و یک خیانت زندگیمو جهنم کرد

0 views
0%

سلام به بچه های شهوانی. اینی که براتون تعریف میکنم یه خاطره واقعی از زندگیمه که کل زندگیمو عوض کرد. من عارف هستم. 39 سالمه مهندسی صنایع دارم و در یک کارخانه بسیار بزرگ دولتی رئیس قسمتم.خاطره ای که میخوام بگم برمیگرده به زمانی که من 25 سال داشتم دانشجو بودم .همش سرم به درس بود زیاد تو قید و بند دوست دختر و این حرفها نبودم البته دوست میشدم بعد یه مدت دلزده میشدم ول میکردم . تا اینکه من که جزئ شاگرد ممتازها بودم از طرف دانشگاهمون انتخاب شدم برای شرکت در المپیاد علمی و سرتونو درد نیارم یه وقت دیدم که به همراه یه گروه 80 نفره البته از رشته های مختلف اعزام شدیم به ژاپن برای شرکت در المپیاد علمی آسیایی.یه دختری تو گروهمون بود از تبریز. واقعا دخترهای آذری خیلی خوشگلند.منم رفتم تو نخ این دختر… ولی حراست و اینا مانع میشد کاری بکنم.ماهم با دست پر برگشتیم وطن.ازش شماره گرفته بودم.زنگ زدم و خلاصه مژده شد دوست دختر من… اونم تهران دانشجو بود. منم که بخاطر پدرم وضع مالیم عالی بود ماشین خونه مجردی و مستقل….یه روز رفتم دنبالش و ازش دعوت کردم بریم خونه من. قبول کرد رفتیم نهار و بیرون خوردیم و رفتیم خونه.مانتوشو که در آورد انگار برق منو گرفت…خدایا عجب اندامی….بغلش کردم مقاومتی نکرد لبهامون درهم گره خورد …..بردمش اتاق خوابم و در چند ثانیه لباسهاشو در آوردم خودم هم لخت شدم و روش خوابیدم. مرتب می بوسیدمش…گردن و لاله گوشش رو میخوردم.. سینه هاش فوق العاده بود میک میزدم و میخوردم. اومدم پایین وای…….. عجب کسی پاهاشو باز کردم و شروع کردم به لیسیدن و خوردن کسش… ناله های مژده میرفت هوا…کیرم داشت میترکید… انگار حالم تو خودم نبود اصلا متوجه نبودم چکار میکنم کیرمو گذاشتم دم کسش و آروم فرو کردم توش… مژده عین برق گرفته ها از جا پرید…. چشمهای وحشت زدش و اون نگاهش هنوز جلوی چشمامه. با صدایی لرزان گفت عارف چیکار کردیانگار از خواب بیدار شدم و بلافاصله کیر خونیمو نگاه کردم….باورم نمیشد من اینقدر بی جنبه نبودم ولی بهرحال پرده مژده رو زده بودم… دست وپاش میلرزید میترسید…. سعی کردم آرومش کنم…گریه هاش تبدیل به هق هق شد…. بند دلم پاره شد بغلش کردم تو آغوشم میلرزید…یه دفعه متوجه خونریزیش شد.در اثر اضطراب یا هر چیزی خون بند نمیومد همینطور قطره قطره میچکید… بوسیدمش گفتم آروم باش برم نوار بهداشتی بگیرم بیارم واست. فورا رفتم دستشویی خودمو شستم بدو رفتم ار دارخونه سرکوچه نواربهداشتی گرفتم اومدوم خونه. مژده هنوز داشت اشک میریخت. رفت دستشویی خودشو تمیز کرد و نواربهداشتی گداشت اومد تو پذیرایی نشست رو کاناپه. رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم.تو چشماش نگاه کردم گفتم نترس مژده… مثل مرد تا آخرش باهاتم نگران نباش تو مال منی.اینو مثل مرد بهت قول میدم….سرشو گذاشت رو سینم و چند قطره اشک ریخت… با اون رنگ پریده که داشت نمیتونستم ببرمش خوابگاه. خودش زنگ زد خوابگاه و گفت خونه دخترعموش میمونه و اجازه گرفت. بهش گفتم دوست داری بریم قدم بزنیم ؟ گفت نه پاهام سسته. ازش خواستم استراحت منه تا برم شام بگیرم بیام.رفتم یه شام مفصل گرفتم و خوردیم و اونشب مژده تو بغل من خوابید…. مثل یه عروسک تو بغلم خواب بود. نگاش میکردم حس عجیبی بود دوسش داشتم….خیلی… بهش قول داده بودم.ازش 3ماه وقت خواستم که درسم تموم بشه برم خواستگاریش . قبول کرد. اما تو اون 3ماه چه کاره که نکردم… دیگه حسابی میکردمش و مژده هم به این امید که خانم من خواهد شد با من همکاری میکرد. چندین بار اشتباهی تو کسش خالی کرده بودم…دقیقا آخرین امتحانو که دادم رفتم خونه مادرم. مژده چند روز زودتر تموم شده بود رفته بود تبریز که من هم تموم شم بریم خواسنگاری.رسیدم دیدم مادرم خندان اومد استقبالم.پرسیدم چی شده؟ گفت با راضیه خانم اینا(همسایه جدیدمون که من ندیده بودمش) راجع به دخترش صحبت کردیم امشب میریم خواستگاری…انگار دنیا رو سرم خراب شد مگه عهد بوقه چرا به من نگفته سرخود حرف زدید؟ من نمیخوامش…خلاصه زور زدن حالا بریم اگه نپسندیدی برمیگردیم. شب رفتیم ولی ………. کاری شد که نباید میشد دختره که اومد تو اتاق من ضعف کردم از بس خوشگل بود انگار پایان قولهام به مژده یادم رفت. وای من همچین خوشگلی رو با این ثروت و مکنت بذارم برم سراغ یه دختر شهرستانی؟؟؟؟ مگه خرم؟؟؟اصلا نمیدونم چطور شد ظرف یک هفته عقد و عروسی شد و تماممژده زنگ میزد جواب نمیدادم. خطمو عوض کردم خونمو فروختم و رفتم اون طرف شهر خونه گرفتم بقول بچه ها من مژدهو پیچوندم رفتم سر زندگیم….2سال گذشت. اوضاع هر روز بدتر میشد. اصلا با خانمم تفاهم نداشتم.مرتب دعوا………. دخالتهای وحشتناک مادرزنم… زندگی شده بود واسم جهنم….تصمیمو گرفتم و3سال طول کشیدتا با مصیبت طلاقشو دادم.تمام مهریه شو طلب کرد.خونه رو دو دستی تقدیمش کردم و نصف حقوقمو هم مصادره کرد البته ناراحت نبودم حق قانونیش بود…2سال بعد طلاق تو یه اوضاع وحشتناک روحی بودم کاملا دپرس یه شب خواب مژدهو دیدم….همون صحنه ها که تو آغوشم هق میزد از خواب پریدم هنوز انگار صداش تو گوشم بود…خدایا من با اون دختر بیگناه چه کردم؟؟؟؟این شکست تاوان خیانت و ظلمی بود که در حقش کردم… ولی الان بعد اینهمه سال (7سال)کجاست؟؟؟تصمیم گرفتم پیداش کنم. ولی با چه رویی میخواستم تو روش نگاه کنم؟زنگ زدم به موبایلش…… دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشدبا هر زحمتی بود بعد از 2ماه از طریق بچه های المپیاد که باهم رفته بودیم آدرس خونشونو پیدا کردم و رفتم تبریز. فقط نمیدونستم چی باید بگم…گل گرفتم رفتم خونشون. زنگ زدم… مامانش بود زیاد فارسی بلد نبود ولی زورکی این جمله رو ساخت مژده 7 ساله از ایران رفتهگلها از دستم افتاد… حالم بد شدمادرش برام آب آورد. نمیدونست کی هستم و با تنها دخترش چه کردمازشون خواهش کردم شماره تلفنشو بهم بدن. گفتم از همکلاسهای قدیمشم میخوام ببینمش…مادرش زنی بود مثل فرشته. با اون چادر سفید… خیلی با مهربانی دعوتم کرد داخل. برام چای آورد…نگاش میکردم چقدر مژده شبیه مامانش بود….هرجوری بود دفتر تلفن خونشونو آورد بهم فهموند که شمارشو بردارم. وقتی خوندم چشمام از حدقه در اومد… کد 0033فرانسه بودتو همون فاصله خاله اش اومد.باهاش صحبت کردم.مژده 7سال پیش موفق میشه از طریق عموش یه بورس تحصیلی بگیره بره.باخودم حساب کردم دقیقا بعد من نتونسته بمونه و رفته…همون روز عصر زنگ زدم…رفت رو پیغامگیر.شب دوباره زنگ زدم… در حالیکه داشت گوشی روبرمیداشت صداش اومد انگار به یکی میگفت خیر باشه کد ایرانه..بلههههههههههههههه…..خشکم زد دوباره گفت الووووووووووو….با صدایی لرزان گفتم مژده؟؟؟؟- بفرمایید خودمم. شما؟-یه نامرد پشیمونچند لحظه مکث کرد… ببخشید شما؟- عارفبلافاصله گوشی رو کوبید روشبیشتر از این هم انتظار نمیرفت… دیگه هرچی زنگ زدم جواب نداد. رفتم سراغ خالش… التماس کردم آدرسشو بده. گفت فقط ادرسی که براش کارت پستال میفرسته داره.گفتم همونو میخوام.پرسید چرا دنبالشی؟ گفتم دوست دخترم بود. پرسید کی؟ گفتم دوران دانشجویی. پرسید الان میای سراغش؟میخواستم زمین دهن باز کنه منو ببلعه مردم از خجالت…. التماسش کردم کمکم کنه. بی اختیار از ته دل گریه زاری کردم. دلش بحالم سوخت کارت پستالو آورد داد بهم.چندین بار هم زنگ زدم جواب نداد. تصمیم گرفتم برم فرانسه. آدرسشو حالا داشتم. شهر لیون بود.2ماهی طول کشید با هزار مصیبت ویزاگرفتم رفتم. تو هتل آدرسو نشون دادم. یه تاکسی برام گرفتن رسوند به مقصد.گل گرفتم و رسیدم دم آپارتمان 20 طبقه. آدرسو نشون نگهبان پیر دادم راهنماییم کرد تا دم در . طبقه 12 واحد 45.نگهبان در زد… یه دختری تقریبا 30ساله درو باز کرد. نگهبان به فرانسوی چیزی گفت. دختره با برق چشماش گفت ایرانی هستین؟ گفتم بله. من با مژده خانوم کار دارم…گفت خانوم دکتر هنوز نیومدن بفرمایید داخل تا بیان حتما از موکلینشون هستین.رفتم نشستم تو سالن پذیرایی…خونه شبیه یه کاخ کوچیک بود… برام نوشیدنی آورد و سعی کردم توضیح بدم از ایران اومدم مژدهو ببینم.از توضیحاتی که میداد شاخ در میاوردممژده تو فرانسه دکترای حقوق بین الملل گرفته و یکی از فعالین حقوق بشر و وکلای بنام فرانسه شده بودیک آن در یک لحظه پایان حوادث اون سالها از جلوی چشمام رژه رفت. من مژده بچه شهرستانی رو به یه دختر پولدار خوشگل ترجیح دادم و حالا این حال و روز من بود و این تشکیلات مژدهبعد فهمیدم این دختر 1ساله اومده دانشجوی حقوقه تو اونجا و تبریزی هست و مژده اونو زیر پر وبالش گرفته و دفتر وکالتش یه ساختمون دیگه ست.بعد پرسیدم ازش مژدهمجرده؟ گفت فعلا بله ولی بزودی اینجا با یه شخص بسیار معروف ازدواج میکنه. با یک قهرمان کاراته.یخ کردم………تو همین لحظه کلید رو در چرخید و در باز شد …..چند دقیقه تو چهره هم خیره شدیم… که ناگهان مژده با پایان قدرتش که انگار سنگینی نفرت سالها رو داشت زد توی گوشم…-برو بیروننننننننننننننننننن……آشغال عوضیییییییییییییییییییی….دستاشو گرفتم-مژده فرصت بده باهات حرف بزنم………….-وقتی فرصتش بود جیم شدی…. حالا بعد اینهمه سال اومدی که چی بشه؟؟؟؟-جبران میکنم………-غلط میکنی….برو گمشو…….-بذار توضیح بدم…-توضیح؟ وقتی منو که ازت حامله بودم ولم کردی رفتی توضیحی نداشتی حالا اومدی توضیح بدی؟؟؟-حامله؟؟؟؟-آره ازت 2ماهه باردار بودم که فلنگو بستی…-من نمیدونستم….- اومدم خونت.. فروخته بودی…خطتو عوض کردی…تو منو ول کردی رفتی یه خانم دیگه گرفتی… از مهران دوستت پرسیدم گقت دختر همسایتونو گرفتی…حالا اینجا چی میخوای؟-5ساله طلاقش دادم- این چیزی از درد من کم میکنه؟ با آبروی از دست رفتم…. با یه بچه نامشروع تو شکم چکار میکردم؟ مجبور شدم سقطش کنم و از ترس آبروم از ایران فرار کنم آواره غربت بشم…. درد کشیدم گشنگی کشیدم درس خوندم وکیل شدم تا نذارم حق و حقوق یه انسان به خاطر بی شرفهایی مثل تو پایمال بشه از همون راهی که اومدی برگرد گورتو گم کن…..اومدم بیرون…تو خیابونا راه میرفتم به خودم لعنت میفرستادم…. گریه زاری میکردم… یاد هق زدنهاش تو آغوشم میوفتادم… چه ارزون فروختمش… زندگی رومانتیک ای که میتونستم داشته باشم چه ارزون فروختمش… فقط واسه یه لحظه هوسآبروی هرچی مرد و مردونگی بود بردم… از خودم متنفر شدمبعد چند بار باز رفتم سراغش. به پاهاش افتادم التماسش کردم ولی قبول نکرد…نبخشید.حق داشت حق داشت…با کوله باری از پشیمانی برگشتم ایران….و یک خیانت زندگیمو جهنم کرد………………نوشته‌ عارف

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *