پرستار باحال

0 views
0%

سلام به همه ی دوستان شهوانی. مطلبمن امین هستم20سالمه باچهره ای نسبتا جذاب،بریم سر اصل مطلب،من تقریبا یک سال پیش به خاطر بیماری سرماخوردگی بسیار شدید حدود ده روز تو بیمارستان بستری شدم.اما چی شد که این بیماری ده روز طول کشید وطی این ده روز چه اتفاقی افتاد. براتون میگم.بخاطر سرما خوردگی شدیدم که واقعا بی سابقه بود برام. ایزوله شدم.ایزوله بخشی تو بیمارستانه که تنهایی در اتاق مخصوص نگهداری میکنن.من به ایزوله منتقل شدم .دو روز اول که هیچی نفهمیدم فقط بیحال رو تخت بودم.روزسوم حالم خیلی خوب شده بود ومیتونستم تو بخش راه برم وبا بقیه صحبت کنم.تو بخش که راه میرفتم .یکی دوتا از پرستارها حالمو پرسیدن منم ازشون تشکر کردمو رفتم رو تختم تا بخوابم تا اینکه همون لحظه یکی از همون پرستارها اومد پیشم تا سرم رو عوض کنه .باخنده گفتفکر کنم خوب شدی دیگه .گفتماز خدامه.واقعا عجب اندامی داشت سینه هاش تو چشم میزد.وقتی داشت سرم رو عوض میکرد متوجه نگاه بد من به خودش شد.گفتچند سالته؟گفتمهجده سالگفتاصلا بهت نمی یاد هجده سال باشی رشته تحصیلیت چیه؟گفتمتجربی.گفتپس همکاریم.گفتماگه لایق باشم.گفتچرا لایق؟گفتمباپرستار باحالی مثل شما همکار بودن لیاقت میخاد.من پسر سر زبون داری هستم.بعد ازکلی چرت وپرت گفتن،واز این حرفا.باخنده رفت بیرون.تا اینک صبح روز چهارم رسید.دکتراومد حالمو پرسیدو،بیمارستان هم که میدونید، ادمو بگیرن ول نمیکنن.دکتر گفت بخاطر سلامت کامل باید دوروز دیگه بمونی، پدرم هم که از روز اول میخاست پیشم بمونه بخاطر بیماریم.دکتر گفت ملاقاتی نداشته باشه بهتره به خاطرواگیردار بودن،پرستارهای دیگه هم میومدن برای مراقبت من ولی من فقط ماجرای خودم با اون پرستار رو میگم تاسرتون روبیشترازاین درد نیارم.بعداظهر روزپنجم که شداومد تو اتاق باخنده گفتتو که هنوزاینجایی.حالت مگه بد شد دوباره؟گفتمنه،گفتخیلی خوب شد باتعجب گفتمچراااا؟باخونسردی گفتمن حوصله ی این پرستارهای افاده ای بخش روندارم از این به بعد بیشتر بهت سرمیزنم تاکناراونا نباشم.ازاین حرفش خیلی تعجب کردم.گفتممگه فقط تواین بخش من هستم که میخای بامن باشی گفتاینجا پیرمرد پیرزن زیاده حوصله اوناروندارم.گفتم هرجورمیلته.یه لحظه به خودم اومدم گفتمای امین کس خل .کس به این باحالی داره بهت پامیده .شب که شد داشت از کنار اتاقم رد میشد که برگشت گفت بیداری؟ گفتماره گفتچند دقیقه دیگه بهت سر میزنم.اومد که سرم رو تنظیم کنه.متوجه شدم دودکمه مانتوش بازه.کم کم داشت کیرم راست میشد.گفتچته چرا اینجوری نگا میکنی؟گفتم دکمه هات بازه.خجالت کشید…داشت میبست که نا خوداگاه دست به سینه هاش کشیدم یه متر پرید عقب گفت دیوونه عوضی اما لحن گفتن این جملش خیلی جالب بود به طوری منو تحریک کرد یه دست دیگه بکشم رو سینه هاش .با این کارم تحریکش کردم رفت بیرون ساعت ۲شب بود وقتی رفت بیرون.پیش خودم گفتم ناراحت شد رفت.ولی انگار رفته بود سرگوش اب بده بعد سریع برگشت گفت کارتو سریع انجام بده .اول چسبوندمش به دیوار از رو مانتو سینه هاشو میخوردم بعد فقط دکمه مانتوشو باز کردمو یه ربع سینه هاشو خوردم بیشترمیگفت نوک سینهامو بمک.گفتمچشم .میخاستم باهاش لب بازی کنم که نزاشت گفت که هنوز مریضیو نمیشه.خلاصه صبح شد وخودمو به مریضی شدید زدم دکترم پنج روز دیگه تمدید کرد.تو کونم عروسی بود این پنج شب هر شب، سحرپرستارممیومد ‏00‎0‎ ‏نوشته امین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *