پرديس فرشته نجاتم

0 views
0%

داستانی که میخوام براتان تعریف کنم مربوط میشه به همین6ماه پیش . بنابراین تر و تازه و آبدار هست . خواهش میکنم دراز بکشید و با حوصله آنرا بخوانید .واقعیت داره و خداوکیلی بهش ایمان داشته باشید.محله ما یه محله کوچک و پرجمعیته و اکثر افراد همدیگر را می شناسن. توی این محله زنی زندگی می کند که مدت 4 سال فکر و ذهن مرا بخود مشغول کرده بود . زنی زیبا – قشنگ و خوش تیپ و خوش پوش که مثل کبک راه می رفت . سنش حدود 24یا 25 سال و قدش حدود 170 و وزنش حدود 75 کیلو با چهره ای روشن و تو دل برو و ظاهری اخمو و به نظر اولیه من بد اخلاق . این خانم که اسمش پردیس بود از همان روز اول آنچنان تاثیری بر من گذاشت که حاضر بودم پایان زندگیم را فداش کنم . اسم من هم امیر است 90 کیلو وزن و 182 قد و 38سال سن دارم . با آنکه خودم هم خانم داشتم ولی رومانتیک دوستش داشتم و حاضر بودم هر کاری برای دیدنش انجام دهم . بی قرارم کرده بود و همیشه در خیالم با او می خوابیدم . هر چه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم . اما گویی این خانم اصلا قلبی نداشت که به حس من پاسخ دهد . با شوهرش زندگی می کرد و یک بچه هم داشت .کم کم متوجه شدم که مهرش در دلم نشسته و به خاطر هوس و سکس دوستش ندارم ، بلکه پایان قلبم را تسخیر کرده بود . فراموش شدنی هم نبود . در طول 4 سال به روش های مختلف سر راهش قرار می گرفتم ولی او اصلا به روی خودش نمی آورد . آنچنان اعصاب مرا به هم ریخته بود و افکارم را تسخیر کرده بود که از کار و زندگی دلسرد شدم .. بالاخره دل را به دریا زدم و نامه ای پر سوز و گداز برایش نوشتم و غم دلم را ساده و بی ریا به او گفتم و شماره همراهم را هم داخل نامه نوشتم و نامه را در ساعتی که شوهرش خانه نبود در داخل حیاطشان انداختم. انتظارم زود سر آمد و تماس گرفت و اصرار داشت که خودم را معرفی کنم . اما ترسیدم چون که شنیده بود یکی از مردهای محل به صورت غیر مستقیم قاصدی را نزد او فرستاده بود ولی پردیس به درب خانشان رفته بود و موضوع را به زنش گفته بود و کار خراب شده بود . هر چه اصرار کرد خودم را معرفی نکردم . حتی تهدید کرد ولی فایده نداشت. در نهایت گفت که گوشیش را خاموش خواهد کرد . پس از آن هر چه پیام دادم گوشیش خاموش بود .. تصمیم گرفتم که بصورت غیر مستقیم به او بفهمانم که صاحب نامه من بوده ام . لذا در مسیرش با حرکاتم موضوع را نیمه شفاف به او القاء کردم . در غروب یکی از روزها بسیار دعا کردم و از خدا هم کمک خواستم . آن روز غروب همراه دخترش از کنار خانه ی من رد شد و دخترش مشغول بازی در کنار خیابان شد . فرصت را غنیمت شمردم و کتاب بچگانه ای که در دستم بود را برای دخترش خواندم و همزمان به حرکات مامانش توجه داشتم که خود را مشغول کرده بود ولی متوجه همه چیز بود . کتاب را به دخترش دادم و او هم کتاب را به مامانش داد . حس کردم که تا حدودی فهمیده که صاحب نامه من بوده ام .چون سریع اوراق کتاب را به هم زد و کنجکاو شد. آن شب پیام صمیمانه ای به شماره اش فرستادم ودر کمال تعجب گوشیش روشنت بود و پیام را دریافت کرد و شروع به پاسخ دادن و پیام فرستادن نمود. تا آخر شب اس فرستادن را ادامه دادم و بالاخره در ساعت آخر شب او پیش قدم شد و من را به خودم معرفی کرد و من هم تایید کردم . بهش گفتم که 4 سال انتظارش کشیدم و او هم گفت که متوجه شده که من دوستش دارم ولی اطمینان نداشته است که من بتوانم با او رابطه برقرار کنم . لذا من پیشنهاد دیدار رو در رو دادم که پس از اکراه اولیه قبول کرد و قرارشد که 2 روز بعد با هم بیرون برویم و با ماشین دوری بزنیم . در این 2 روز تلفنی شرایطمان را گفتیم و به او هم فهماندم که او عشق من است و هوس و سکس نیست . حاضرم هر کاری براش بکنم . روز موعود فرا رسید و با ماشین خارج از شهر دوری زدیم و زودتر از آنچه فکر می کردم خدا مهرم را در دلش قرار داد و همدیگر را بوسیدیم و آشنایی صورت گرفت و هر دو شاد و خوشحال برگشتیم . از آن روز به بعد در پوست خود نمی گنجیدم . دنیا برام مفهوم تازه ای پیدا کرد حس کردم که فرشته ای وارد زندگیم شده و نجاتم داده است . بیشتر اوقات با هم حرف میزدیم . سر انجام بعد یک هفته قرار ملاقات حضوری در خانه ما گذاشتم و بسیار شیک و با کلاس و خرامان وارد خانه ما شد و آنچنا غرق در بوسه شدیم که یادم رقت تعارف کنم که بنشیند. بدن سفید و سبزه با صورتی قشنگ و تپل و بسیار نرم و با آرایش مناسب. آنچه در بدن او دیدم هرگز برای من قابل تصور نبود . همه چیز عالی و استاندارد و سکسی پایان . سینه ای متوسط و رویایی . باسن متوسط و کوچکتر و صورت سرخ و سفید و با آرایش مناسب . هر چه بگم نتوانسته ام او را معرفی کنم . او مانند فرشته ای که از آسمان پایین آمده باشد و نسیم رحمتش را بر من ارزانی دارد وارد خانه ام شد.. در دنیای دیگری سیر می کردم و در پرواز بر فراز آسمانها بودم . پردیس مرا بر پر های سیمینش گذاشته بود و به آسمان می برد . آنچنان رویایی بود که برای خودم هم قابل باور نبود . حقیقتا حیفم میاد از ماجرای سکسش برایتان بگم و حسودیم میشه که شما بفهمید بین ما چه گذشته است .ولی همین بگم که مانند ابری پر بار بر کویری تشنه فرود آمد . آنچنان او رادر بغل گرفتم که نزدیک بود پایان استخوانهاش خرد شود . هرگز از خوردنش سیر نشدم .شاید باور نکنید که در کمتر از 5دقیقه همدیگر را لخت کردیم و بدن دو نفرمان پایان بهم چسبید . من تشنه ی او و او تشنه تر از من . او را بر روی تخت خواب قرار دادم . ابتدا حدود 2 ساعت با هم حرف زدیم و از همه چیز گفتیم و پایان خواسته های دلمان را بیان کردیم . هر دقیقه یکبار او را می بوسیدم و هرگز سیر نمی شدم .شرط بستم که 1000 بار او را ببوسم . عشق بین ما یک عشق پاک شد و هنوز ادامه دارد . داستان گفتیم و کس و شعر خواندیم و جوک گفتیم . بر عکس تصور اولیه من پردیس بسیار مهربان و خوش اخلاق و گرم و با محبت و پر از عشق بود. زنی فهمیده و با شخصیت و باهوش تر از آن چه که من تصور می کردم . او هم مرا دوست داشت و از هیچ کاری دریغ نمی کرد .پس از احساسات اولیه او را کامل در آغوش کشیدم ، ابتدا از لب ها و گردنش شروع کردم و به سینه های ناز و قشنگش رسیدم. به گردنش بسیار حساس بود. وقتی از پشت گردنش را گاز می گرفتم نزدیک بود بیهوش شود . وقتی گوشش را می خوردم صدای آه و آی او پایان اتاق زا در گرفته بود . پس از خوردن نافش به بهشتش رسیدم . زبانم را در بهشتش فرو کردم که نزدیک بود روح از بدنش خارج شود . فریاد می زد و اصرار می کرد که رهایش کنم اما من ادامه دادم تا صورتش سرخ شد و بدنش لرزید و بیحال شد. و سرش را بر آغوشم کشید . سپس نوبت او رسد و آلتم را در دستش گرفت . ابتدا آن را بوسید و با زبانش چرخی بر آن زد که فریادم به هوا خاست . آنرا کامل در دهانش فرو کرد و آنچنان زیبا ساک زد که چشمان خمارش روحم را نوازش می داد . آنقدر ادامه داد که نزدیک بود در دهانش خالی شود ، اما مقاومت کردم و بیرون کشیدم . سپس بلند شد و رو به دیوار ایستاد و از پشت او را در بغل گرفتم . از پشت کیرم را بر دم کسش نهادم و با یک فشار تا دسته در او فرو کردم . آخی کشید که حس کردم صدایش همسایه ها را خبردار کرده است . در آن حالت او را بر شکم خواباندم و تلمبه زدن را شروع کردم . انتظار این چنین بدن سکسی و جالبی را از او نداشتم . فوق العاده بود . با هر فرو رفتنی آآآآآآآآه ه ه ه ه می کشید و با هر برگشتنی نفس تازه می کرد . شاید تصور نکنید که حدود 80 دقیقه در این حالت او را گاییدم . به اشکال و روش های مختلف در کسش فرو کردم تا خسته شد . بعدها می گفت که اصلا انتظار نداشته است که من اینچنین گرم و پر انرژی باشم . می گفت حدود یکماه است نزدیکی نداشته است . کسش کاملا خیس بود و تشنه کیر من . حرفها و جملاتی که بر زبان می راند مرابیشتر تحریک می کرد . . بعد از یک استراحت و کسب انرژی و خوردن و آشامیدن تقویتی سانس دوم را شروع کردیم که خیلی از سانس اول جالب تر بود . آن روز به خانه رفت و قرار بعدی را برای 2 روز بعدش گذاشتیم آن روز با هم قرار گذاشتیم وساعت 2 عصر وسایل سفر را آماده کردیم و به کوه رفتیم . چادر مسافرتی زدیم و کباب خوبی درست کردیم و چایی برایم درست کرد . باران به شدت می بارید . در بین درختان سبز و پر برگ بر درختی تکیه اش دادم و زیر باران خیس خیس شدیم . لبهامان در هم قفل شده بود و بارش باران را حس نمی کردیم . در بغل هم آرامیدیم و همدیگر را ماساژ زدیم . لحظات رویایی بود که در شمار عمر آدم حساب نمیشه .از گوشهاش شروع کردم و گردنش را در دهانم گرفتم و از شیر پستانش نوشیدم و نافش را با زبانم آشتی دادم و به بهشتش رسیدم . آنچنان بهشت زیبا و قشنگی داشت که یک تار مو در آن دیده نمی شدآنقدر گردنش را لیس زدم و از پشت گازش گرفتم که سر و صورت و گردنش کبود شد . حسابی نازش می کشیدم . سپس او مشغول شد و پایان بدنم را خورد. زبانم در دهانش قفل شد و لبهایمان برای دقایقی بر روی هم قرار گرفت . او زبانم را می کشید و من هم زبان او را در حلقم فرو می بردم . سپس به شاخ کرگدنم رسید . دستانش را بر آن قرار داد و با نوک زبانش آشنایش کرد و سپس آنچنان برایم ساک زد که نزدیک بود روح از تنم خارج شود . پایان آلت او راهم آب فرا گرفته بود به گونه ای که دیگر تحمل نداشت و اصرار داشت تا در او فرو برم. . دستان او را بر درختی تکیه دادم و باسنش را به عقب داد . در زیر باران حالت قشنگی بود. مدام اصرار داشت تا در او فرو کنم . لحظه ای که سر شاخ گرگدنم را بر درب کسش گذاشتم نزدیک بود روح از بدن دو نفرمان خارج شود و با صدای آآآآآآآآآی ی ی ی ی ی ی ی ممتد او فهمیدم که پسرک من تا آخر در دخترکش فرو رفته است و درد همراه با لذتی را تحمل می کند . سپس تلمبه زدنم را شروع کردم . زیاد نتوانستم ادامه دهم . پمپم را برای بار اول خالی کردم و بلند شد و دو باره در حالت ایستاده او را از پشت بغل کردم . حالتی که برای او خیلی خوشایند بود و برای من رویایی . در همان حال او را بر شکم بر روی کاپوت ماشینم خواباندم و از پشت شاخ کرگدنم را در دخترک ناز و نازنینش فرو بردم صدای آآآآآآ ِ ییییییییییییییییی او لحظه ای قطع نمیشد . دستم را در دهانش فرو کرده بود و با قدرت پایان گاز می گرفت و خودش را برروی ماشین می کشید که همین امر مرا بیشتر تحریک می کرد و بر شدت تلمبه ام می افزودم . صدای آه و ناله دو نفرمان طبیعت را پر کرده بود و مرتب با آی آی آی آی آی ای امیر آی امیر آی امیر آی امیر صدا می زد . در هوای بهاری و در دامن طبیعت و زیر درختان منظره ی جالبی بوجود آمده بود که هیچکداممان حاضر به پایان دادن به آن لذت نبودیم و خیس و گل آلود شدیم . قطرات باران پایان بدنمان را خیس کرده بود . موی سرش ژولیده بود و تا نزدیک زانو گلی شدیم هر دو اقرار کردیم که رویایی بزرگ بوده است و به این آسانی ها قابل تکرار نیست . لذت تا نزدیک غروب ماندیم و تکرار کردیم و چرخ خوردیم . . عشق ما پایدار و جاودان است . قلبم را در قلبش برای همیشه به یادگار گذاشته ام و بی او هرگز امیدی به زندگی ندارم . به هم قول داده ایم که برای همیشه مال همدیگر باشیم و از هیچ لذتی فروگذار نکنیم . او کمک بزرگی به من کرده است و مرا به زندگی باز گردانده است . دوستش دارم و هرگز به او دروغ نمی گویم و به او خیانت هم نخواهم کرد. همیشه برای سلامتیش دعا می کنم .نوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *