مدتي بود كه از طريق اينترنت با حس فوت فتيشي و بردگي براي خانمها و بوسيدن پا هاي اونها آشنا شده بودم و كم كم خودم هم به اين حس علاقمند شدم.ولي چون دخنر یا خانمی هم حس با خودم پیدا نکرده بودم به کسی در این مورد حرفی نمی زدم.گاهی اوقات که با دوستام یا همکلاسیهای دانشگاه غیر مستقیم در این مورد حرفی میزدم اونها یا خیلی تعجب میکردند یا میخندیدند و جدی نمی گرفتند.تقریبا کسی باورش نمیشد که این حس هم می تونه تو وجود پسرها یا حتی دخترها وجود داشته باشه.به همین خاطرمدتی با خودم کلنجار میرفتم وامیدوار بودم کسی پیدا بشه که بتونم این رابطه را باهاش تجربه کنم.توی محله ای که ما زندگی میکردیم.پدر بزرگ و مادر بزرگم هم ساکن بودند و یک کوچه بالاتر از کوچه ما ساکن بودند. خاله ام هم چون هنوز مجرد بود و ازدواج نکرده بود با اونها زندگی میکرد.خاله ام مهندسی کامپیوتر خونده بود و توی یک شرکت تجاری مشغول کار بود. با اینکه دختر زیبا و تحصیل کرده ای بود و خواستگاران خوبی داشت ولی به هیچ کدام جواب مثبت نداده بود و هنوز دوست داشت مجرد بمونه. گاهی اوقات که به خونه پدر بزرگم میرفتیم یا اونها به خونه ما میومدند میدیدم که خاله ام عین یک میسترس لباس میپوشه . بقیه هم که از فرم این جور لباس پوشیدن اطلاعی نداشتند توجهی به اون نمی کردند. اینجور مواقع من با یک حس خاصی به خاله لم و مخصوصا به پاهای اون نگاه میکردم که البته بعضی وقتها این نگاهها از چشم خاله ام دور نبود ولی من متوجه نبودم. . يادم هست يه شب كه خاله ام به خونه ما اومده بود بهش گفتم شب پيش ما بمونه. اون هم از روي خنده وشوخي طوري كه فقط من بشنوم بهم گفت اگه میخوای بمونم باید پاهام را ببوسی. از اون شب به بعد اين حس تو وجود من قوي شد.و حتي گاهي وقتها فكر ميكردم خاله ام يه ميسترسه يا حداقل افكار ميسترسي داره. از اون شب به بعد آرزو میکردم که بتونم رابطه برده و میسترس را با خاله ام تجربه کنم. تا اینکه اتفاقی افتاد که باعث شد من به تا اینکه اتفاقی افتاد که باعث شد من به این آرزو برسم. پدر بزرگ و مادر بزرگم میخواستند یک هفته به مسا فرت بروند و خاله ام هم به علت مشغله کاری که داشت نمی تونست همراه اونا بره. به همین خاطر از من خواست تا مدتی که اونها نیستند.شبها پیشش بمونم که تنها نباشه من هم قبول کردم و قرار شد از فردای اون روزی که خاله ام این کار را از من خواست چند شب پیشش بمونم و اين شروع ماجراي بردگي من براي خاله ام و رابطه فوت فتيشي و برده و ميسترس من با اون بود.اون روز یادم هست پنجشنبه بود.عصر همون روز من مشغول گشت و گذار توی سایتهای میسترس وبرده بودم و دیگه حسابی حس بردگي و فوت فتيشي من گل كرده بود. اون شب موقعي كه به خونه پدر بزرگ پیش خاله ام رفتم خودش در را باز كرد وكلي از اومدنم خوشحال شد. من هم که دیدم خاله ام باز شبیه بک میسترس لباس پوشیده خوشحال شدم که حد اقل با نگاه کردن به اون میتونم خودم را کمی ارضا کنم.اون شب اتفاق خاصي نيافتاد.با صحبت كردن با هم سرگرم بوديم و خاله ام هم در حین صحبت با من در حالی که پشت میز نشسته بود کارهای شرکت را انجام میداد. بعد از مدتی خاله ام به من گفت من خیلی خسته ام و کارهای شرکت هم زیاده ولی مجبورم امشب کمتر بخوابم و بیشتر به اونا برسم و فردا هم باید مشغول اونا باشم. به همین خاطر میخوام یک ساعت بخوابم و بعدش میخوام منو بیدار کنی که به بقیه اونا برسم. من هم که نمیتونستم کمکش کنم و باید به تنهایی اون کارها را انجام میداد قبول کردم و خاله ام توی اتاقش رفت و من هم با تماشای تلویزیون خودم را سر گرم کردم.اما افکار بردگی من را راحت نمیذاشت و دوست داشتم حتی یک بار هم که شده حد اقل پای خاله ام را ببوسم. توي همين افكار بودم كه يهو متوجه شدم وقت بیدار کردنش رسیده. به اتاقش رفتم و دیدم روی تخت خوابیده. من هم ناگهان فکری به سرم زد و تصمیم گرفتم حالا که خوابه قبل از بیدار کردنش پاهاش را ببوسم. به همین خاطر جلو رفتم وکنار تخت زانو زدم و مشغول بو کردن و بوسیدن پاهای قشنگش شدم.چند دقیقه ای مشغول این کار بودم که یهو حس کردم خاله ام بیدار شد و متوجه کاری که میکردم شد. من كه اولش حسابي جا خورده بودم خیلی ترسیدم که مبادا ناراحت بشه و با من دعوا کنه.اما اون اول منو با تعجب نگاه کرد و بعد لبخندی زد و گفت از موقعی که اومدی توی اتاق مواظبت بودم. من بیدار بودم و خستگی و کار شرکت را بهونه کردم تا ببینم این کار را انجام میدی یا نه.. آخه دیدم چند بار به پاهای من زل میزنی و من هم متوجه شدم منظورت چیه.من که ناراحت بودم که چرا اینطوری رو دست خوردم. پرسیدم منظورم چیه؟؟؟؟؟خاله ام جواب داددوست داری برده من باشی و پا هام را ببوسی. من خودم هم اینکاره ام و هر موقع فرصت داشته باشم توی سایتهای بردگی برای خانمها و فوت فتیش میگردم. و کم کم به میسترس بودن علاقمند شدم.و دوست دارم يه پسر يا مرد را به بردگي بگيرم و تحت سلطه خودم داشته باشم،میدونی چرا خواستگارام را رد کردم؟ چون اونا حاضر نبودند این رابطه را با من داشته باشند. بعد با خنده ادامه داد اگه دوست داري میتونی برده من بشی و ميتونيم همين حالا شروع كنيم.من كه اولش حسابي جا خورده بودم و تعجب كرده بودم ديگه نتونستم جلو خودم را بگيرم و جواب دادمراستش بدم نمي آد برده يك خانم باشم. و جلوي پاش زانو زدم و گفتم خواهش ميكنم خاله تا مدتي كه من اينجام منو به بردگي قبول كنيد و سرور من باشيد.خاله ام از جاش بلند شد وگفت خيلي خوبه… حالا صبر كن تا من خودم را آماده كنم بعد صدات ميكنم.يادت باشه فعلا برده مني و تو را به اين نام ميشناسم. تو هم بايد منو سرور و ميسترس خودت بدوني و دستوراتم را مو به مو اجرا كني.من هم كه از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم گفتم اطاعت ميشه سرورم . از اتاق اومدم بیرون و منتظر موندمخاله ام بعد از چند دقيقه لباسهاش را عوض كرد و منو صداكرد.(اجازه بديد از اينجا به بعد واژه های ميسترس و سرور را به کار ببرم)وقتي وارد اتاق شدم ديدم ميسترس روي يك مبل نشسته. اون يك تاپ كوتاه خردلي به همراه يك دامن بلند لخت كه تقريبا تا مچ پاهاش ميرسيد پوشيده بود. جورابهاي بلند سياه وتقريبا نازكي پوشيده بود و صندلهايي خردلي رنگ به پا داشت. موقعي كه منو ديد گفت چهار دست و پا به طرفش برم. من هم سريع روي زمين نشستم و چهار دست و پا به طرف پاهاي ميسترس حركت كردم. موقعي كه جلوي پاهلش رسيدم سرم را خم كردم و گفنم سرورم من در خدمتم .من برده شمام و فقط امر شما را اطاعت ميكنم. ميسترس كه از اطاعت من خوشش اومده بود گفتيادت باشه به خاطر هر نا فرماني و اشتباهي كه انجام بدي تنبيه ميشي ولي اگه وظايفت را خوب انجام بدي تشويقت ميكنم.من كه كم كم داشتم مشاعرم را از دست ميدادم گفتم امر امر شماست سرورم.ميسترس گفت حالا دلم ميخواد كفشهام را با زبونت تمييز كنيمن بدون معطلي شروع به ليس زدن صندلهاي زيباي ميسترس كردم.و با دقت و وسواس خوبي كف اونها و بقيه جاهاي اونها را حسابي تميز كردم و برق انداختم.ميسترس گفت حالا كفشهام را در بيار. من شروع به باز كردن بند اونها كردم و با احترام زيادي كفشهاي ميسترس را در آوردم.و كنار مبل گذاشتم. سرورم جوراب سياه بلند كفه دار زيبايي پوشيده بود .ضمن اينكه ميدونستم پاهاي زيبايي داره. ميسترس پاهاش را روي شونه ها و زانو هاي من گذاشت و چند دقيقه به همين حالت موند. من در همون حالت به ميسترس گفتم سرورم اجازه ميديد پاهاي زيباتون را ببوسم؟ميسترس جواب دادنداين وظيفه توست برده من و همين حالا بايد انجام بدي.من مشغول بوسيدن پاي سرورم شدم و روي پاهاي سرورم را در حالي كه اون ميخنديد ولذت ميبرد بوسيدم .بعد كف پاهاي ميسترس را با احترام روي صورتم گذشتم و بوسيدم.چند دقيقه اي مشغول بوسيدن پاهاي ميسترس بودم كه اون گفت حالا پاهام را ماساژ بده ومن مشغول ماساژ دادن پاهاش شدم. مدتي گذشت. ميسترس گفت برده جورابام را در بيار و پاهام را ليس بزن. من هم بلا فاصله اطاعت كردم و جورابهاي ميسترس را در آوردم و شروع به ليس زدن پاي سرورم كردم.بعدش انگشتهاي پا هاش را دونه دونه بوسيدم وكف پاي سرورم را ليس زدم. سرورم پاشون را روي شونه ام گذاشت و دستور داد كه اون يكي پاش را ليس بزنم و من هم اطاعت كردم.مدتي مشغول ليس زدن پاي ميسترس و تميز كردن اونها بودم.تا سرورم اجازه دادند اون كار را تموم كنم.ميسترس به من گفتديگه دير وقته و وقت خوابيدن رسيده.اما قبل از اون بايد دندونهام را مسواک بزنم.همون لحظه به دستور ميسترس چهار دست و پا روی زمين قرار گرفتم و ايشون سوار من شدند و به طرف دستشويی حرکت کردم. جلو در دستشويی که رسيدم سرورم پايين اومد وگفت همينجا بمون تا من برگردم. بعد از چند دقيقه سرورم بيرون اومد در حالی که من بوی خمير دندون خوشبويی را که به دندونش زده بود حس ميکردم. ميسترس دوباره سوار من شدند و به دستور ايشون به اتاق خواب رفتم. توی اتاق خواب میسترس روی تخت نشست وبه من گفت آفرین برده من امشب وظايفت را خوب انجام دادی و فکر ميکنم برای امشب کافی باشه. حالا ميخوام به عنوان پاداش اجازه بدم امشب زير پاهای قشنگم بخوابی..من جلوی ميسترس تعظيم کردم و گفتم سرورم من دستوراتتون را اطاعت میکنم و مطيع و برده شما هستم.سرورم به خواب رفتند و من طبق دستور ايشون پا ها شون را روی صورتم گذشتم و بعد از بوسيدن اونها به خواب رفتم.اميدوارم که از قسمت قبلی داستان خوشتون اومده باشه. قسمت دومش را تقديمتون میکنم. خوشحال ميشم که نظر بدبد.صبح روز بعد زودتر از خواب بيدار شدم.خاله ام هنوز خواب بود. تصميم داشتم اون روز بهتر از ديشب دستورات را انجام بدم. بلند شدم و به دستشويی رفتم و بعد از شستن دست و صورتم به اتاق بر گشتم و منتظر موندم تا خاله ام بيدار بشه. موقعی که بيدار شد پرسيدشب راحت خوابيدی؟؟ گفتم آره . خاله ام گفتخوبهيکی از دوستام قراره به خاطر کار همسرش مدتی به خارج بره و قراره امروز برای خدا حافظی پيش من بياد. من گفتم خاله اگه ممکنه برنامه ديشب را ادامه بديم و شما هنوز سرور من باشيد.خاله ام گفت ميدونی اين دوستم اسمش النازه و اون هم مثل من افکار ميسترسی داره. ولی نه به اندازه من.. به همين خاطر جز من واون هيچکسی حتی همسرش هم اين موضوع را نميدونه. از تو هم ميخوام که پيش خودمون بمونه. … ..من هم به خاله ا م قول دادم که به کسی چيزی نگم.خاله ام گفت حالا اگه اون بياد حاضری جلوی اون هم نقش نوکر و برده من را بازی کنی ؟ ؟؟من گفتم باشه…. حتی حاضرم دستورات ا يشون هم را اطاعت کنم و انجام بدم.به شرط اينکه شما هم چيزی در مورد اين که من خواهر زاده شمام نگيد. خاله ام هم قبول کرد.بعد گفت من حاضرم. شروع ميکنيم(از اينجا به بعد از واژه های سرور و ميسترس استفاده ميکنم.)ميسترس از جاش بلند شد.و به طرف كمد لباسهاش رفت. از داخل كمد يك پيراهن و يك حوله برداشت. يك حوله هم جلوي من انداخت و گفت برده من ميخوام به حمام برم و دوش بگيرم. تو هم موقعي كه من در حمام هستم.بايد تخت من را مرتب كني. بعدش به آشپزخونه برو و صبحانه من را آماده كن. البته میتونی قبل از اون خودت اونجا صبحانه بخوری. بعد از آماده شدن صبحانه من با اين حوله جلو در حمام بيا و منتظر من باش.من همانطور كه روي زمين نشسته بودم چهار دست وپا به طرف ايشون رفتم و پاي ميسترس را بوسيدم و گفتم پایان اوامر شما را اطاعت ميكنم سرورم. كه ناگهان ميسترس عصباني شد ومو های من را گرفت و منو بلند کرد وبعد از کشيده ای که به من زد گفتيادت باشه تا بهت دستور ندادم هيچ كاري انجام نميدي… من كه بهت نگفتم پا هام را ببوسي. و منو روی زمين رها کرد. من هم فورا روی زمين زانو زدم و با التماس گفتمببخشيد سرورم .ديگه تکرار نميشه… قول ميدم بدون اجازه شما حتی آب نخورم.ميسترس به طرف حمام رفت و من مشغول انجام وظايفم شدم.و بعد از آماده کردن صبحانه پشت در حمام حوله به دست منتظر موندم.چند دقيقه ای گذشت و ميسترس از حمام بيرون اومد.به دستور سرورم پاهاشون را با حوله ای که دستم بود خشک کردم . بعد از اون چهار دست وپا شدم و سرورم سوار من شدند و دستور داد به اتاق نشيمن برم.وقتی به اونجا رسيدم.ميسترس روی مبل کنار تلفن نشست وگفتحالا صبحانه منو بيار برده..من سريع بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم و صبحانه سرورم را که آماده کرده بودم برداشتم و به اتاق آوردم و از ميسترس خواهش کردم که از من به عنوان ميز برای خوردن استفاده کنند که ايشون هم قبول کرد.در مدتی که ميسترس صبحانه ميخورد از من به عنوان ميز استفاده ميکرد.بعد از خوردن صبحانه ميسترس تصميم گرفت به دوستش (ميسترس الناز)تلفن بزنه که به اونجا بياد.اما قبلاز اون به من گفت برده زير پاهای من بخواب. من سريع زير پای ميسترس خوابيدم و ميسترس پاهاش را روی صورتم گذاشت و گفت حالا ميتونی موقعی که با تلفن صحبت میکنم زير پایی من باشی.ميسترس مشغول صحبت با تلفن شدند.ومن هم زبر پاهاش بودم.در حين صحبت ميسترس با انگشتهای پاش با لبهای من بازی ميکرد. ميسترس صحبتش را با تلفن پایان کردوبه من گفتميسترس الناز تا يک ساعت ديگه میاد. تو هم فعلا به آشپزخانه برو وميوه ها و شيرينی ها را از توی يخچال بردار و توی ظرفها بچين و بعدش به اتاق من بيا.من هم دستور ميسترس را اطاعت کردم و بعد از آماده کردن ميوه وشيرينی ها اونا را توی اتاق پذيرايی و اوردم و روی ميز گذاشتم. بعدش به اتاق ميسترس رفتم. ميسترس جلوی آينه پشت ميز آرايش نشسته بود و مشغول آرايش صورتش بود.لباسش را هم عوض کرده بود. من روی زمين زانو زدم و گفتم سرورم من در خدمتم. ميسترس نگاهی به من کرد و گفتبلند شو از توی دراور يکی از جورابهای بلند و سياه منو بيار و پام بکن تا من آرايشم را تموم کنم. من سريع بلند شدم وبعد از باز کردن دراور ديدم داخل کشو چند جفت از جورابهای میسترس قرار داشتند که هرکدام به راحتی ميتونستند منو به زانو در بيارند. جورابی که ميسترس خواسته بودند را آوردم و پاشون کردم . ميسترس هم نگاهی به ساعت انداخت و گفت ديگه ميسترس الناز بايد بياد. دلم ميخواد نشون بدی که چه برده خوب و حرف شنويی هستی. وقتی که اومد کفشهاش را از پاش دربيار و اگه بهت گفتم حتما از دستوراتش اطاعت کن.هنوز حرف ميسترس پایان نشده بود که صدای آيفون بلند شد.سرورم به آيفون جواب داد و جلو در منتظر اومدن ميسترس الناز شد.من هم چهار دست و پا کنار پای ميسترس منتظر موندم . ميسترس الناز داخل خونه شد و با سرورم سلام و احوالپرسی کرد.ايشون هم سن وسال سرورم به نظر ميرسيد. يک مانتوی زيبای طوسی با شلوار جين مشکی پوشيده بود. جورابهای سياه زیبايی به پا داشت و يک جفت صندل قشنگ قهوه ای توی پاهاش خود نمايی ميکرد بعد نگاهش به من افتاد و گفتوای اين همون برده ات هست که پشت تلفن گفتی؟؟؟من هم سريع به ميسترس الناز سلام کردم و شروع به بوسيدن و ليس زدن صندلهای ايشون کردم.موقعی که ميخواست صندلهاش را در بياره با اشاره ميسترس بهش گفتم. اجازه بديد من اين کار را براتون انجام بدمميسترس الناز هم با يک لبخند اجازه داد. من هم صندلهای ميسترس الناز را با احترام از پاش دراوردم و توی جا کفشی گذشتم. سرورم همراه ميسترس الناز به اتاق پذيرايی رفت و به من گفت فعلا توی آشپز خونه بمون تا اگه لازم شد صدات کنم.من هم توی آشپز خونه نشستم. حدود دو ساعتی گذشت . در اين مدت خانمها مشغول گفت و گو وخنده بودند و منم کم کم داشت حوصله ام سر ميرفت.که ميسترس صدام کردبيا اينجا برده.من سريع بلند شدم و به طرف اتاق پذيرايی رفتم.سرورم به اتفاق ميسترس الناز کنار هم روی مبل نشسته بودند.جلوی سرورم زانو زدم وگفتم در خدمتم سرورم. ميسترس گفت زير پامون بخواب من سريع اطاعت کردم و جلوی مبل دراز کشيدم. خانمها پاهاشون را روی صورت و سينه من قرار دادند و به گفت و گوی خودشون ادامه دادند. من هم مشغول بو سيدن کف پای میسترس الناز که روی صورتم بود شدم.بعد از نيم ساعت میسترس الناز به اتفاق سرورم تصميم گرفتند برای ناهار به يک رستوران برند.سرورم بلند شد و به میسترس الناز گفت من بايد لباس بپوشم و خودم را آماده کنم . يک کار کوچيک هم هست که بايد برای شرکت انجام بدم که فکر ميکنم نيم ساعتی وقت ببره.بعد به من اشاره کرد و گفت تا وقتی که من اين کار را انجام ميدم ميتونی با اين کوچولو بازی کنی.تا من بيامسرورم به اتاقش رفت. و ميسترس الناز به من دستور داد که چهار دست و پا بشينم. من فورا اطاعت کردم و چهار دست و پا در مقابل ايشون قرار گرفتم .ميسترس الناز پا هاش را روی پشت من گذاشت و گفتآخ… چقدر لذت بخشه آدم پا هاش را روی ميز بذاره. بعد از چند دقيقه ميسترس الناز سوار من شدند و دستور دادند ايشون را دور اتاق پذیرايی بگردونم. من هم با انجام اين کار و اطاعت دستور ايشون.تونستم اونو خوشحال کنم.بعدش ميسترس الناز روی مبل نشست و پا هاش را روی زانوهای من که مقابلش روی زمين نشسته بودم گذاشت و گفت جورابای من را در بيار. من جورابهای بلند و زيبای ايشون را در اوردم و پاها شون را دو باره با احترام روی شونه ها وزانوهام گذشتم. ميسترس الناز گفت آفرين برده ….تا اينجا که خوب بود.من امروز فرصت نداشتم که دوش بگيرم و خودم را تميز کنم.ولی خيلی برام اهميت داره که پا هام هميشه تميز باشه .حالا هم از تو ميخوام که پاهام را با زبونت تميز کنی و مثل يک سگ خوب اونا را ليس بزنی.من زود دستور ميسترس الناز را اطاعت کردم و شروع به ليس زدن پای راستش کردم.بعد پاش را بالاآوردم و شروع به ليس زدن کف پای ميسترس الناز کردم .از صورتشون معلوم بود که حسابی لذت میبره.بعد از بوسيدن انگشتای پاش اون را روی شونه ام گذشتم تا خشک بشه وپای چپش را هم کاملا ليس زدم وتميز کردم. بعد از اينکه کارم تموم شد به دستور ميسترس الناز جورابهای ايشون را به پاشون کردم.ميسترس الناز که کاملا راضی از کار من به نظر ميرسيد گفت آفرين.. تو برده خوب و وظيفه شناسی هستی و معلومه که کارت را خوب بلدی…يادم باشه موقعی که به ايران برگشتم اگه سرورت اجازه داد برده من هم باشی. حالا ميخوام دستمو ببوسی و به خاطر اينکه اجازه دادم بهم خدمت کنی ازم تشکر کنی.من هم دست ميسترس الناز را بوسيدم و گفتماز اينکه اجازه داديد به پاهای شما خدمت کنم ممنونم.اميدوارم روزی شما هم سرور من باشيد.در اين موقع سرورم در حالی که لباس پوشيده بود از اتاقش بيرون اومد و به ميسترس الناز گفتمن آماده ام .و به من گفتبرده زود کفشهای من و میسترس الناز را بيار و پامون کن که دير شده و بايد زود بريم.من اطاعت کردم . خانومها روی مبل نشستند و من کفشهای اونا را پاشون کردم. ميسترس الناز دستی به سر و گوش من کشيد و بيرون رفت. سرورم هم قبل از بيرون رفتن به من گفت ميتونی بری خونه. يادت باشه امشب هم منتظرتم.بعد از رفتن خانومها من هم خونه را مرتب کردم و به خونه خودمون برگشتم.خلاصه…اينطوری شد که من حس برده وميسترس و فوت فتيشی را با خاله ام تجربه کردم.خاله ام بعد از چند ماه تن به ازدواج داد و از شرط بردگی شوهرش بدون اينکه چيزی به اون بگه صرف نظر کرد.چونبرده ای مثل من پيدا کرده بود. بعدا از زبون خاله ام شنيدم که خانم الناز هم موقعی که به ايران برگشت از خارج همراه خودش يه خانم را به عنوان برده و نوکر خودش آورد. از اون به بعد هر موقع که شوهر خاله ام به خاطر ماموريتهای کاری يا مسايل ديگه ای به مسافرت بره يا شبی خونه نباشه به بهونه تنها بودن خاله ام پيش اون ميرم و برده اش ميشمنوشته [email protected]
0 views
Date: November 25, 2018