پاییز بود و هوا رو به سردی میرفت . من تازه در دانشگاه پذیرفته شده بودم ضمن اینکه عضو انجمن خوشنویسان ایران شده بودم . در مدت زمان کوتاهی در کار خوشنویسی بسیار پیشرفت کردم . در نمایشگاههای مختلف شرکت میکردم و کارم را با علاقه دنبال میکردم . اوائل آبان ماه بود که با همسرم آشنا شدم ، این آشنایی به جایی رسید که خانوادهها در جریان قرار گرفتند و در نهایت منجر به ازدواج شد . از ابتدای زندگی ، روابط جنسی خوبی نداشتیم . ایشان آدم بسیار وسواسی بودند و در روابط جنسی برای من تازه عروس ضوابط خاصی رو مشخص میکردند . مثلا در حالت بوسه و لمس میگفتند دست به موهای من نزن چون متنفرم از اینکه موهایم خراب شود تعداد دفعات سکس هم بسیار کم بود . مثلا هر ۲ ماه یک بار که البته سال دوم زندگی این روابط بسیار تحلیل رفت و به ۴ ماه یک بار رسید . من واقعا دختر سکسی هستم اما در حوزه قانونی و اخلاقی . و روزی آنچه که نباید اتفاق میفتاد ، افتاد . تحریکات جنسی شبانه بی پاسخ من، مرا به جایی رساند که بر خلاف میل باطنی خود با یکی از دوست پسرهای قبلی خود که البته قبل از ازدواج هیچ گونه روابط سکسی با او نداشتم تماس بگیرم. او ابتدا مرا نشناخت اما پس از معرفی بسیار هم خوشحال شد . پیشنهاد کردم همدیگر رو ملاقات کنیم که او هم قبول کرد . روزی که سوار ماشینش شدم نگاه عجیبی به من انداخت و گفت به محض اینکه با من تماس گرفتی گفتم حتما این دختر از جانب همسرش تامین نیست که با من تماس گرفته و درست هم میگفت . از اینکه سوار ماشینش شده بودم از خودم خجالت میکشیدم اما نمیدونم چه نیرویی منو به سمت او میکشید . ضمن اینکه او هنوز مجرد بود . توی ماشین بهم گفت ببین من واقعا از اینکه یک خانم شوهر دار رو سوار ماشین کنم نفرت دارم . اصلا از اینکه بخوام وارد حریم کسی بشم به شدت بدم میاد و تو حریم شوهرت هستی . چه کمک دیگه ای از من بر میاد ؟ از اینکه این حرف رو زد خیلی حس امنیت کردم . اما واقعا نمیدونستم چرا اونجام ؟ واسه همین گفتم آره راست میگی بهتره این رابطه اصلا شروع نشه . خیلی خوشحال شدم دیدمت . کمی با هم در باره دانشگاه و آینده شغلی صحبت کردیم و بعد خداحافظی کردیم و پیاده شدم. البته قرار شد هر از گاهی احوال همو بپرسیم . ماههای اول به همین منوال گذشت تا اینکه درد دلهای من شروع شد و او با صبوری به حرفهای من گوش میداد . خیلی وقتها خودمو سرزنش میکردم که چرا قبل از ازدواج به او بیشتر دقت نکردم ؟ البته اینو بگم که او اهل مطالعه فراوان بود و وقتی تلفنی باهاش صحبت میکردم سرمو میخورد از پر حرفی هاش . اما الان جا افتاده شده بود و روزگار ساکتش کرده بود . مخصوصا زمانی که واسه ادامه تحصیل به خارج از کشور رفته بود و سختیهای زیادی تحمل کرده بود . حالا بسیار خردمند بود . ما روزهای زیادی با هم صحبت میکردیم و در مورد موضوعات مختلف ابراز عقیده میکردیم . حتی کارهایی از قبیل ترجمه هم با کمک هم انجام میدادیم . خلاصه او خیلی پر معلومات بود و من از اندیشهٔ او استفاده میکردم . روزی که دوباره شروع کردم به درددل کردن از زندگیم گفت ببین سحر جان این زندگی سرانجامی نداره . من وقتی بهش تقریبا اعتماد پیدا کردم مسائل جنسیمو بهش گفتم . گفت ببین تو دختر زیبایی هستی ، چرا میخوای زندگیتی بذاری پای یکی که نمیفهمه نیازهای تو چی ؟ منظورم فقط نیازهای سکسی نیست . شما حتی با هم صحبت نمیکنید مدتها در مورد اینکه یک خانم و یک مرد چه نیازهایی به هم دارند صحبت کردیم اما من همش مخالفت میکردم از اینکه بخوام از مردم جدا بشم و با دیگری باشم . به هر حال ما همیشه سر این موضوع با هم بحث میکردیم. من میدیدم که او خیلی داره خودشو کنترل میکنه که پا به حریم شخصی همسر من نذاره اما از توجهش میفهمیدم که خیلی رغبت داره با من همبستر بشه . به هر حال او یک پسر مجرد بود و زمانی که من وارد زندگیش شدم دوست دختری نداشت . ما در این مدت خیلی مقاومت کردیم که موضوع سکس پیش نیاد اما بیتوجهی همسرم به من ، منو به این امر کشوند .باز هم پاییز بود و هوا رو به سردی میرفت که خودم و او را در یک اتاق دیدم . با بوسههای رومانتیک شروع شد . و بعد نوازشهای معنی دار . همدیگر رو بغل کرده بودیم و من که اصلا اون موقع فکر نمیکردم یه خانم متأهلم خودم رو بهش سپردم . توی اون شرایط هر دو تحریک شده بودیم . به نرمی منو روی تخت خوابوند و کاری که همسرم برام هیچ وقت انجام نداد او انجام میداد . به چشمام نگاه میکرد و میگفت امروز باهات یکی میشم من که از خوشالی داشتم بال در میاوردم گفتم عزیزمای کاش تو همسرم بودی . تو همهٔ نیازهای یک خانم رو میتونی بر آورد کنی . تو واقعا محشری . همین طور که با هم حرف میزدیم از م لب گرفت اون قدر رومانتیک لب همو میخوردیم که داشتم پرواز میکردم . همزمان سینههای منو هم مالش میداد . گفت میشه جسارت منو ببخشی عزیزم ؟ گفتم چی ؟ گفت میشه تیشرتتو در بیارم ؟ مشتاقانه گفتم آره عزیزم چرا که نه ؟تیشرت منو در آورد . اینجوری دسترسی بیشتری به سینههای من داشت . دستشو توی سوتینم کرد . داشتم خیس میشدم ، گفتم آاه ه ه ه ه ه ه ه ه میشه بیای توی من ؟ گفت عزیزم بهم میدی ؟ گفتم چی بدم ؟ دوباره گفت عزیزم بهم میدی ؟ گفتم چی بدم ؟ گفت نانازتو . گفتم مال توِ ا . گفت پارت کنم گفتم آرهِ ِ ِ ِ ِ ِ ِ . با عجله شلوارم رو در آوردم . گفت از روی شورتت بکنمت گفتم آره از خدامه . خودش خیلی سریع شورتشو در آورد و شورتم رو کنار زدو گفت چه ناناز خوشگلی . این پیشی ملوس رو میخوای به من بعدی ؟ من آه و اوه میکردم . با یه چشم به هم زدن از کنار شورتم آلتشو روی نانازم مالید و انگشت کرد . تا اومدم بگم خیسم کردی تا ته وجودم پر شد . جفت پاهمو انداختم دور گردنش . اون قدر شدید و سریع ضربه میزد که حس میکردم واقعا دارم پاره میشم . اونم تشدید میکرد تحریکمون رو و میگفت پاره شدی منم میگفتم آره. یه دفعه حس کردم دارم ارضا میشم که اون متوجه شد و سفت منو نگاه داشت . گفتم واااااااااای شدم . دیدم اون شروع کرد به ضربه زدن دوباره دیدم بعد از زمان کوتاهی اون هم ارضا شد . روز بسیار به یاد ماندنی بود . چون بعد از مدتها ارضا شده بودم اونم از ته وجودم . حس میکردم از توی چشمام داره شهوت بیرون میاد. شهوت خفته ای که بعد از سالها بیدار شده بود .پایید بود و هوا رو به سردی میرفت و من قدم زنان به خانه برگشتم . همسرم رو شب دیدم .پاییز بود و هوا رو به سردی میرفت و همسرم مرا نفهمید نوشته سحر
0 views
Date: November 25, 2018