سعی میکنم خلاصش کنم؛من و خواهرم همبازی دوران بچگی هم بودیم، چون از طرفی اختلاف سنیمون کم بود از طرف دیگه من زیاد اهل رفیق بازی و بیرون از خونه رفتن نبودم.من بچه اول خونه بودم بعدش مهسا (خواهرم) بود که سه سال ازم کوچکتر بود و یه برادر که یازده سال ازم کوچکتر بودرابطه سکسی ما هم از همون بازیهای کودکی شروع شد…نمیدونستم قضیه چیه ولی حس میکردم هرچی به مهسا نزدیکتر میشم و هرچی بیشتر بدنشو لمس میکنم لذت بیشتری میبرم اون موقع تقریبا یازده یا دوازده سالم بود و کم کم حس شهوت داشت در من بیدار میشد..مهسا هم که یه دختر بچه هشت یا نه ساله بود و از همه جا بی خبر من هر روز سعی میکردم بیشتر بهش نزدیک بشم و جاهای مختلف بدنشو لمس کنم، هر روز به بهونه دکتر بازی یا دوز و کلک های دیگه سعی میکردم به زیر لباساش دست پیدا کنم ، البته مهسا بر اساس غریزه دخترونه ایی که داشت کم و بیش مقاومت میکرد و نمیزاشت براحتی لباساشو دربیارم ولی من به هر کلکی بود کار خودمو میکردممن و مهسا معمولاً زیاد تنها میشدیم خونه ما تو یکی از محله های جنوب تهران بود، یه خونه ویلایی نقلی با یه عالمه درو همسایه که مادرامون یکسره خونه همدیگه بودن..پدرم کارمند بود و تا غروب سرکار بود مادرم هم که اغلب اوقات داداشمو برمیداشت و میرفت خونه همسایه ها پیش دوستاش و ما رو تنها میزاشت که مثلاً تکالیف مدرسمون رو انجام بدیم غافل از اینکه من از هر فرصتی برای دستمالی کردن مهسا استفاده می کردم یادمه یه ظهر گرم تابستون بود که بالاخره موفق شدم برای اولین بار پایان لباسهای خواهرمو از تنش در بیارم و کاملا لختش کنم،،این کار نزدیک به یکسال زمان برد واقعاً با کلمات نمیشه توصیف کرد که چه حس و حالی داشتم اون لحظهیه دلشوره شیرین و یک دنیا هیجانشهوت از پایان وجودم شعله میکشید…بدن سفید ، پوست لطیف و بلوری و سینه هایی که تازه داشت درمیومد، یه ناف کوچولوی خوشگل و یه کس سفید و بی مو و صورتی رنگ…همه اینا داشت دیوونم میکرد، پایان تنم داشت میلرزید،، آخه اولین بار بود که یه دخترو لخت مادرزاد میدیدم، اونم تو اون سن و سال پایین، چیزی که برای پایان دوستام و همکلاسی هام یه رویا بود و فقط تو عکسها دیده بودن حالا جلوی من ایستاده بود،( آخه اون موقع ها اینترنت و این چیزا نبود و فقط چند تا عکس سکسی و چند تا فیلم vhs بود که بین بچه ها دست به دست میشد)مهسا فقط حیرون نگام میکرد و هیچ عکسالعملی نشون نمیداد..یکم ترسیده بود ولی بعدها فهمیدم که خیلی هم بدش نیومده بود…اون موقع من تقریبا سیزده یا چهارده سالم بود و مهسا حدودا ده یازده سالش بود.میدونستیم که کاری که داریم انجام میدیم کار زشت و بدیه ولی اینکه چقدر این کار بده یا اصلا چرا بده رو نمیدونستمفقط میدونستیم اگه پدر مادرمون بفهمم تیکه تیکمون میکنمبرای همین خیلی مراقب بودیمدیگه رابطه جنسی ما شروع شده بود و هر روز شکل کاملتری به خودش میگرفتمهسا هم کم کم به بلوغ جنسی میرسید و شهوتی میشد و لذت میبرد، اینو از صدای ناله هاش که موقع سکس ازش میشنیدم می فهمیدم، چیزی که اوایل وجود نداشتالبته گاهی اوقات ابراز ناراحتی میکرد از این رابطه ولی با یکم دستمالی کردن و حرفهای سکسی حشری میشد و قافیه رو وا میدادما هر روز چیزای بیشتری از سکس یاد میگرفتیم و سکسمون کاملتر میشد ولی حواسم بود که توی کسش نکنم و مراقب پرده بکارتش بودم،،اوایل فقط لاپایی میکردمش ولی بعداً کم کم تونستم از کون هم بکنمش البته خیلی درد داشت ولی کم کم عادت کرد . و دیگه از کون دادن براش عادی شد…مهسا دختر بینهایت حشری شده بود و موقع سکس کسش حسابی خیس میشد و آب زیادی ازش میومد، برام خیلی حرفه ایی ساک میزد، خایه هامو لیس میزد، هر حالتی که میخواستم بهم میداد، خیلی وقتا که تنها میشدیم فیلم پورن(اون وقتا بهش میگفتن فیلم سوپر) میگرفتم و با هم نگاه میکردیمبه همین خاطر خیلی هات و حرفه ایی شده بودنمیخوام تبلیغ اینجور روابط رو بکنم ولی واقعا لذتی که تو سکس من و خواهرم بود قابل توصیف نیست، لا اقل برای من بی نظیر بود،لذتی که با هیچ کس دیگه ایی تجربه نکردمالبته گاهی اوقات عذاب وجدان میومد سراغم و از اینکه با خواهرم این کارو میکردم خیلی ناراحت میشدم مخصوصاً وقتایی که ارضا میشدم، حتی چندین بار تصمیم گرفتم که دیگه این کارو انجام ندم ولی دیگه برای این حرفها خیلی دیر شده بود ، من کاملا به این رابطه معتاد شده بودم فقط کافی بود که توی خونه تنها شیم ، شهوت پایان وجودمو فرا میگرفت و دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و هر طوری بود ترتیب مهسا رو میدادمخلاصه این رابطه انقدر ادامه پیدا کرد تا من دانشگاه قبول شدم تو یه شهر دیگهبعد از رفتن من مهسا با اولین دوست پسر زندگیش آشنا شد ، ظاهراً وجود من باعث میشد که به پسرای دیگه زیاد تمایل نشون نده…بعد از اون دیگه به راحتی به من پا نمیداد و میگفت که خیلی خیلی پشیمونه که تو این سالها با برادرش رابطه جنسی داشته، مهسا با دوست پسرش سکس داشت و این موضوع رو خیلی راحت به من گفت و خب طبیعتاً من هم نمیتونستم ادای با غیرتها رو براش در بیارم و چیزی نمیگفتمیکی دوبار دیگه تونستم با مهسا سکس کنم اونم با هزار بد بختی و تقریباً میشه گفت توی خونه خفتش کردم چون اون دیگه به رابطه با برادرش راضی نمیشد و ترجیح میداد با یه مرد غریبه سکس داشته باشه تا برادرشیکی و دو سال بعد هم زمانی که مهسا دانشجو بود براش خواستگار اومد و ازدواج کرد، الان که دارم این خاطرات رو مینویسم دو سال از ازدواج خودم میگزره و من دیگه یه مرد سی و پنج ساله هستموقتی به اون سالها و اون روابطی که داشتیم فکر میکنم اصلا حس خوبی بهم دست نمیده همش میگم ای کاش هیچ وقت اون روابط ایجاد نمیشد خدا رو شکر خواهرم الان زندگی خوبی داره و فکر میکنم دیگه اون سالها رو کم و بیش فراموش کرده باشه..(احتمالا الان یکسری از دوستان میان میگن دروغه توهمه کسشعره یا فحاشی میکنن، اصلا اهمیتی نداره، خیلی وقت بود میخواستم اینارو بازگو کنم و هیچ جایی بجز اینجا نمیشه این حرفها رو زد)نوشته رامین
0 views
Date: July 18, 2019
مشخصه داستانت کاملا واقعی بود،چون منم با خواهرم حدیث سکس داشتم ولی از دوم ابتدایی تا چهارم ابتدایی،یه بارم اول دبیرستان وقتی خوابیده بود رفتم لاپایی باهاش خودمو ارضا کردم الان ۳۳سالمه مجردم و اون ۳۷ سالشه و متاهله اما هنوزم بهش نیاز دارم و له له میزنم فقط بار دیگه بتونم حتی از روی لباس خودمو با بدن حدیث ارضا کنم ولی نمیشه….