پدر پیر ریشو پسرو میگاد
توخالی شدم انگار روحی در بدنم نیست آگه گذشته قدرت فکر کردن نداشتم
هیچوقت متوجه نمیشدم تمام کارهام بهصورت روتین شده قانونهای شخصیم و اسم بیمعنی شده گاهی بغضم میگرفت گریه میکردم خالی شم بتونم با سختیها و غمها حتی خودم کنار بیام نه بغض آم میگره نه اشکی وقت درد خاصی تو دلم حس میکنم کسی اطرافم هست لب خند سرد رو لبم میاد خندهام مصنوعی خوشحالی رسیدن به جیزی که میخواستم وقت چند دقیقه است
پدرم هر روز (همیشه) به مادر بیدلیل فحش میداد و گاهی کتکش میزد یک روز میرفت سرکار یه روز نمیرفت ساعتهایی که سرکار بود آرامش تو خانه داشتیم اجازه رفت آمد با هیچکس نداشتیم نه مهمانی نه عروسی باورتان شاید نشود موقع مرگ مادر مادرم نمیخواست ما بریم به مراسم ختم که با کتک خوردم مادرم کلی دعوا رفتیم الآن 24 سالمِ آرزو یه سفر رفتن به من و خواهر مادر مانده دوستان مدرسه از تفریحها و جاهایی که رفتن تعریف میکردن سکوت میکردم. پدرم نصف بیشتر درامدش خرج مشروب تریاک یا جند وقتی رفیقبازی میکرد غذا هامون شده بود نان سیبزمینی یا برنج گوشتم ماهی یکی دو بار تو غذا بود نصفش با سویا قاتی بود لباسهای خیلی کهنه تن میکردیم گاهی مادر پدرم با خالهام یه کمکی بهمان میکرد دوران مدرسه دو بار دلم شکست سال چهارم دبستان لباسم کهنه بود حالت خاکی به خودش میگرفت خانم معلم مسخرهام میکرد چقدر کثیف یه چک تو گوشم مدرسه میخواست گروه سرود تشکیل بده صدام خوب بود ولی با خواهش اسم تو گروه نوشت یه معلم پرورشی بود صدایش میزدیم خانمم قرانی مسئول بود. تو کلاسمان یه بجه پول تپل بود اشنا معلم بود من پسره صدا زد رفتیم پیش خانوم قرانی گفت این درش خوب نیست بهجایش این ثبتنام کن اسم خط زد اون گذاشت جا من به والله معدل دوران دبستان همه بیست بود گروه سرود تو منطقه جایزه گرفت نفری بیست هزار تومان به گروه سرود دادن. یه دل شکستن رفتم کلاس پنجم معلم مرد داشتیم آقای سبزهای (از خدا طول عمر و سلامتی برای میخوهم) ماه آذر مدیر اومد در گوش معلمون یه چیز گفت رفت معلمون من دو نفر دیگه صدا زد بریم در دفتر رفتیم مدیر چند بسته بهمون هدیه داد گفت برید خونه اخرای زنگ آخر بود بچهها نبیند کادوها رفتم خونه داخل کادوها پر لوازم تحریر و… بود مادر فکر میکرد جایزه گرفتم ولی با خودم که فکر کردم دیدم تمام کلاسمون به جز یه نفر درشون عالی چرا به من اون دو نفر دیگه کادو دادن یواشکی اونم (تو کلاس سه نفروضع مالیشون بد بود)
دومین دلشکستگیم تمام از وضع مالی پدر تعریف میکردن قبلاً جند دهنه مغازه و خانه داشته همه حسرت زندگی مارو میخوردن (همش فروخت سفر خارج رفتم رفیق بازی یا مشروب و مواد) سال سوم بایه دختر عروسک دوست شدم عاشق شدم تمام دوران خوب زندگیم یه سال دووم آورد دختره باهام کات کرد خیلی دلیلش پرسیدم آخر تلفنی گفت من از چهرهات دوست دارم ولی قدت کوتاه وضع مالی مناسبی نداری لال شدم دنیا رو سرم خراب شد. یه چیز خدا بهم داده اونم چهره زیبا متوجه قد بلندتر شدن دوستان شده بودم فکر میکردم منم قدم رشد میکنه رفتم دکتر گفت دیر اقدام کردی صفحه رشدت بسته شده دلیلش هم ژنتیکه یا تغذیه نامناسب. پدرم قدش بلند داییم هام هم همه بالا 190 همه اطرافیان قدشون بلنده من چرا من 169 پدرم اینقدر زنگی واسمون جهنم کرده بود مادرم فرصت به فکر سلامت جسمی یا روحی نمیکرد. درسم ول کردم یک سال با اصرار مادرم دیپلم گرفتم. سیگاری شدم بعدش معتاد شیشه شدم یه بارم خودم کشی کردم یه هفته تو کما بود برگشتم تو این جهنم داغونم میخوام بکشم همراه هرچی آدم کثیف که دستم برسه .خدا جهنم خودت بیشتر میسوزانه یا جهنم توش زندگی میکنیم.