پاهای استاد

0 views
0%

بعد از اینکه فهمیدم درس ساختمان داده رو افتادم خیلی حالم گرفته شد ، منتظر بودم ببینم استادی که این درس رو ارائه می ده کیه . خلاصه با شروع ترم جدید وقتی سر کلاس حاضر شدیم فهمیدیم که معلم یه خانومه و ازاونجایی که جلسه اول خیلی سرنوشت ساز بودهمه بچه ها سر کلاس بودند ، طبق معمول این استاد هم مثل بقیه با عجله وارد کلاس شدقد نسبتا متوسطی داشت با یه مانتوی نه تنگ نه گشاد همیشه اخم می کرد و در ضمن کفشای پاشنه بلند می پوشید . استاد بسیار بد اخلاقی بود ، تو حال همه می زد ، حتی من که ازش خوشم میومد – خلاصه همه از دستش شاکی بودن ولی برعکس ، من از تحقیر و لحن حرف زدنش یه حس عجیبی بهم دست میداد – برخلاف بقیه بچه ها که پا میشدن و از کلاس خارج می شدن من دوست داشتم اونجا بشینم و ضایع بشم .تا اینکه یه چیزی فهمیدم که دیگه داشتم دیوونه می شدم ، فهمیدم که استاد وقتی به میزشون میرسن اون زیر، کفش های پاشنه بلندشون رو در میارن . من هم به امید اینکه بتونم یه مقداری به پاهای زیبا و باشکوه استاد نزدیکتر بشم ، میرفتم ردیف اول روی صندلی کنار میز استاد مینشستم ( در واقع پاهای استاد فقط از روی یک صندلی قابل مشاهده بودن )درس هایی که ایشون میدادن برای من نسبتا تکراری بود ، پس برای همین من بدون اینکه سئوالی بکنم یا مساله ای حل کنم پایان مدت مینشستم و به پاهای استاد خیره میشدمایشون جورابهای زنانه مشکی به پا داشتن و مرتب پاهاشون رو به صورت دورانی حرکت می دادن یا بعضی وقتها انگشتانشونو تکون میدادنانگار پاهاشون منو هیپنوتیزم می کردنبارها به بهانه برداشتن پاک کن یا خودکار سعی می کردم تا به پاهاشون نزدیک بشم ( که فکر میکنم یه دفعه خودشون قصد منو فهمیدن )خلاصه با نزدیک شدن انتهای ترم فکری به ذهنم رسیدپیش استاد رفتم و از ایشون درخواست کردم تا این درس رو به صورت خصوصی به من تدریس کنن – ایشون اول نپذیرفتن ولی بعد با اصرار و التماس من حاضر شدنروز تشریف آوردن استاد کاملا خودمو آماده کرده بودم – با ورود ایشون ، به سمت اتاقم راهنماییشون کردم و به بهانه ای اینکه سر و صدا حواسمونو پرت میکنه در اتاق رو بستم و یواشکی قفل کردمایشون درس رو با چند مثال و سئوال شروع کردن ولی من که پاک محو عظمت و ابهت استاد شده بودم اصلا زبونم بند اومده بودایشون دوباره طبق عادت همیشگی شروع به تحقیر بنده کردن که تو که بار دومته که این درسو بر میداری چرا دیگه درس نمی خونیپس کی می خوای آدم شی ؟میز اتاق من شیشه ای بود و می توستم به راحتی زیر اونو ببینم ، مثل همیشه استاد کفشهاشونو در آورده بودن و پا هاشونو تکون می دادنمن دیگه طاقتمو از دست دادم با دست پاچگی اتودم ( مدادم ) رو زمین انداختم تا به پاهای استاد برسم ( پاهای استاد مثل پاهای یه فرشته ظریف بودن ولی درعین حال قدرتمند )سینه خیز روی زمین مثل یه مار خزیدم تا به پاهای ایشون رسیدم – و ایشون هم با مشاهده این صحنه یه پاشونو روی اون یکی انداختنآهسته و آروم صورتم رو به کف پای استاد رسوندم و بقیه بدنم به همون صورت دمر روی زمین باقی مونداستاد بدون اینکه تغییری در تون صداشون ایجاد کنن گفتن خب ، سوال بعدی کف پای من چه بویی میده برده ؟ من گفتم بوی قدرت سرورم ایشون گفتن پس خوب بو بکش عجب بویی می دادن ، مطبوعترین بویی که تا بحال تو عمرم حس کرده بودم – داشتم بی هوش می شدماز پشت جوراب مشکی ، سرخی کف پاشونو می دیدم . بعد نوبت انگشتاشون رسید آروم آروم دماغمو به بین انگشتاشون می مالوندم و ایشون هم اونا رو برای من تکون می دادندانگار با حرکت انگشتها ، بوی پاشون بیشتر می شددر این حال استاد یکی از ابروهاشونو بالا بردن و گفتن حسابی بو کن ، چون تو باید به این بو عادت کنی ، تو باید بدونی که ارباب وسرورت کیه و هر وقت اینو یادت رفت این بو رو به خاطر بیاری .بوی پاهای قوی و عرق کرده اربابت و بعد هر دو پاشونو روی صورت من قرار دادن به طوری که صورت من زیر پاشون دفن شد و بعد اونها رو صورت من مالیدند ( به طوری که دیگه قادر نبودم جایی رو ببینم )و گفتن برده همیشه باید مطیع باشه و تو باید اینو یاد بگیری . اصن پایان مردا باید یاد بگیرن که وجودشون فقط برای احترام به پاهایقدرتمند خانماستمام صورتم از عرق پاشون خیس شده بود و بوی پای استاد پایان وجودم رو گرفته بود ، بدنم به شدت داشت می لرزید چون هیچ وقت حتی فکرشو هم نمی کردم که بتونم به پاهای استاد نزدیک بشمدیگه طاقتم تموم شد و نتوستم خودمو کنترل کنم – در اون لحظه به آرومی کف پای استاد رو بوسیدمهیچ باورم نمی شد که به آرزوم رسیده باشمولی با این کار سرورم بسیار عصبانی شدن و با صدای بلند سر من داد کشیدن کی بهت اجازه داد پای منو ببوسی ؟ و بعد پای راستشنو بالا بردن و محکم با کف پا یک سیلی به من زدن ( به طوری که برق از سرم پرید ) و بعد گفتن من تو رو آدمت می کنم و همینطور بقیه اون همکلاسیاتو – این ترم همه پسرا رو می خوام بندازم و بعد شصت پای راستتشنو روی لب من گذاشتن و با اون شروع کردن به بازی کردن با لب من و بعد با همون تون صدای آمرانه گفتن می خوام تو رو هم بندازم نظرت چیه سگ کوچولو منم که دیگه نمی خواستم برای بار دوم بیفتم شروع به حرف زدن کردم ولی چون لبم داشت تکون می خورد نمی تو ستم درست صحبت کنم سرسرسروروررم ….م م من من من م م م م چی ؟ چی می گی ؟ دوباره شروع به صحبت کردم ولی دوباره انگشت استاد نمی ذاشت کلماتو درست ادا کنمدر این حال استاد گفتن خوبه ، اگه تو نتوستی برده خوبی بشی ، حداقل می تونی دلقک شی و بری تو سیرک . آخه بعضی سیرکها سگ هم دارن و بعد دوباره پاهاشونو محکم رو صورتم مالوندن ( عقب و جلو ) – ( نمی دونم چرا ولی اینجوری کاملا حس مطیع بودن می کردم )و بعد پنجه هاشونو رو دماغم گذاشتن – حالا دیگه دهنم آزاد شده بود و می تونستم حرف بزنمبه حالت عجز و التماس به استاد گفتم سرورم ، خواهش می کنم بذارین من کف پاتونو ببوسم و بعد با زبون اونارو تمیز کنم استاد – خفه شو ، تو لیاقتشو نداری التماسم کن ، تو باید از این به بعد التماس کردن رو یاد بگیری التماس می کنم .استاد – خیله خب، بیا ومن از حالت طاق واز، دوباره به حالت دمر دراومدم به طوری که چونه ام روی زمین بود و پاهای استاد فقط چند میلی متر با صورتم فاصله داشتن و در همون حالت شروع به بوسیدن پاهای سرورم کردماز پاشنه ، کف پا تا پنجه ، انگشتها و بینشون و حتی روی پابعد شروع به لیسیدن کردم ( البته از روی جوراب ) پایان کف پا و تک تک انگشتارو لیسیدم و مک زدمدهنم مزه شوری گرفته بود و هنوز بوی عرق پای استاد می اومد ( بوی پاش واقعا مدهوشم کرده بود )از بوی عرق پاشون نمی توستم دل بکنمتمام عرق و چرک پاهای استاد رو با اشتیاق و اشتهای پایان لیسیدم و صورتمو به پاهاشون مالیدمدر پایان مدت ( همون طور که از زیر میز شیشه ای معلوم بود ) استاد هیچ توجهی به من نمیکردن و مشغول ورق زدن کتاب بودنبعد از اینکه کارم تقریبا پایان شد استاد پاهاشون رو از صورتم برداشتن و گفتن بسه دیگه ، خیلی لوست کردم و بعد کفشهای مشکی پاشنه بلندشونو پوشیدن و کف اونها رو جلوی صورت من گرفتن و گفتن منتظر چی هستی ؟ بلیس دیگه با اینکه کف کفش استاد خیلی خاکی بود ولی من چشمامو بستم و به ارومی و با دقت اونارو لیسیدماونقد لیس زدم تا کفش های استاد کاملا براق شدنکارم که پایان شد کمی عقب خزیدم و از زیر میز مبهوت قدرت ، شکوه و جذبه استاد شدم ( مثل همیشه در حال مطالعه و اخم کرده بود )تا اینکه استاد هم خسته شدن و به من دستور دادن تا چهار دست و پا شوماستاد – خوب من که خسته شدم ، الان دیگه زنگ تفریحه –یه بازی بهت یاد میدم اگه یاد گرفتی که جایزه ات اینه که اجازه میدم زیر پای من بمونی ولی اگه یاد نگرفتی تنبیه می شیبازی این جوریه که من کفشمو پرت میکنم اونطرف اتاق ، بعد تو مثل یک سگ واق واق می کنی و چهار دست و پا می ری و کفشمو میاری استاد در حالی که پاشونو روی اون یکی پا انداخته بودن یکی از کفشاشونو به سمتی از اتاق پرت کردنمنم همونطور که سرورم امر کرده بودن عمل کردممعلوم بود که سرورم از این بازی لذت می برند و در همین به من قول دادن که دفعه بعد حتما برام قلاده می خرندمنم که از شنیدن این حرف خوشحال شده بودم ازاستاد پرسیدم یعنی منو به بردگی قبول می کنید ارباب ؟هنوز جمله ام تموم نشده بود که استاد عصبانی شدند و محکم با پاشنه کفش راستشون به دهن من زدن ( دهنم خیلی درد گرفت )و گفتن من بتو گفتم حرف بزن ؟ تو فقط حق داری اطاعت کنی ، و اگه سوالی ازت پرسیده شد جواب بدی و گرنه باید همیشه با پارس کردن صحبت کنی، فهمیدی ؟ بعد استاد به ساعتشون نگاه کردن و گفتن خب من دیگه باید برم دیرمه ، تو هم باید منو تا دم در بدرقه کنی ، منظورم اینه که جای پاهای منو روی زمین ببوسی استاد شروع به راه رفتن کردن و من هم سینه خیز روی زمین مثل یک کرم می خزیدم و رد پای سرورم رو می بوییدم و می بوسیدماز صدای تق تق کفشهای پاشنه بلند ، به خودم می لرزیدم . تا اینکه استاد به در اتاق من رسیدن ، من وایسادم و در رو که تا اون موقع قفل بود براشون باز کردم و ایشون رفتنمن اون درس رو با نمره 10 پاس کردم و بقیه پسرها هم افتادن ، و دیگه استاد از دانشگاه ما رفتن و من هم دیگه فرصت نوکری پاهاشونو از دست دادم.(این داستان تخیلی است)

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *