سلام خدمت دوستان سایت داستان سکسی گلم اسم من حمیدرضاس(خودم میدونم اسمم قشنگه) این داستانی رو که میخوام براتون بگم مربوط میشه به نوروز پارسال من خودم یه نوجوون 16 17 ساله اون وقت نبودم اما نسبتن هیکلی مناسب داشتم خلاصه ما یه دختر خاله داریم که همه پسرای فامیل دنبالشن (برا ازدواج نه آخه خوب کسیه برا کسش)هر موقع دور هم جمع میشدیم همه غیبتشو میکردیمو پشت سرش حرف میزدیم که پسر یکی فامیلامون گفت چرا هیشکی اینو مخ نمیکنه که من گفتم من اگه بخوام عین آب خوردن میکنمش دی گفتش تو دوباره حرف زدی فعلا اونایی که رو مخ کردی بکن تا بعد (آخه این داستان داره)گفتم این فرق داره حالا ببین 4-5 روز به عید مونده بود که من این تصمیمو گرفتم دنبال یه فرصت مناسب بودم ببینمش هیچی دیگه روز معود فرا رسید اومدن خونه ما همه دور هم نشسته بودیم من هم همش زیر چشی نگاش میکردم(اصلا آدمی نیستم که کسیو دید بزنم اما این یکی واجب بود)2-3 بار وقتی خواستم نگاش کنم چش تو چش شدیم فهمید دارم نگاش میکنم منم دیگه یه چند دقیقه بیخیال شدم اما انگار اون ول نمیکرد هی منو نگاه میکرد آخر به یه بهونه ای رفتم بیرون وقتی برگشتم شب بود دیگه داشتن میرفتن که من گفتم نرید و از این حرفا دست محمد(داداش کوچیکه همون جیگر) و گرفتمو بردم تو اتاق و شروع کردم حرف زدن (خالی بندی خودمون)که دیگه قرار شد شب بمونن همهش تو این فکر بودم چطوری شب برم سراغش چیچی بگم بهش از اینجور فکرا که برادرم یهو در کوبید باز کرد عین حیوون اومد تو به محمد گفت بیا بیرون کارت دارم من که نفهمیدیم چی شد اما به هر حال بردش بعد اون شب تصمیم گرفتم یه کم آروم آروم تر جلو برم آخه اینطوری نمیشه که هیچی صبح که پاشدم دیدم همه رفتن منو داداشو محمد موندیم رسیدم بقیه کجان گفتن خونه آقاجون(بابای مامانم)(اصولا جایی که همه اونجا جمع میشیم )ما هم راه افتادیم رفتیم اونجا رسیدیمو سلام احوال پرسی بلآخره موقع درخشش من شد رفتیم تو اتاق قرار شد 2به2 حکم بازی کنیم منو محمد جیگر و برادرم (قبلا برادرم تو نخ این جیگره بود اما نفهمیدم چرا ازش کشید بیرون )وسط بازی حواسم بهش بود اونم حواسش به من بازی که تموم شد منو برد تو حیات گفت حمید چیه چند وقته بد نگا میکنی چی شده چیزی میخواهی بگی بگو منم گفتم نه چند وقت بود ندیده بودمتون دلم تنگ شده بود گفت فدای دلت حالا بریم تو من گیج شده بودم نکنه اونم داره منو مخ میکنه آخ جون با کیر افتادم تو عسل … شب (قبل شام)نشسته بودم با گوشیم بازی میکردم اومد بقلم نشست دستشو انداخت دور گردنم گفت داری چیکار میکنی منم تو حال خودم نبودم عین سگ ذوق کرده بودم (نه اینکه دختر ندید باشم ولی این فرق داشت)گفتم دارر..م بازی میکنم خندید گفت چرا زبونت گرفته گوتم هیچی زبونم نچرخید دیگه خوب مگه چیه؟گفت چنتا بازی باحال برام بفرست منم بازی کنم حوصلم سر رفته (تو دلم گفتم بیا با کیره من بازی کن خوب حوصلت میاد سر جاش)گفتم روشن کن بلوتوثتو گف صب کن روشنه بفرست منم یه بازی معمولی فرستادم دیدم یه بلوتوث به اسم سوتین هست گفتم تویی گفت آره بفرست خندیدم (از قصد)گفت نخند کوفت ارسال تموم شد گفت همین بازم بفرست گفتم باشه خواستم شیتنت کنم یه بازی داشتم باید فرق دوتا عکسو میفهمیدی عکساشم سکسی بود اونو فرستادم تا بازی باز کرد هول شد گوشیش اوفتاد رفتم جلو بردارم از قصد دستمو مالید و انگشت کرد به ساق هاش (شلوارک پاش بود)وای نمیدونید که چه ساق هایی داشت عین بلور بود لامصب اومدم نشستم گفت گوشیمو بده خوب چی دیدی حالت بد شد گفتم چه پاهای زی.. داری گفت اگه جرئت داری یه بار دیگه بگو گفتم هیچی گفت نترس شوخی کردم ممنون اما به لطیفی دستای تو نمیرسه (یعنی من فهمیدم لاس زدی)گفتم اصن ولش کن گفت من که هنوز نگرفتمش که گفتم چیو نگرفتی یهو دستشو گذاشت رو کیرمو فشار داد گفت اینوگفتم خو الان گرفتی دیگه ولکن گفت عمرا ول نمیکنم تا نکنمش مال خودمه اصن گفتم مال تو زشته الا یکی میاد میبینه ول کن بعد یه لب طولانی گرفتیمو ول کرد این بود هاطره من حالا من فقط منتظره خونه خالیو از این حرفام اگه کسی میتونه جور کنه پی ام بده باهاش نقدی حساب میکنم کمکم کنید تا به آرزوم برسم اگه رسیدم داستانشو حتما مینویسم میزارم…نوشته حمیدرضا
0 views
Date: November 25, 2018