پامالی

0 views
0%

داشتم بر می گشتم خونه.ظهر بود تقریبا.یه مرده فوری نشست صندلی جلو تاکسی.من با خودم گفتم وایستم تا یه مسافر دیگه بیاد بعد بشینم تا موقع پیاده شدن راحت تر پیاده بشم. چند لحظه بعد یه دختره اومد سمت ماشین.درو فوری باز کردم تا نگه شما برید داخل.نشست.من چند لحظه ای بیرون وایستاده بودم دیدم آفتاب گرمه نشستم داخل.البته در ماشینو نبستم.یکی دو دقیقه بعد دیدم یه پیرمرده داره میاد سمت ماشین ما.باخودم گفتم دمش گرم.یه بمال بمال افتادیم.تا ماشین راه افتاد حس کردم خود دختره هم طالبه.یه ساک دستی داشت که گذاشته بود روی پاهاش.هی وول می خورد.چند لحظه بعد از تو کیفش شارژ ایرانسل که خریده بود درآورد و مشغول شارژ کردن گوشیش شد.بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بهش گفتم چرا مستقیم از خود خط ایرانسلت شارژ نمی خری که هم ارزونتر بشه برات هم راحت شارژ میشه .یه نگاهی کرد به من و گفت بلد نیستم.گفتم کاری نداره که.ستاره صد مربع رو شماره گیری می کنی.خودش راهنمائی می کنه.دیگه جوابی نداد.چند لحظه بعد یه دفعه ای به سمت من خودشو جابجا کرد.حالا باسن پت و پهنش تماس کاملی داشت و من هی حس می کردم پاشو داره بهم فشار می ده.منم که بدم نیومد جوابشو دادم.فقط نتونستم از پس خودم بر بیام تا سر حرفو باهاش باز کنم.هی دو سه باری منو نگاه میکرد و هی پاشو محکمتر به من فشار می داد و منم کیف می کردم.چیزم هم که سفت و راست شده بود.در همین حال و حول مختصر بودم که یکدفعه ای به راننده کفت ایستگاه بعدی پیاده میشم.بخشکی شانس.فقط یه ایستگاه دیگه اومده بود حتما شماره مو داده بودم.پیاده که شد از توی ماشین برگشتم نگاهش کردم.عجب لعبتی رو از دست داده بودم………نوشته‌ آرش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *