پارتی و خوشبختی

0 views
0%

سلام من تینا هستم و19 سالمه.من دختر خیلی خیلی شیطونی بودم و اگه تعریف از خود نباشه نازو خوشکلم تا حالا نشده از پسری خوشم بیاد واون ب من پیشنهاد دوستی نده. اما تا قبل این ماجرا سکس نداشتم.یه روز که حوصلم بد سر رفته بود زنگ دوستم سارا زدم.سارا اون روز خیلی خوشحال بود اصلا اون روز بی مقدمه بهم گقت تینا میخواسم زنگت بزنم وای دختر یه مهمونی دعوت شدیم که توپه توپه.با تعجب بهش گفتم مهمونیکی دعوت کرده؟سارا گفتتازه با یه دختری اشنا شدم که دختره خیلی خوبیه و با کلی اصرار خودشو داداشش پیشنهاد مهمونی و قبول کردم تولد داداششه وای تینا داداششم تیکه اس باید ببینیش.راسی مهمونیشون دوستانس خانوادگی نی این فوق العادس.توش مونده بودم چی بگم اخه از طرفی نمیشناختمشون از طرفی دلم میخواس برم.اون روزم مادر اینا خونه نبودن رفته بودن خوزستان منم شبا سارا پیشم بود.بگذریم سارا بد وسوسم کرده بود.خلاصه یه تیپ تک زدم وقرار شد سارا بیاد دنبالم.سارا با هستیدوست جدیده ساراو داداشش دم یه رستوران قرار گذاشته بودن وقتی ب رستوران مورد نظر رسیدیم یه دختر 20 ساله که همون هستی بود با یه مرده خوش هیکل وخوش تیپ از ماشین پیاده شدن به نظر از این مایه دارا بودن.هستی و برادرش امدن جلو و سلام کردن ما هم ک پیاده شدیم و با هاشون دست دادیمسارا شروع کرد ب معرفی.تینا جون این دوست جدیدم هستی واینم داداششون اقا هومن هستن.بچه ها انم دوستم تیناست.هومن نگاهی کرد ب من و گفت خوشبختم.خیلی ممنون منم همچنین. هستی ب سارا رو کرد گفت سارا جون میشه ما با هم سواره ماشین تو بشیم من از رانندگی هومن میترسم اصلا از سرعت خوشم نمیاد ان هومنم هی من اذیت میکنه.نمیدونم چرا این حرف زدم ولی سریع در جوابش گفتم من عااااااااشق سرعتم.دیدم هر 3تتشون پوز خند زدن و هومن گفت باشه نیا من با تینا میرم ویلا همو میبینیم.وااااای داشت قند تو دلم اب میشد.سریع سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.هومن واقعا تند میرفت. تو ماشین که بودیم همش بهم با یه شیطنت خاصی نگاهم میکرد.و میگفت میترسی میگفتم نه اصلا در صورتی که داشتم سکته میکردم.خلاصه ما زودتره همه ب ویلا رسیدیم عجب ویلایی بود فوق العاده شیک.من و هومن وقتی با هم وارد شدیم با یه جمعیت زیاد دختر پسربا فشفشه ازمون استقبال کردن بعد از کلی احوال پرسی و معرفی من ب همه هومن من برد تو اتاق خودش وگفت لباس عوض کن بیا بیرون منتظرتم الانم هستی اینا میرسن.و رفت بیرون.منم یه لباس زرد که پایینش مشکی بود پوشیدم که تا زیره باسنم میومد وموهای شکلاتی بلندم باز کردم وکفشای پاشنه داره مشکیمو پوشیدم.خیلی ناز شده بودم دستام یخ کرده بود خیلی دوس داشتم نظر هومن بدونم.در باز کردم هومن پشت در منتظرم بود وقتی من دید از سر تا پا برندازم کرد و ناخودا گاه بوسم کرد باورم نمیشد منم هیچی نگفتم.دستم گرفت و گفت چرا ین همه سرده دستات عزیزم.من که یه ترس شیرینی تو وجودم بود گفت هیجی نی هومن جان نگران نباش.یک مرتبه دیدیم همه مهمونا امدن تو راه رو و گفتن زود باشین بچه ها همنم دست من گرفت و رفتیم سالن.بعد از اینکه یکم ویسکی خوردیمهومن گقت باهام میرقصی.منم از خدا خواسته قبول کردم من رقصم حرف نداشت کمر نرمیم داشتم.میرقصیدم و هومن شاباش میریخت رو سرم بعد یه موزیک ملایم گزاشتن که هومن دس انداخت دوره کمرم و اروم گردنم میبوسید.سارا و هستی هم امدن و اونا هم میرقصیدن.لبای داغ هومن منو دیونه میکرد لباش گزاشت و لبام واروم میخورد.دستم گرفت من برد ب اتاقش یکم ترسیده بودم رو ب هومن کردم گفتم هومن من….هنوز حرفم پایان نشده بود که گفت…ووندااااات سسسس من عاشقتم میخوام ماله خودم بشی.مال منی دنیا رو ب پات میریزم عشقم. من خابوند رو تخت خودشو انداخت روم .موهامو پچونده بود دوره دستش و گردنم میخورد اروم اروم امد سراغه لبام لبام میخورد و مگفت میخامت…..دستاش میمالید رو سینه هام اروم لباسم در اراورد و با سر زبونش دوره سر سینم لیس میزد.دستشو از رو شرتم میمالید ب کسم.که دستشو گرفتم.هومن نمیتونم میترسم.درد نداره عشقم ون همش مقاومت میکردم اما اون من باز میخابوند.کم کم شورتم کند و با سر زبونش شروع کرد ب خوردن چوچولم دیگه جیغای کوچیک میکشیدم ااااااه واویم بلند شد.لباس هومن کندم واو عجب بدنی داشت خطهای ماهیچه ای رو شکمش….برجستگی کیرش از زیر شلوار وقتی میمالید بهم حس میکردم مثل سنگ شده بود.میترسیدم اما ترسش شیرین بود کسم خیس خیس بود با دستاش اروم میمالیدش.و اروم میگفت میخوام عروست کنم عروس کوچولویه من…موهامو تو دستش گرفت و کیرشو میالید تو صورتم میگفت بخورش تینا ماله خودته بخورش بعد کیرش کرد تو دهنم منم تندتند با زبونم میخوردمش کیرش مثل سنگ شده بود بزرگم بودکیرش دراورد مالید و انگشت کرد ب بدنم بعد دباره کوسم خورد با سر کیرش با کسم بازی میکردیادمه هومن بهم گفت پاهامو باز کنم و اصلا سفت نگیرم.کیرش گذاشت رو کسم و شرو کرد ب خوردن لبام بعد کیرش محکم فرو کرد تو کسم جیغ بلندی زدم گرمای خون تو کسم حس میکردم درد تمتم وجودم گرفته بود و پاهام میلرزید.هومن اینقد تند تند تلمبه مبزد که جیغ میزدم و اشک میریختم ولی اون قربون صدقم میرفت و میگفت دردت امد کیرم کست پاره کرد و شرو میکرد ب خوردن لبام و مالوند سینهام.دیگه داشتم لذت میبردمبکن محکم بکن هومنهومن میگفت دوس داری ارهابش که داشت میومد ریخت رو سینم وبوسم کردو خودشو انداخت رو تخت و بعد امد طرفم با دسمال سینمو کس پاک کرد.وهمون روز من ب عنوان نامزدش به همه دوستاشون معرفی کرد و من الان با هومن خوشبختی حس میکنم….امیدوارم همه ب عشقشون برسننوشته تینا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *