نمیدونم داستانمو از کجا شروع کنم..از خوشی هاش بگم یا ناراحتیاش..از عشق بگم یا تنفر..از وفاداریش یا خیانت…19 سالم بود که عاشق شدم.عاشق محمدشب و روز باهم بودیم.هر وقت که میتونستم خونه یا کلاسو می پیچوندم که باهم باشیم.رابطمون از روی عشق بود نه هوس.همیشه سعی می کردیم حریم بینمون شکسته نشه و هوس جای عشقمونو نگیرهمن ادمی نیستم که هر روزدوست پسر داشته باشم و بخوام با یه نفر باشم در واقع محمد عشق اولم بوداشناییمون از دانشگاه شروع شد که من و محمد تو یکی از درسا کلاسمون مشترک بود و من برا اولین بار محمد و دیدمطبق عادت همیشگی منو دوستم نگار تو ردیف اول نشسته بودیمو داشتیم باهم دیگه حرف می زدیم.همون طور که چشمم هم به نگار هم به درکلاس بود برا اولین بار محمد و دیدم.یه پسر چشم ابرو مشکی که قد و هیکل نسبتا خوبی داشت.یه لحظه ته دلم خالی شد.خیلی کم پیش میومد که از پسری خوشم بیاد .مثل بقیه دخترا نبودم که عاشق تک تک پسرای دانشگاه باشم.اما این یکی بدجور به دلم نشست.چون وسط حرف زدنم یهو ساکت شدم نگار تعجب کرد و گفتچی شد یهو کپ کردی؟من هیچی داشتم فکر می کردمنگاربه چی مثلا؟منهیچی بابا.داشتم چی می گفتم؟نگار یه نگاه عاقل اندر صفیح به من انداخت و دوباره مشغول حرف زدن شد اما من همش به فکر محمد بودم که دو ردیف پشت سر ما نشسته بودن.تو کلاس اصلا حواسم به استاد نبود و داشتم فکر می کردم که این مرده اسمش چیه و چجور ادمیی . هزارجور فکر و خیال دیگه.اخر کلاس به نگار گفتم که این مرده رو میشناسی؟نگارکدوم؟نیمارو میگیمننه بابا.کناریشنگاراهامحمدبعد یه چشمکی زد و گفت فهمیدم چه مرگت بودمنکوفت.این چه طرز حرف زدنه.من مثل همیشم و هیچ مرگمم نیستنگاراره ارواح عمت.منم گوشام درازه نمیفهمم که همش تو کلاس داشتی به کی نگاه میکردیمنبه کی مثلا؟نگاربلند گفت محمددددمنخب که چی؟؟؟نگاه کردنم عیب داره؟نگارنگاه داریم تا نگاه عزیز منمنحالا تو فکر کن که ازش خوشم اومده.میشه امارشو واسم در بیاری؟نگارببینم چی میشهگوشیشو از کیفش در اورد و زنگ زد به یکی از بچه ها که bbc دانشگاه بود و میتونست امار جد و ابد طرفم در بیاره.بعد از کلی وراجی بالاخره گوشی و قطع کرد و گفتنگارخاک تو سرت با این سلیقتواچی گفت مگه؟نگاردیگه چی میخواستی بگه.طرف عوضیه وکلی دوست دختر دارهیه لحظه جا خوردم.چون اصلا به قیافش نمی خورد که همچین ادمی باشه.حالم گرفته شد و با خودم گفتم که باید بیخیالش بشمنگار که حال گرفته منو دید گفتنگارعزیز دلمی دیگه، دلم نمیاد اذیتت کنم.شوخی کردم عزیزم.مرجان گفت تا اونجا که می دونه بچه خوبیه و دوست دخترم ندارهمنخونت حلال شد دیگه میکشمتنگارم هرهر زد زیر خنده که نه مثل اینکه بدجور دلتو برده هااااهمین که خواستم با کیفم به خانمم تو سرش دیدم محمد و دوستش دارن میان طرف ما.یه لحظه خشکم زد و نگاهم با نگاهش گره خورد.تمام تنم داغ شدخدایا یعنی میخواد چی بگه؟..اومد جلو و یه سلام مختصر داد و گفتببخشید میتونم جزوه معادلاتتونو قرض بگیرم؟جزوه جلسه های اول رو ندارم.منم که دست و پامو گم کرده بودم به تته پته افتادمو با هزار مصیبت جزوه رواز کیفم در اوردم و بهش دادمتشکر کرد و رفتنگارم یه نگاه معنا دار به من انداخت و گفتنه مثل اینکه دل اونم گیر کرده هاااامننه بابا.بیچاره یدونه جزوه خواست دیگهاما ته دلم غوغا بود…چند روز بعد محمد و تو محوطه دانشگاه دیدم و اومد طرفم و جزومو دادو ازم تشکر کرد و رفت.عصری که رفتم خونه داشتم جزوه هامو مرتب میکردم که چشمم به جزوه ای افتاد که دست محمد بود.خواستم برش دارم که از لاش یه برگه کاغذ بیرون افتادبرگه رو از رو زمین برداشتم و با هر خطی که میخوندم دلم بیشتر می لرزیدبرگه واسه محمد بود که نوشته بود خیلی وقته که منو میشناسه و دوسم داره و مدت هاست که دنبال یه فرصت میگرده تا به من بگه اما نمیدونسته که چجوری حرفشو بزنهاخر نامشم شمارشو گذاشته بود و نوشته بود که اگه منم بهش حسی دارم بهش زنگ بزنم و بگم اگرم که نه زنگ نزنم که اونوقت واسه همیشه میره و دیگه مزاحمم نمیشهنمیدونستم باید چکار کنم.اونقدر شکه شده بودم که کلا قید زنگ و زدم و تصمیم گرفتم که منم حرف دلم و صادقانه واسش sms کنم.بهش گفتم منم مدتیه که از شما خوشم اومده بود و یجورایی دلم میخواست که پیش قدم بشین اما حالا که فهمیدم حسی که داشتم یکطرفه نبوده با خودم گفتم که من اصلا اهل اینجور رابطه ها نیستم که بخوام واسه تفریح و خوش گذرونی با پسری دوست باشم و بعد یه مدت بیخیال هم بشیم.معظرت میخوام اما باید به پیشنهادتون جواب رد بدمSms رو سند کردم و یکم بعد دیدم که محمد اس داده که مثل اینکه شما منظور منو اشتباه متوجه شدین.من دنبال دوست دختر نیستم بلکه دنبال یه رابطه جدییم مدتی هم هست که شما رو میشناسم و از رفتار و نحوه برخوردتون خوشم اومده و میخواستم یه مدت باهم باشیم که شما هم منو کامل بشناسید و ببینیم که اصلا به درد هم میخوریم یا نه…دوسش داشتم.نمیتونستم راحت ازش بگذرم و بیخیالش بشم…تقریبا یه سال بود که از رابطمون میگذشت و یه روز که با محمد بیرون بودم به من گفتبهار،من دیگه خسته شدم.همش میترسم یکی بیاد تورو از من بگیرهمنعزیزم.این چه حرفیه.هیچ کس نمیتونه مارم از هم جدا کنهمحمددیگه طاقتشو ندارم.امروز با مادرم راجه به تو صحبت کردم و راضی شد که بیان خواستگاریمنم که از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم پریدم بغلش و گفتم یعنی ما واقعا برا همدیگه میشیم؟خیلی دوست دارم که دیدم محمد ساکته.یه لحظه به حال خودم اومدم و فهمیدم که چکار کردم.خواستم از بغلش بیام بیرون که دستشو دور کمرم حلقه کردو یه لبخند قشنگ زد.منم سرمو گذاشتم رو شونش و اروم دم گوشم گفتعاشقتم بهار…قرار خواستگاری گذاشته شد و ما ظرف چند هفته باهم نامزد کردیم.حس میکردم که خوشبخت ترین ادم دنیام و هیچی کم ندارم.حتی تو مدت نامزدیمون محمد از من سکس نخواست و رابطمون از بغل کردن فراتر نرفت شاید اصلا موقعیتش پیش نیومده بود که ازم چیزی بخواد تا اینکه قرار شده بود که با خونواده محمد بریم کیش.وقتی که به هتل رسیدم فهمیدم که برای من و محمدم اتاق جداگانه گرفتن.تا حالا نشده بود که بخوایم شب رو باهم بخوابیم.حس عجیبی داشتم.هم حس شیرین و لذت بخشی بود هم ترس و استرس که ممکنه که چه اتفاقی بیفته…رفتیم تو اتاق و وسایلامونو جابجا کردیم.قرار بود ساعت 8 جلوی اتاق مادر اینا باشیم که باهم واسه شام بریم پایینخیلی خسته بودم و دلم میخواست یکم دراز بکشم.بعد از اینکه شامو خوردیم محمد که خستگی منو دید به مادر اینا گفت که بهار خستست و ما دیگه با شما نمی یایم بیرون و از بقیه عذر خواهی کردیم و رفتیم به طرف اتاقمون.یادم افتاد که قراره دوتایی تنها بشیم و الان که دیگه نامزد کردیم قضیه فرق میکنه و تنها بودنمون هم یه معنی دیگه میده..یهو همه خستگی و خواب الودگیم تبدیل به دلهره و استرس شدحتی محمدم متوجه حالم شد و پرسیدعزیزم چیزی شده؟حالت خوب نیست؟مننه عزیزم،فقط خستم یکم بخوابم درست میشمرفتیم تو اتق و محمد جراغ هارو روشن کرد و منم رفتم تو اتاق خواب.چشمم که به تخت دو نفره افتاد یجوری شدم.محمد رو از ته دلم دوست داشتم اما اصلا امادگی سکس رو نداشتم.همیشه از دردی که موقع زدن پرده میگفتن میترسیدم.دلم نمیخواست امشب همچین اتفاقی بیفتهمحمدم پشت سر من اومد تو اتاق خواب و وقتی که سکوت من و خیره موندنم به تخت رو دید با خنده گفتبه به همه چیزم که واسه برنامه امشب مهیاست منشوخی نکن محمد.میزنمتااامحمدواقعا دلت میاد منو بزنی؟؟؟با خودم فکر کردم و دیدم هیج وقت نمیتونم حتی به شوخی هم که شده بزنمش.گفتمنه نمیتونممحمد اومد طرفم و بغلم کرد وگفت عاشقتم.نفسمی بهاراروم پیشونیمو بوس کرد و ازش جدا شدم و گفتم میرم دوش بگیرم بعد بیام بخوابممحمدم با یه لحن خاصی گفتباشه اینجوری خوشمزه تر میشی منم رو تخت منتظرت می مونممنکوفت.واقعا میام میزنمتاااامحمدمیام میخورمتاااا که یهو یه ژست حمله گرفت و به طرفم اومد منم از ترس زود رفتم تو حموم و درو بستم غافل از اینکه حوله و وسایل تمیز و با خودم نیاورده بودم و حواسمم هم اصلا نبوددوش اب گرم یکم حالمو جا اورد و اروم تر شدم.اما وقتی که خواستم بیام بیرون دیدم که حوله و لباس ندارم.نمی دونستم چکار کنم.نمیتونستم به محمدم بگم که واسم لباس بیاره.دوست نداشتم منو اینجوری ببینه از طرفیم میترسیدم باز شوخیش گل کنه..اروم در حمو رو باز کردم به امید اینکه محمد این دور و بر نباشه یا خواب باشه.دیدم که روی تخت خوابیده.اهسته صداش کردم که ببینم خوابه یا بیدارمحمد محمد…جوابی نشنیدم و خیالم راحت شد که خوابیدهپاورچین پاورچین به طرف ساکم رفتم تا حوله و لباس بردارم و خودمو خشک کنم.لباسامو هم پوشیدم.داشتم میمردم از خستگی.رفتم و روی تخت دراز کشیدم .به طرف محمد که برگشتم دیدم چشماش بازه و داره نگاهم میکنهترسیدم یه لحظه.یعنی از اولم خواب نبود و داشت به من نگاه میکرد؟دستشو دور کمرم حلقه کرد وکشیدم سمت خودشاروم گفتممحمد از اولش هم بیدار بودی؟محمداره عزیزممنپس چرا صدات کردم جوابمو ندادی؟دوست نداشتم منو اونجوری ببینیمحمدتو دیگه خانم منی.اینجور چیزا باید برات عادی بشه عزیزممنمیدونم.اما از الان زوده.خجالت میکشممحمدقربون خانم خجالتیم برم من…بعد اروم غلت زد روم و از پیشونیم بوسید.داغی لباشو رو پیشونیم حس کردم.یکم مکث کرد.انتظار داشتم که دوباره برگرده سر جاش اما همونجوری مونده بودسرشو اورد بالا و نگام کرد.نگاهش با همیشه فرق داشت.نمیدونم باید چجوری توصیفش کنم اما مثل همیشه نبود.سرشو اورد پایین و لباش رو گذاشت رو لبام.تمام وجودم گر گرفت و ناخوداگاه لرزیدمانتظار این عمل رو ازش نداشتم گیج شده بودم.بهد از کمی مکث لباشو از لبام جدا کرد و نگام کرد.سکوت کردم.در واقع لال شده بودم و نمیتونستم هیچی بگم.سکوتم و به نشونه رضایت برداشت کرد و دوباره لباش رو گذاشت رو لبام.لب پایینمو گرفت و میک زد.میتونستم طمع دهنشو حس کنم.حس عجیبی داشتم. یه حس تازه بود برام.زبونشو رو لبام کشید و لبامو از هم باز کرد و زبونشو برد توی دهنم.تنم مور مور شد.محمدم فهمید و گفتنفسم؟به خودم اومدمو گفتممحمدمحمدجونممنمحمد نکن.من امادگیشو ندارممحمدبهار،وقتی اونجوری دیدمت دیوونه شدم. دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم.عزیزم قول میدم که در همین حد بمونه و کارمو تا اونجایی که خودت بخوای ادامه بدمدوباره لباشو گذاشت رو لبام.به قولی که داده بود اعتماد کردم و سعی کردم منم عکس العمل نشون بدم.اروم لباشو بوسیدم چند دقیقه تو همین حال بودیم.خیلی برام لذت بخش بود.از لبام بوسید و اروم به طرف گوشم رفت.گوشمو خیس کرد و میک میزد.حس خیلی خوبی داشتم.دوست داشتم این لحظه ها هیچ وقت تموم نشه.دیگه نتونستم بیصدا باشم و اه کشیدماه ه ه ه ه ….محمدقربون اه کشیدنت برم من..اومد سمت گردنم اروم و ریز میبوسیدش.حسابی تحریک شده بودم .خیسی شرتمو کاملا حس میکردم.هم گردنمو میخورد هم با یه دستش سینه هامو میمالید.سرشو اورد بالا و دوباره لب گرفتیم.دلم میخواست تا ابد لباش رو لبام بمونهدستشو برد پایین که بلوزمو از تنم در بیاره.خجالت کشیدم و دستشو گرفتممحمدخانمم؟منمحمد خجالت میکشممحمدخجالت نداره که.تو مگه خانم من نیستی؟پس نباید خجالت بکشی ازم عزیزمبلوز خودشو در اورد و بلوز منم با کمک خودم دراود و دستشو برد پشت سرم که بند سوتینمو باز کنه.از خجالت سرخ شده بودم.سوتینمو باز کرد و منو خوابوند و خودشم خوابید روم و گوشمو با دندونش گرفت و شروع کرد به خوردن.دوباره تو حال خودم نبودم.تن لختمون که به هم خورد حس کردم که از ته دل عاشقشم و دوسش دارم.ضربان قلبش،گرمای تنش همه واسم خیلی لذت بخش بودرفت سراغ سینه هام و بوسیدشون.سینه راستمو گذاشت تو دهنش و میک زد.اه بلندی از روی لذت کشیدم.سینه هامو دونه دونه میک میزد و میخوردشون.داشتم میمردم از لذتاههههه…محمد خیلی میخوامتبلند شد و شلوارمو از تنم دراورد.اونقدر تحریک شده بودم که دیگه نای مخالفت نداشتم .شلوار خودشم در اورد.برجستگی شورتش کاملا معلوم بود.شرتمو از تنم در اورد وپاهامو که از خجالت کنار هم جمع کرده بودم و از هم باز کرد و گفتجووووون.چه کس ناز و خوشمزه ای داره خانمممممسرشو برد به طرف کسم.گرمای نفسشو حس میکردم.زبونشو از بالا تا پایین کسم کشید و کرد توی سوراخ کسم و شروع کرد به عقب جلو کردن زبونش.دیگه حال خودمو نمی فهمیدم فقط اه میکشیدمو سرشو به کسم فشار میاوردم که بیشتر بخوره .یه لحظه همه تنم لرزید و ارضا شدماههههههه…قیافه محمد وقتی که سرشو اورد بالا دیدنی بود.تمام دهنو چونش از اب من خیس بود.خندم گرفتمحمدبه من میخندی دیگهنشونت میدممماومد و لباشو گذاشت رو لبام .دهنش طمع اب کسمو میداد.دوسش نداشتم اما باید تقاص خندمو پس میدادم ….حلا نوبت محمد بود که ارضا شه.نمی دونستم که چجوری میخواد ارضا بشه .باید یه کاری میکردم منمبهش گفتممحمد شرتتو در میاریمحمد با شیطنت گفتمیخوای چیکار شیطون؟؟مندر بیار دیگه تا پشیمون نشدم وگرنه میخوابماااامحمدباشه باشه غلط کردمشرتشو که دراورد کیر نیمه راستش رو دیدم.اولین بار بود که از نزدیک میدیدم.دستمو بردم طرفش و لمسش کردممحمدپسندیدییییمنچیومحمدمحمد کوچولو رو دیگهههمنمن از کجا بدونم که پسندیدنیه یا نهمحمد خنده ای کرد و گفتوقتی کاملا خانمم شدی می فهمی عزیزممماومد و خوابید روم. کیرشو کاملا روی کسم حس میکردم.دوباره داغ شدم.بازم محمد شروع کرد به خوردن سینه هامجووون.چقدر خوشمزست سینه های خانمم.هرچقدر میخورم سیر نمیشو.حرفاش حشری ترم میکرد.محمدم عین قحطی زده ها سینه هامو میخورد .یکم اومد بالا و شروع کرد به بالا و پایین کردن کیرش روی کسموایییییی..خیلی حال میداد پایان اتاقو صدای اه من پر کرده بود محمدم همش میگفت جووون که حس کردم حرکاتش سریع تر شد و یه اه بلند کشید و ارضا شد.منم به صدای اه محمد به نقطه اوج رسیدمو تقریبا همزمان ارضا شدیم.دیگه نای تکون خوردن نداشتم.محمد از روم بلند شد و با دستمال کسمو پاک کرد و بغلم کرد و گفتعاشقتم بهار.بهترین شب عمرم بود..دوستان اول از همه خواهش می کنم که به پدر و مادرم فحش ندین و اگرم پیشنهاد و یا انتقادی دارین محترمانه بیان کنین.اگه هم از داستانم خوشتون بیاد ادامشو واستون می نویسمبا تشکرنوشته نگار
0 views
Date: November 25, 2018