پاتختی

0 views
0%

حمیرا خواهر باجناق بزرگمه با چشمان آبی قدی کوتاه بدنی پر از اون کوسهای درجه یک. قبلا زیاد ندیده بودمش یکی دو بار خونه باجناقم ولی از طرز نگاش و شوخی هاش با خانمم معلوم بود ازون زنای هاره. گذشت تا اینکه عروسی دختر با جناقم شد. خونه اونا با پدر خانمم توی دهاته ماهم رفتیم خانمم با حمیرا تا همدیگر دیدند شروع کردن به شوخی و پچ پچ. شب بعد از حنابندان من رفتم خونه پدر خانمم و اونا اونجا موندن .صبح مادر خانمم داشت صبحانه حاضر میکرد. با اینکه مسنه ولی هیکل تیپش هر کیر خوابیده ای رو بیدار می کنه یه تیشرت تقریبا بلند پوشیده بود تا زیر باسنش میرسید وازبغل چاک داشت ومنم روی صندلی نشسته بودم یک لحظه خم شد از کابینت چیزی برداره تیشرتش رفت بالا من چاک کون باسنای کندشو دیدم تا اون روز بهش دقت نکرده بودم ولی دیدم عجب معرکه ای مخصوصا وقتی که شکم و بند شلوارش وشورت قرمزش که افتاده بود بیرون دیدم با خودم گفتم اینو بکنیا هرچی بارش کنی میکشه میره .بعد از صبحانه رفتم مغازه و ظهر برای ناهار امدم خانمم رو خونه خواهرش پیدا کردم جلو در داشتیم صحبت میکردیم که حمیرا اومد یه حال احوالی کردیم و رفت. خانمم گفت خدا خفش کنه نذاشته اصلا بخوابم گفتم براچی؟ خانمم گفت بعدا میگم و فهمیدم موضوع ازچه قراره. خانمم رفت تو حمیرا اومد و می خندید گفتم چرااذیتش میکنی اونم خنده ای کرد گفت شوخی میکنه .بعداز ظهر موقع بردن رخت داماد حمیرا هم با ما امد نیم ساعتی که تا شهرتو راه بودیم با خانمم حرف زدن از تو ایینه حواسم به همشون بود حمیرا دستشو اندخته بود لای پای خانمم واونو می مالید و انگشت کرد خانه داماد هم رقصی کرد که کیرم رو سیخ سیخ کرد و مجبور شدم برم از پشت بچسبم به زنم. موقع برگشتن به حمیرا گفتم ارمین کجا میره ؟ ارمین پسرشه .گفت باباش میره سرویس اونم گلوی منو میاره گفتم ببین اگه دوست داره بفرست بیاد مغازه اونم گفت اخ خدا خیرت بده خودم میخواستم بگم ولی روم نمی شد همون از فردا می فرستم بعد از این صحبت خیلی صمیمی شده بود .بعد از شام عروسو بردند من وزنم سوار ماشین بودیم که راه بیفتیم حمیرا امد جلو گفت اقا داود منم می بری خانمم خندید و به شوخی گفت بی تربیت شوهر من مگه می بره. توی راه تو ماشین تاریک بود و اونا باز مشغول بودن بعد از کمی گشتن حمیرا رو پیاده کردیم خانمم گفت شب تنها می خوابی ؟گفت اره می خوای بیای. خانمم تو گوشش گفت می خوای داود بفرستم نترسی اونم چنگولی از بازوش گرفت گفت بیاین شبو اینجا بخوابین خانمم گفت لازم نکرده .حمیرا به من گفت اقا داود ارمینو کجا بیارم؟ گفتم خودم میام دنبالش کمی تعارف کرد خداحافظی کردیم رفتیم خونه خودمون. به خانمم گفتم حالتو جا اورد اونم گفت خدا بکشتش. دست انداختم لا پای خانمم گذاشتمش رو تخت و باهاش بازی کردم و پاهاشو بلند کردم انداختم زیرم با یه فشاری تا خایه هام رد کردم توش از درد و لذت جیغ بلندی کشید یه کم صبر کردم گفت چیه حمیرا خیلی حشریت کرده گفتم چی بود؟ خیلی می خاریدین گفت جنده لاشی دیشب تا صبح باهم ور رفته پرسیدم چطور؟ گفت عصر داشتیم سالاد درست میکردیم خیار سالادی رو برداشته میگه می تونی بکشیش؟منم گفتم مال من تنگه خودت چی؟گفت اره ولی اگه گذاشتم تو کوست تا ته رفت چی ؟ گفتم من که مثل تو گشاد نیستم گفت معلومه که گشادی هر شب می دی ولی من الان یک ماهه که کیر ندیدم گفتم کیر ندیدی از این چیزا که دیدی گفت نه جون تو ولی با تو شرط می بندم می ذارم تو کوست اگه تا ته رفت چی؟اونموقع می ذارم تو کونتا گفتم اگه تو کس تو رفت چی؟ گفت تو بزار تو کون من . من فکر کردم فقط حرف می زنه و شوخی میکنه. شب جا نبود دوتایی تو یه جا خوابیدیم دیدم خیاره رو اورده گفتم پدر شوخی کردیم زشته اونای دیگه بیدار می شن گفت نترس همشون خستن کیر خرم بزاری تو کوسشان بیدار نمی شن .منم کم کم حشری شدم قبول کردم فقط شورتو دامن داشتم اونارو کشید پایین یه کم با کوسم بازی کرد یه دفعه دیدم خیار تا ته تو کوسمه اینقدر حشری بودم که یادم رفت خودمو جمع کنم نره تو اون یه کم خیار رو تو کوسم تکون داد ابمو ریختم گفت چی شد نرفت تو؟با مشت تو سینش زدم گفتم نرفت و کیر خر. دیدم داره انگشت می کنه تو کونم نذاشتم گفتم جنده لاشی جر می خورم گفت نترس می گفتی تو کوسمم نمی ره پس چه جور رفت خودمم دلم می خواست حرفی نزدم اونم کم کم خیار رو رد کرد تو کونم اون جا هم یه بار خالی شدم . خیار رو داد دست من گفت مشغول شو گفتم حالشو ندارم گفت ولی من خیلی حالشو دار ما. اینو گفت ترسیدم نکنه یه بار دیگه بزاره دیگه فردا نتونم راه برم خیار رو گرفتم تو کوسش نمی رفت به زور گذاشتم ابشو ریخت منم دیگه تو کونش نذاشتم .همون طور خسته خوابیدیم.با تعریف های خانمم من کار خودمو کردم هم اونو ارضا کردم هم خودم ریختم . صبح دیر شده بود رفتم مغازه بعد از دو ساعتی یادم افتاد باید برم دنبال ارمین رفتم در خونه حمیرا زنگ زدم در و باز نکردن. دو سه بار زنگ زدم دیدم حمیرا اومد جلو در درو که باز کرد چشمم افتاد بهش یه لحظه یادم رفت برای چی اومدم حمیرا با چشای پف کرده با یه تاب بندی شلوارک صورتی با چادر نازک خانگی جلوم بود سلام کرد جواب شو دادم گفتم تا الان خواب بودی اون تازه یادش افتاده بود که اونجا چی میکنم . گفت وای ببخشید الان حاضرش میکنم. یک دفعه موبایلم زنگ زد خانمم بود گفت بیا منو ببر پاتخت. گفتم باشه الان جلو خونه حمیرام ارمینو بردم میام .اون گفت ببین اگه حمیرا هم حاضره بیارش به حمیرا گفتم زنمه می گه حمیرا رم بیار گفت زحمت نکشین من حاضر نیستم خودم میرم. گفتم حاضر شو می ام دنبالت اونم قبول کرد ارمینو گذاشتم مغازه بعضی چیزا رو یادش دادم وخودم رفتم دنبال حمیرا.زنگ زدم گفت اقا داود بیا بالا یه شربت بخور تا بریم منم کیرم سیخ بود رفتم تو حمیرا خوش امد گفت هنوز اماده نبود فقط دوش گرفته بود رفت تو اتاق خودشو اماده می کرد در و نبست منم دیگه رو رو گذاشتم کنار گفتم شما زنا باشین این قر و فرتان گفت اگه ما بخودمان نرسیم که شما باید بیستا خانم بگیرین حمیرا می خواسته دامنشو در بیاره شلوار بپوشه که یک دفعه تلفنشان زنگ زد اونم هول شده بود پاش گیر کرده به شلوارش و افتاده بود با صدای افتادنش بلند شدم گفتم چی شد؟ اونم با درد گفت افتادم دراتاق نصف بیشتر باز بود دیدم که هنوز بلند نشده به بهانه کمک رفتم جلو همدیگر رو دیدیم رفتم تو کیرم سیخ شده بود اونم کیرمو نگاه میکرد گفتم بزار کمکت کنم اونم خدا خواسته گفت مرسی بلندش کردم. موبایلم زنگ زد خانمم گفت پس کجایی؟ گفتم حمیرا گفت زود ساعت دوازده بریم منم برگشتم تو مغازه. حمیرا نگام می کرد فهمید دروغکی گفتم ساعت هنوز یازده بود دستشو گرفت از کیرم گفت جون چه گنده اس. کمر بندمو باز کرد شلوار وشورتمو با هم کشید پایین گفتم چیه هولی گفت نه هلاکم انداخت دهنش شروع به ساک زدن کرد بلندش کردم دست تو شورتش بردم ابش راه افتاده بود ولازم نبود کاری بکنم گفتم چه جور دوست داری گفت هر جور زنتو می کنی منم رو تخت خوابوندم اونم پاهاشو حسابی داد بالا. شورتشو که دراوردم کوسی دیدم که تا حالا ندیده بودم چاق وتپل بدون مو گفتم جیگر محکم یا یواش ؟ گفت فقط جرم بده منم پاهاشو انداختم زیرم کس وکونش حسابی رفت بالا تا جون داشتم تا ته کردم توکوسش اونم که انگار سردش شده اوووه می کرد و دندوناش بهم میخورد فهمیدم دردش اومده کمی صبر کردم پاهاشو از زیرم در اورد و داد بالا فهمیدم که چی می خواد تلمبه می زدم اونم با هر بار که کیرم تو کوسش میرفت جون می گفت حمیرا یه بار ارضا شد این دفعه رفتم پشتش فکر کرد می خوام از کون بکنم گفت الان نه دفعه بعد گفتم میخوام از پشت بزارم تو کوست اونم سگی خوابید ومنم گذاشتم تو کوسش هربا که کیرم رو بیرون می اومد کوسش باز می ماند و صدای قشنگی میداد که ادمو به عرش می برد همانطور که کیرم تو کوسش بود خوابوندم و خودم هم خوابیدم رو باسنش خیلی حال میکرد وگفت الهی قربون کیر کلفتت از کی بود کیر ندیده بودم مال رضا انگار دودول بچس . با حرفاش حال میکردم با هر فشار من کونش بالا میرفت ابم داشت می اومد گفتم بیرون یا تو؟ گفت چرا بیرون بریز تو جیگرم حاملم کن ازت بچه می خوام یادگاری می خوام منم پایان ابمو ریختم تو و روش خوابیدم حمیرا نازم می کرد می گفت جیگر پاشو بریم دیر نشه دیگه دو ش نگرفتیم حمیرا پنبه ای گذاشت رو کوسش گفت بزار اب عزیزم بیرون نریزه تا پرم کنه باهم راه افتادیم و رفتیم توی راه می گفت باید برای منم پا تخت بگیرند خانمم رو هم سوار کردیم و رفتیم توی راه به خودم می گفتم که دیگه باید زیاد کار کنم چون دیگه عیال وار شدم بعداز چند باری که رو باسکول حمیرا رفتم یه روز بهم گفت صاحب دختر شدی فکر جهازش باش واین طوری حمیرا از من دختر دار شد.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *