داستان طولانیه ولی خلاصش میکنم ، یه همسایه داشتیم به اسم خانم حسینی باحجاب دین دار متاهل که معلم دینی خواهر کوچیکم تو مدرسه بود با مامانمم دوست بود و گه گداری میومد خونمون ،زیاد خوشگل نبود سفیدم نبود بجز پاهاش، ولی پاهاشم زیاد خوش فرم و منظم نبود استخون شصت پاش برآمدگی داشت ولی با جوراب سیاه نازک خیلی سکسی میشد یعنی کپ فوت جاب بودا خلاصه من تو کفش بودم و دید میزدم پاهاشو تا اینکه از همسایه گی ما رفتن کوچیدن یه محله اونورتر،چن ماهی ندیدمش دیگه تا تابستون اومد و مدرسه ها تعطیل شد مادرم خواهر کوچیکمو تو تعطیلات میفرستاد خونه خانم حسینی که بهتر قرآن یاد بگیره خودشم معمولا میرفت آبجیمو برسونه خونه خانم حسینی و برگردونه ، ولی بعضی روزا که خسته بود بعداز ظهرا منو میفرستاد تا برم ، منم هر وقت میرفتم تا درو میزدم خانم حسینی یکی از شاگرداشو میفرستاد تا درو باز بکنه منم میرفتم بعد کلی احوالپرسی سر به سر بقیه بچه هام میذاشتم و بعد یه گوشه راحت می شستم خانم حسینی یه صندلی داشت که خودش روش میشست تا بچه ها رو درست ببینه، اون پاهای سکسی شم که با جوراب نازک مشکی رو هم مینداخت منم یه پنج دقیقه ای تا کلاس تموم بشه به پاهاش زل میزدم و شق میکردم ولی هیچ وقت جرئت نمی کردم حسمو بگم همین جوری چن هفته ای گذشت تا اینکه یه روز ابجی کوچیکم که داشتم میبردم خونه بهم گفت فردا ولادته روز خانم هستش منم گفتم پس باید کادو ببری برا معلمت گفت ارهرفتیم خونه ابجیم سریع به مادرم گفت فردا کادو چی ببرم برای معلمم روز زنهمامانم گفت روز معلم باسش یه دست استکان بردم بسه دیگه ولی خواهرم میگفت نه بقیه کادو میبرن منم باید ببرم منم منتظر یه فرصت بودم خانوم حسینی یه جوراب شیشه ای توپ بپوشه تا من بیشتر حال کنم گفتم یه جوراب ببر بسه دیگه خودم برات میخرم ببر،منم فردای اون روز رفتم دو جفت جوراب شیشه ای نازک مشکی خریدم کادو کردم دادم ابجیم ببره برا خانم حسینی، بعد از ظهرم زودتر از خونه زدم بیرون به مادرم گفتم ابجیمو ازون ور که اومدم میارم تو نرو دنبالش گفت باشه،خلاصه رفتم خونه خانم حسینی و احوالپرسی و این حرفا، بعد گفت مرسی از کادوتون گفتم کدوم کادو همونی که دادی به ابجیت بیاره خندیدم گفتم اون کادوی شاگرد شماست به من چهگفت ابجیت بهم گفت تو خریدی حالا بعد همونجا جورابارو در اورد گفت حالا چرا اینقد نازکن اخه این چه فایده داره پوشیدنش؟ تو دلم گفتم تو که از اتیش دل ما خبر نداری گفتم مد روزه شما بپوشید بهتون میاد ،یهو دیدم همونجا یکی از جورابای خیس نمناکشو در اورد در جا شق کردم سریع نشستم جلو بچه ها ضایع نشم دیدم بچه ها چنان سرگرم بازی و تو سر کله هم میزنن اصلا حواسشون نیست اما جوراب نازک کادوی منو که پوشید منم یه اووووم کشیدم خودمو بیشتر جلو انداختم، بعد گفت این نه جلو سرما رو میگیره نه میکروب رو اخه هیچی پایان جلسه، اما ظاهرا خانم حسینی خودشم کم کم فهمیده بود من بدجور خوره پاهای اینم از بس زل میزدم خیلی زود میرفتم دنبال ابجیم،خانم حسینی هم بدش نمیومد ظاهرا از علاقه من به خودش ، ی چیزی رو گفته باشم من خیلی خوشگلتر و خوش تیپ تر از خانم حسینی بودم یعنی کسی باورش نمیشد من ازین خوشم بیاد ، خلاصه یه روزی که زود رفتم خانم حسینی قبلش بقیه شاگرداشو فرستاده بود خونه کلاسو تعطیل کرده بود ابجیمم تو حیاط داشت با دخترش بازی میکردن ولی من رفتم جلو دیدم خانم حسینی همون جوراب نازک مشکی کادوی منو پوشیده نزدیک تخته تو خونه نشسته داره چایی میخوره احوالپرسی و اینا گفت صبح تا قبل کلاس رفته بودم خرید تازه اومدم خیلی خستم کادوی جنابعالی هم خیس خیس شده منم با شک تو دلم گفتم واقعا کصش میخاره، بعد گ فتم وا خب درشون بیار اونجوری پا درد میگیری با جوراب خیس، لامصب یه بوی خاصی هم میداد از دومتری حس میکردم گفت کادوی جنابعالیه گفتم ناراحت نشید، منم دستمو انداختم انگار دوس دخترمه گفتم نه زود درش بیار ، سریع دو زانو نشستم جلو پاهاش یکی از جوراباشو نصفه در اوردم بعد سریع دوباره پوشوندمش گفت چی شد گفتم حیفه خیلی پاهاتون باهاش خوشگله یه لبخند ملیخ زد دیگه مغزم دست کیرم بود پریدم روش لبشو گرفتم اصلا مقاومت نکرد انگار منتظر همین بود از لب و گوش و گردن شروع کردم تا خوب داغ شه فقط یه ماساژ کوچیک به پاهاش دادم اول، خدمت همه فوت فتیشا عرض شود که هیچ زنی یا دختری نمیذاره از پاهاش برای ارضاتون استفاده کنید ولی شما ارضاش نکنید پس مرحله به مرحله برید جلو مثل سکس معمولی تا اخرش بعد فوت جاب بزنید ،خلاصه همه لباسای بسیجی کسکش شو در اوردم و همه بدنشو بو میکشیدم تا سینه هاش سنگ شد بعد کصش رسیدم تا بینی مو گذاشتم دهن کصش گفت چیکار میکنی نخوریش به خدا ایدز میگیریم جفتمون، از خنده مردم ولی فقط در حد حرف بود چون ارگاسم بهش اجازه نمیداد حتی دستاشو حرکت بده مقاومت کنه انگار بار اولش بود همچین حرکتایی رو دیده بود چون شوهرش مثل خودش باحیا و مومن بود منم ده پونزده دقیقه کصشو لیسیدم تا دیگه دیدم یه جور آب دوغی از کصش میاد و یجور ناله میکنه انگار میخاد گریه زاری کنه منم کصش گذاشتمو درست ارضاش کردم بعد سکس من هنوز فوت جابو نزده بودم که رفتم تو کارش اووف اون قوس براومدگی شصت پاشو که میدیدم ابم دو متر میرفت رو هوا وای چه بعد از ظهری مث حالتی بود که از خواب عصری جلو کولر بیدار شی و هیچ کی خونه نباشه یه حالتی انگار همه دنیا مردنمیدونم زیاد جالب نبود ولی اگه خواستید بگید داستان بار دومم بذارم یا همینو با شرح بهترم خواستید بگید.نوشته آرش
0 views
Date: April 23, 2019