و عشق… تنها عشق

0 views
0%

سلام بچه ها من اسمم حسامه و19سالمه این خاطره مال دوهفته پیشه واسمم هیچ اهمیتی نداره که باورکنین یانکنین هرطورراحتین..خونواده ما4نفره من یه خواهر دارم به اسم هلیا که یه سال ازخودم کوچیکتره خیلی خوشگله پوست سفیدرنگ باچشای آبی وموهای بلوندهرکی ببینتش تونگاه اول فکرمیکنه که این دختراروپاییه بگذریم.من ازبچگی عاشقش بودم.آره عاشق خواهرم بودم چون توخونه ماازهمون قدیم همیشه جنگ دعوابودماهم همیشه موقع دعوای مادر بابامون بهم دیگه پناه میاوردیم مخصوصااون که همیشه اونجورموقع ها منومحکم بغل میکردومیگفت داداشی من ازهردوشون متنفرم وفقط تورودوس دارم منم همیشه بعداین حرفش محکمتربغلش میکردموتوعالم کودکی لباشومیبوسیدم. همینطورکه کم کم جفتمون بزرگ شدیم مخصوصا من دیگه بهش فقط به چشم خواهری نگاه نمیکردم.آخه چیکارکنم اون همیشه ازلحاظ پوشش راحت بودبایه دامن کوتاه تاپ جلومن راه میرفت..وقتی چشمم به اون بدن سفید کون چاقش میفتادبی اختیارکیرم بلندمیشد…یااون سینه های چاقش وای خدا…هرکسیودیوونه خودش میکرد.همیشه دوس داشتم باهاش سکس داشته باشم.اونم نه یه سکس کثیف زورکی یه سکس عاشقانه..دوهفته پیش مادر پدرم طبق معمول باهم دعواشون شدبعددعوامامانم رفت خونه خالم پدرم هم رفت خونه مادربزرگم .این شدکه فقط مادوتا توخونه بودیم.داشتم ازجلوی اتاق خواهرم هلیا رد میشدم که صدای گریشو شنیدم.رفتم تو.وای خدا اصلا طاقت اشکشونداشتم دیدم روتختش نشسته سرش بین پاهاشه داره زارمیزنه.رفتم کنارش نشستم سرشو آورد بالا..وای چقدر زیباتر شده بود چشاش موهاش پریشون شده بود ازین حالتش خوشم میومد .سرشوگرفتم توی دوتا دستام پیشونیشوبوسیدم.بعدمحکم توآغوشم گرفتمش باهم درددل کردیم دیگه خیلی وقت بودکه گریش بند اومده بود.بهش گفتم خواهرم …عزیزدلم میخوام یه چیزی بهت بگم گفت بگو داداشی.باکلی من من گفتم عاشقتم…خیلی وقته که دوست دارم.. میخوام که مال من باشی..سرشو تو دستام گرفتمویه لب طولانی وعاشقانه والبته خیلی ناشیانه ازش گرفتم هردومون ناشی بودیم چون تاحالا باهیچکس ازین کارانکرده بودیم.البته من فیلم سوپرزیاددیده بودمویه چیزایی بلدبودم.بعدازخوردن لباش اومدم پایین ترگردنشو با لذت میلیسیدموگه گاه لاله گوششوگاز میگرفتم.جفتمون خیس عرق بودیم.هلیا تندتندنفس میکشیدآه آه میکرد.بدجوری لذت میبرد.هردومون لذت میبردیم.تاپشوازتنش درآوردم بدن سفیدش بااون سینه های برجسته وخوش فرمش زیباترین چیزایی بودن که تاحالادیده بودم.یه سینشوتودستم گرفته بودمومیمالیدم اون یکیوکردم تودهنم به محض اینکه سر سینشوگذاشتم تودهنم یه آه بلندکشیدکه شهوتموده برابرکرد.چنددقیقه ای باسینه هاش مشغول بودم بعددامنشوازپاش درآوردم کسش خیس خیس بودشرتش بدجوری به بدنش چسبیده بود.شرتشوازپاش درآوردم.یهوچشاشوبست دستاشوروی صورتش گذاشت حس کردم خجالت کشید.حق داشت منم خجالت کشیدم یه لحظه منصرف شدم خواستم بیخیال شم اماشهوت اونقدرقوی بودکه نتونم جلوش مقاومت کنم بیخیال این فکراشدمورفتم سراغ کس سفیددست نخوردش باولع زیادمیخوردمش توی اوج لذت بودیمهلیا به شدت آه واوه میکردوتندنفس میکشید.انگاردیگه اونم خجالتوفراموش کرده بود.درهمین حال ارضاشد.آبش بافشارپاشیدتوی صورتودهنم.امامن هنوزارضانشده بودم اون بیحال بی دفاع روی تخت افتاده بود من رفتم ازتواتاق مادرم یکی ازاین کرم هاشوبرداشتم برگشتم.هلیاهمچنان روی تخت بودتنها لباسم که همون شرتم باشه رودرآوردم روش کرم زدم.میدونستم صاحب کسش یکی دیگس برش گردوندم.به حالت سگی قرارگرفتیم.یه مقدارکرم به کونش مالیدم.کیرمودم سوراخ کونش گذاشتمویه فشارکوچیک دادم سرکیرم رفت توش.خواهرم یه آه ناشی ازدردکشید.بیشترفشاردادم تانصفه رفت توش.خواهرم خواهش کردتمومش کنم اماگوشم به این حرفابدهکارنبود.بایه فشاردیگه کیرم تاته رفت توی کون تنگش هلیااززوردردبالشت روی تخت گازگرفته بودلای دندوناش فشارمیداد.من تلنبه زدنوشروع کردم کونش دیگه جاواکرده بودکیرم راحت ترتوش حرکت میکرد.هلیا هم داشت لذت میبرد یه حس لذت توام بادرد.منم که دیگه دیوانه شده بودمو باسرعت وحشتناکی تلنبه میزدموخواهرمم دیگه آخ و اوخش بافریاد تفاوتی نداشت.درهمین حین خواهرم برای بار دوم ارضاشدمنم چندثانیه بعدازاون ارضاشدموکل آبموریختم توکونش.خسته بیحال چنددقیقه کنارهم درازکشیدیم بعدش رفتیم حموم.ازون موقع هم دیگه هیچ سکسی باهم نداشتیم.نوشته حسام

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *