سلام دوستان من 6 ماهي هست که با اين سايت اشنا شدم و خيلي ازش استفاده کردم .اين داستان هم که اولين سکس زندگي من بود رو براتون تعريف ميکنم با پایان جزييات ومنتظر نظراتون هستم.من فواد 22 سالمه قدم 190 و وزنم 96 کيلو ووشو کارم قيافه جالبي ندارم و زندايي خوشکلمم هم 44 سالشه و 2 تا بچه داره اسمش نسرين و 28 ساله که با داييم عروسي کرده از هيکلش بگم قدش خيلي بلند دقيق نميدونم اما وزنش دورو بره 80 ميشهمن اززمان کودکي ام خيلي به پاي دختر ها و زنهاي جوون علاقه داشتم ميدونم براتون سخته باور کنين ولي واقعا تا جايي که يادم مياد از 8 سالگي اينطوري بودم البته اون موقع ها هيچ وقت علاقه ام جنبه سکس نداشت چون اصلا سکس رو درک نميکردم اما دلم ميخواست پاي زنهارو ببوسم و عاشق اين کار بودم هروقت تو هرجايي که خانم يا دختر بود ميرفتم به اولين چيزي که توجه ميکردم پاهاي ا ونها بود.علاقه من هم به زنداييم از اينجا شروع شد.خونه زنداييم با ما فقط يه ديوار فاصله داشت به همين خاطر من هر روز اونو ميديدم و روز به روز به اون علاقم بيشتر ميشد هروقا به خونمون ميومد يه جوراب شيشه اي نازک پاش ميکرد هميشه وقتي رو مبل مينشست اون پاهاش و ناخن هاي لاک زدش که رنگش اغلب يا تيره بود يا قرمز بدجور خود نمايي ميکرد اون هميشه با پاهاش بازي ميکرد منظورم اينه که پاهاش رو روهم ميزاشت يا انگشتاشو بالا و پايين ميکرد ومن هم که اون موقع ها خيلي بچه بودم هميشه سرم پايين بود و پایان نگاهم به پاهاي زيبا و ناخن ها لاک زده خوشگلش که زير اون جوراب هاي شيشه اي خودنمايي ميکردبود هميشه با برادر کوچيکم به بهانه ي توپ بازي توپ را به زير مبلي که زنداييم روش مينشست مينداختم وبه بهانهي گرفتن توپ از زير مبل خوب پاهاشو بو ميکشيدم و ديد ميزدم .يا بيرون ميرفتم خوب اون کفشهاي نازشو بو ميکشيدم. يه چند سالي اين اوضاع ادامه داشت تا اين که من 14 سالم شد و دوران بلوغ روسپري ميکردم هروقت ما ميرفتيم به خونه داييم اينا من سريع تو اتاق رنداييم ميرفتم و جوراب خوشگلشو ميگرفتم ميزاشتم تو جيبم وميرفتم دستشويي اينقدر اون جورابهارو ميبوسيدم و ميخوردم و جلق ميزدم.فکر کنم تا اينجا از علاقه من به زنداييم باخبر شدين و اونو کامل درک کردين اينم بگم زنداييم با من خيلي راحت بود تا 15_16 سالگيم پيشم روسري نميزاشت اگه جشن تولدم بود پيشم ميرقصيد بهم دست ميداد واز اين جور کسشعرا که هيچ کدوم منو ارضاع نميکرد .اون 2 تا دختر داره و اصلا پسر نداره برا همين به من خيلي علاقه داشت ومنو مثل بچه خودش ميدونست اما اين علاقه اصلا اون علاقه اي که من دنبالش بودم نبود وقتي که من ديگه براي خودم مردي شدم و 20 سالم شد اون ديگه نگاهش به من عوض شدديگه فهميده بود که چرا هميشه وقتي مياد خونمون سر من پايين يا فورا ميرم دستشويي 15 دقيقه بعد در ميام حتي 1 بارم ديد که من داشتم کفش نگين دارشو ميبوسيدم ولي اصلا به روي خودش نياورد اما رنگ و روي من که از خجالت اميخته با ترس عين لبو شده بود همه چيو داد ميزد .اما اولين حال من با اين خانوم خشگله بر ميگرده به موقعي که خانواده ما و داييم اينا براي براي مسافرت اومديم تهران خونه ي خالم اينا راستي اينو بگم که ما اهل ساري هستيم و اون روز من پشت فرمون بودم و ما 1 ماشين بوديم وقتي رسيديم تهران تقريبا ساعت دوروبره 10 شب بود ومنم خيلي خسته بودم وقتي شام خوردم به خالم گفتم که جاي منو بندازه ميخوام بخوابم خونه خالم تو يه اپارتمان 56 متري بود که فقط يه حال و يه اتاق خوا ب کوچيک داشت من جامو گرفتم رفتم تو اتاق خوابيدم .نصفه شب بود که رفتم جيش کنم چي ديدم مرد ها تو حال خوابيدن و خانوما تو اتاق و نسرين خانوم هم بالاي سرمنه طوري که پاهاش يه چند سانتي با بالشم فاصله داشت رفتم جيش کردم اومدم دراز کشيدم اما ديگه خوابم نبرد بالشم کشيدم بالاتر طوري که دماغم نزديک پاهاي نسرين بود بغل نسرين خالم خوابيده بود و مادرم هم کنار من نميتونستم کاري کنم خودمو به خريت زدم مثلا خوابيدم ولبمو خيلي اروم به پاهاش زدم و ديگه عقب نياوردم .کيرم داشت منفجر يشد چند بار پاهاشو بوسيدم اون شب بهترين لحظه عمرم بود يه بار ديگه رفتم دستشويي جلق زدم و سريع ابم اومد و 2 باره خوابيدم ديگه کاري نکردم 2 روز بعد برگشتيم اومديم شمال زنداييم ارايشگر و کلي هم شاگرد داره چند روز بعد اون ماجرا يه روز از ارايشگاهش زنگ زد خونمون و از من خواست که دفترچه حساب قرضالحسنه رو براش ببرم .رفتم خونشون از دختر داييم گرفتمو بردم تو عالم بيخبر بودم وقتي در زدم ديدم زنداييم پشت ايفون بود گفت بيا تو رفتم تو و ديدم هيچ کسي جز خودش اونجا نيست البته جاي تعجب نداشت چون ساعت 7 غروب بود اونم تو پاييز ازم خواست که بيا با کمک هم اتاق منشيو عوض کنيم ميگفت اين اتاق شوفاژ نداره و سرده من هم کمکش کردم و ميز و و بقيه وسايلو بردم اتاق ديگه .بعدش نشستيم و برام يه چايي اورد و ازم خواست که ويندوز سيستمشو عوض کنم منم بعد کلي ديد زدن عکس عروس ها اين کارو کردم و يه خورده با زنداييم شوخي کردم و گفتم که من خودم از شما بهتر ارايشگري ميکنم اينا چه ريختو قيافه ايه درست کردي . اين چرت و پرت هارو گفتيم خنديديم و بعد کلي صحبت کار به اينجا کشيد که زنداييم بهم گفت فواد تو يه رازي رو از من پنهون ميکني منم که منظورشو نفهميدم گفتم من چه راضي ؟خلاصه بهم گفت که من ازتمامي کارهاي اون شبت و قضيه کفشهام با خبرم و خودتو به خريت نزن منم که از خجالت داشتم ميمردم .همه چيو از علاقم به بوسيدنش گفتم و اون بهم گفت که بايد به خاطره موقعيت شغلي خودش و داييم اين مساله رو بعنوان يه راز بين ما بمونه واومد نزديکم نشست دستم گرفت و گفت قول بده منم قول دادم يه بوسه خوشگل از ش گرفتم و يه ذره باهاش لاس زدماين داستان ادامه دارد
0 views
Date: November 25, 2018