک لحظه فکر کردم نکنه شاهزاده ای چیزی هستم و خودم هم خبر ندارم. به هر صورت اون روز واقعا خیلی با شخصیت بازی در میاوردم و همش با هانیه بازی میکردم تا اینکه شب شد و کم کم هانی باید میخوابید تا فردا بتونه بره مهد کودک. خلاصه با هر کون پارگی که شد خوابوندمش و حالا نوبت من بود که چیزی که یک ماه بود منتظرش بودم بهش برسم. رفتم داخل سالن پذیرایی پیش نازیلا نشستم و یک خورده خودم را براش لوس کردم و چند باری لباش را بوسیدم که اون موقع واقعا شهوت را میشد تو چشماش دید خوب یک چند دقیقه ای تو سالن پذیرایی باهاش لاس زدم که دیدم دستم را گرفت و بهم گفت قربونت بشم بریم دیگه بخوابیم. در اینجا بخوابیم یعنی بیا بریم من را بگاه من هم گفتم باشه عزیزم بریم. و رفتیم تو اتاقش به محض اینکه رسیدم تو اتاقش بازم مثل قبل دستم را گرفت انگار وحشی ها انداختم روی تخت و یک لحظه دیدم دارم خفه میشم. اگر گفتید چرا؟ خوب معلومه آخه مثل فیل افتاده بود روی من و داشت از من لب میگرفت من هم هر چی بلد بودم توی لب گرفتن انجام میدادم خلاصه چند دقیقه ای لب دادنو گرفتنو این ها گذشت دیدم کیرم بدبخت بدجور هوس کس کرده مجبور شدم که وارد عملیات بشم. اونم چه عملیاتی… به به نازیلا را از روی خودم بلندش کردم و خودم روش دراز کشیدم طوری که کیرم مماس با کسش باشه و خودم را یواش یواش بالا و پایین میکردم و لباش را می خوردم. بعد از لب گرفتن کم کم شروع کردم گردنش و گوش هاش را خوردن انگار اینکه داشتم دنیا را بهش میدادم از بس که داشت لذت میبرد یک خورده که گردنش را خوردم شروع کردم به سینه هاش را مالیدن واقعا سینه های خیلی آسی داشت سایزش تقریبا 80 بود و خیلی هم خوش فرم بود. بعد کم کم لباسش را در اوردم یک سوتین مشکی با یک شورت مشکی پوشیده بود که واقعا ادم را شهوتی میکرد اول سوتینش را باز کردم باور نمیکردم که همچین سینه هایی داشته باشه. شروع کردم به خوردن سینه هاش همچین میخوردم که داشت از روی شهوت جیغ میزد برای من که خیلی لذت داشت بعد که سینه هاش را خوردم شروع کردم به در اوردن لباس های خودم کم کم لباسم را در اوردم تا رسید به شورتم که گفتم نازیلا تو شرتم را در بیار و اون هم شرتم را با ناز و اشوه در اورد. اولش باورش نمیشد که من همچین کیری داشته باشم اخه کیره من خیلی شبیه کیره عرب ها هست خیلی بزرگه تقریبا حدود 17-18 سانتیمتره و کلفته. هر کی هم میگه کیر من 20 سانته و هنگام سکس 2 یا 3 سانت بزرگ تر میشه کس شعری بیش تلاوت نمیکنه. وقتی کیر من را دید خوشحالی را میشد تو چشماش دید. شروع کرد با دست نوازش کردن کیرم و من هم دستم را کردم توی شرتش که کاملا خیس خیس شده بود با چوچولش بازی کردن بعد بهش گفتم عزیزم کیرم را میخوری اونم قبول کرد و شروع کرد به خوردن کیرم توی اون لحظه واقعا حس کردم روی ابرها هستم لذتی داشت که قابل توصیف نبود. انصافا خیلی ساک خانم قهاری بود. انگار جنده لاشی ها کیرم را یواش یواش میکرد توی دهنش و با زبونش با سر کیرم بازی میکرد بعد از حدود چند دقیقه که ساک فرنگی زد گفت حالا نوبت منه من هم گفتم باشه عزیزم و شروع کردم به در اوردن شورتش وای که چی میدیدم یک کس سفید بدون مو با لبه های خیلی کم تیره. اولین بار بود که توی 20 سال عمرم کس را از نزدیک میدیدم. قبلا فقط توی فیلم های پورنو کس را دیده بودم. به هر صورت شروع کردم به لمس کردنه کسش که خیلی خیلی خوشش اومده بود و یواش یواش باهاش بازی میکردم. و با انگشتام توی سوراخه کسش میکردم و در میاوردم. که دیدم همش داره اه و ناله میکنه و از روی شهوت میگفت نکن ارشیا. تو رو خدا نکن. ولی وقتی که با زبونم روی کسش و چوچولش کشیدم یک اهی کشید که بیشتر شبیه گریه زاری کردن بود. خلاصه چند دقیقه ای که کسش را مثل بستنی قیفی لیس زدم و خوردم ارضا شد و آبش ریخت توی دهنم. همونجا کم مونده بود که بالا بیارم ولی خودم را کنترل کردم واقعا که به نظر من طعم خیلی بدی داشت. خلاصه اون ارضا شده بود ولی من به لطف قرص ترامادول (قرص ترامادول بیشتر جنبه نعشگی داره ولی یک کمر سفت کن خوبی هم هست) که خورده بودم حالا حالاها آبم نمیومد. حالا نوبت من بود که کیرم را که حسابی راست کرده بود به نون و نوایی برسونم خلاصه روی کمر خوابوندمش و دو تا پاهاش را دادم بالا و کیرم را اروم اروم میکشیدم روی کسش که خیس خیس شده بود و بالا و پایین میکردم. وای که چقدر لذت داشت برای اولین بار بود که کیرم را روی کس میکشیدم. بعد از چند بار این کار را کردن و یواش یواش توش کردن و دراوردن نازیلا دیگه طاقت نداشت و همش میگفت تو را خدا ارشیا زودتر پایان کیرت را بکن توش. دارم میمیرم. جرم بده با اون کیرت. ولی من کامل توش نمیکردم که بیشتر شهوتی بشه. خلاصه خودش کیرم را گرفت و خودش کیرم را راهی دروازه ی بهشتش کرد. وای که اون لحظه اصلا یادم نمیره انگار کیرم داخل کوره اتیش بود از بس که گرم بود. همون موقع خواست آبم بیاد که خودم را کنترل کردم. یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن که دیدم آه و ناله نازیلا که بیشتر شبیه جیغ بود کل اتاق را پر کرده اما من در اون لحظه فقط به تنها چیزی که فکر میکردم کس بودو کس بود. خلاصه بعد از چند دقیقه تلمبه زدن و حالات را عوض کردن به پوزیشنی که خیلی باهاش حال میکنم رسیدیم. پوزیشنه داگی. وای که نمای کسش از عقب چقدر زیبا بود. کیرم را گذاشتم توکسش و با یک فشار تا اخر کردم توش که فکر کنم جر خورد. اول یواش یواش میکردم ولی بعد از چند دقیقه سرعتم را بیشتر کردم که فقط نازیلا جیغ میزد و میگفت تند تر تندتر. تو را خدا بکن. بکن. وای که چه کس نرم و تنگی داشت. انگار اینکه اولین بار هست کیر وارد کسش میشه. بهش گفتم عزیزم میخواد آبم بیاد که گفت آبت را بریز تو کسم ولی من ترسیدم و کیرم را در اوردم و آبم رو ریختم روی کسش در ضمن اون هم چند ثانیه قبل از من وقتی داشتم مثل وحشی ها تلمبه میزدم برای چندمین بار ارضا شده بود. همون ارضا شدن اون باعث شد تا من هم ارضا شم. خلاصه بعد از اینکه هر دو تامون ارضا شدیم دیگه نای (جون) تکون خوردن را نداشتم و همینطور توی بغلش خوابیدم و میبوسیدمش و با سینه هاش بازی میکردم و اون هم قربون صدقه ام میرفت و از من تشکر میکرد. بعد از حدود 10 دقیقه ای خواستم برم دوش بگیرم که اون هم گفت دوست دارم باهات بیام. با اینکه خیلی دوست نداشتم ولی به ناچار قبول کردم و با هم رفتیم توی حمام. زیر دوش هم یک خورده شیطونی کردیم ولی یکدفعه نگاهم به کون سفید و تپلش افتاد و کیرم باز دوباره راست شد. و پیش خودم گفتم ارشیا واقعا کس خل و مشنگی اگر امشب نتونی این کون را بگایی بهش گفتم نازیلا جان میخوام از عقب هم بکنمت. که گفت عزیزم تو رو خدا نه. هر چی که تو بگی من گوش میکنم ولی از من نخواه که کون بدم. بهش گفتم چرا؟ گفت تا حالا کون ندادم و دوست ندارم هم بدم. ولی من باید امشب کونش را میکردم. خلاصه بعد از کلی مخ زدن دیدم که اصلا و ابدا فایده نداره فقط یک راه وجود داشت که میدونستم راضی میشه. من که میدونستم نازیلا خیلی خیلی بهم وابسته شده آخه کیسی مثل من گیرش نمیومد. تصمیم گرفتم کم محلش کنم یعنی باهاش قهر کنم تا مجبور بشه بهم کون هم بده. داشتم از حمام میومدم بیرون که دستم را گرفت با بغض گفت میدونی ارشیا دیوونتم میدونی که عاشقت شدم باز میخوای اذیتم کنی. من هم شروع کردم به مخ زدن و کس کس و شعر گفتن و از این چیزها. گفتم عزیزم من هم تو را دوست دارم و عاشقتم که حاضر شدم باهات سکس داشته باشم وگرنه بعد از گذشت 20 سال از عمرم میتونستم با خیلی های دیگه سکس داشته باشم ولی این کار را نکردم. چون دوست داشتم اولین بار با کسی که دوستش دارم سکس داشته باشم. اولش خندش گرفته بود که اولین بارم هست. خلاصه هر جور بود راضیش کردم که از کون بکنمش ولی به شرطی که یواش بکنم و پایان کیرم هم توش نکنم. من هم قبول کردم و شروع کردم به لاس زدن باهاش تا دوباره شهوتیش کنم بعد از اینکه یک کمی شهوتی شد بهش گفتم عزیزم حالت داگی کف حموم بخواب اون هم همین کار را کرد. وای که چه کونه سفید و بزرگی داشت. سوراخ کونش هم تقریبا تیره بود. بعد از اینکه با سوراخش داشتم بازی میکردم شروع کردم انگشتم را وارد کونش کردم که بدجور درد میکشید کم کم انگشت دومم هم وارد کونش کردم که یک خورده شل کرد برای اینکه بتونم بکنم توش. من هم بهش گفتم عزیزم کرمی چیزی نداری که اون گفت یک کرم لیبرو نمیدونم چی چی یکی از دوستاش بهش داده من هم رفتم اوردمش و یک خورده از کرم را ریختم روی کیرم و بقیش را هم ریختم روی سوراخ کونش و با انگشتم کونش را ماساژ میدادم تا شل بشه بعد از اینکه کاملا شل شد اروم سر کیرم را وارد کونش کردم که یک جیغ ارومی زد و درش اوردم. چند باری این کار را کردم تا حسابی گشاد شده بود و من هم کیرم را یکدفعه تا اخر توی کونش کردم که یک جیغی زد که هوش از سرم پرید که فکر کنم کونش هم مثل کسش پاره شد ولی من فقط تلمبه میزدم و اون هم فقط جیغ میزد و بدبخت گریه زاری میکرد ولی من چیزی حالیم نبود و فقط میکردم. وای که کونشم مثل کسش تنگ و گرم بود. یک چند باری که تلمبه زدم کونش کم کم راحت تر کیرم را قبول میکرد. تا اینکه بعد از چند دقیقه کامل کیرم آزاد تو کونش حرکت میکرد و مانور میداد اون هم دیگه عادت کرده بود و از کون دادنش داشت لذت میبرد. بعد از چند دقیقه که تلمبه میزدم داشت آبم میومد و بیدرنگ با آهی که کشیدم آبم را ریختم توی کونش. ناگفته نمونه اون هم قبل از من ارضا شده بود. بعد کیرم را یواش در اوردم تا بیشتر اذیت نشه و خودمون را شستیم و رفتیم که اگر بشه بخوابیم. توی رختخواب که بودیم همش ازش معذرت خواهی میکردم که چقدر خود خواهانه عمل میکردم و اون هم بهم میخندید و میگفت عزیزم من به خاطر تو حاضرم جون بدم چه برسه به کون. خلاصه اون شب با هم توی بغل هم تا صبح خوابیدیم. و صبح باید میرفتم سر کلاس که گفتم بی خیال مشق و درس و دانشکاه و نرفتم. خلاصه این ماجرا تا 3 هفته ای تقریبا هر روز ادامه داشت تا روزی که مامانش اینها از سفر اومدند. البته بعدش هم چند بار دیگه با هم سکس داشتیم ها. خلاصه حرف واسه گفتن زیاده ولی باید فکر اون عزیزان و دوستان گرامی که دارند داستان من را میخونن هم کرد. در ضمن این را هم بگم بعد از چند هفته ای با نازیلا به خاطر یک سری ماجراها قطع رابطه کردم و دیگه باهاش نبودم. آخر ترم هم دیگه انتقالی گرفتم و اومدم شیراز که دیگه اصلا ازش خبر ندارم. در ضمن این را هم بگم از وقتیکه اولین بار سکس بهم خیلی حال داد من هم یک جورایی معتادش شدم و تا حالا چند باری دیگه هم سکس داشتم. که اون ها هم به نوبع خود جالب هستند که اگر دوست داشتید اون ها را هم براتون مینویسم. که فکر کنم سکس با دختر داییم و خانم همسایه از همشون بهتر باشه. دوستان یک خورده از خانم همسایمون بهتون بگم. ما یک همسایه داریم اسمش آذره. این آذر خانم حدود 33 یا 34 سالشه که 2 تا دختر به نام مینا و مانا داره. شوهرش آقا حمید از اون ادم های بسیار با مرام و خوب بود که چند سال پیش فوت کرد. خلاصه این آذر خانم خیلی خوشکل و نازه تقریبا 2 ماه پیش تونستم با بدبختی و کون پارگی مخش را بزنم که از اون به بعد 5یا6 بار باهاش سکس کردم. این آذر خانم چند دفعه اول وقتی که خوب کس و کون میداد بعدش تازه جو میگرفتش و میگفت من دارم به خانوادم به بچه هام خیانت میکنم دیگه از این کارها نمیکنم و از این کس شعرها. بعدش 2 یا 3 روزی دیگه جواب سلاممون را هم نمیداد و بعدش باز میومد و میداد و باز… چند بار که دیدم خیلی داره مسخره بازی در میاره دیگه حسابی خر شدم و شروع کردم به فحش دادن بهش که اصلا بیخود میکنی دفعه دیگه طرف من بیای و از این حرف ها که اونم وقتی دید که من آلت دستش نیستم که هر دفعه یک بچه بازی در بیاره از اون به بعد آدم شده و مثل یک خانم خوب میاد میده و میره و تازه جدیدا انگار خیلی خوشش اومده کلی هم واسم هدیه و این چیزها میخره که خرم کنه. دفعه بعد اگر دوست داشتین اون را مینویسم که از این داستان خیلی خیلی بهتره. راستی نظر یادتون نره عزیزانم. به هر صورت اگر خوب نتونستم بنویسم به بزرگواری خودتون ببخشید. به امید آن روزی که هر کس هر چیزی را که دوست داره بهش برسه. در ضمن چاکره همه بچه های شیراز و بچه های سایت داستان سکسی هم هستیم.نوشته محسن دا
0 views
Date: November 25, 2018