پریا

0 views
0%

همه توی ماشین ها منتظر ناصر بودیم . طبق روال همیشه ناصر دیر کرده بود .محمد همینطور که پشت فرمون نشسته بود و با پاهای نازنین ور میرفت ای پدر اینم که همیشه ما رو میکاره نازنین محمد باز تو پشت سر ناصر حرف زدی ؟ بازم حرف همیشگی ؟ اگه ناصر نبود ……محمد حرفش رو قطع کرد خیلی خوب . بسه دیگه بابا. غلط کردم ،……. حالا بده یه دو تا لیس به این ممه های نازت بزنم….نازنین با دست زد پشت دست محمد جیزه …تو ماشین از این خبرا نیستمن بس کنین پدر بذارین ببینیم ناصر میاد یا نه .محبوبه خطاب به من من جیگر اون بی بخاریت برم امیر…هیچوقت هات نیستی ،نگاه کن محمد چیکار میکنه یه کم مثل اون باش ……من بس کن حالا ، تو هم وقت گیر آوردی …..من نمیدونم تو ماشینهای دیگه هم اینجوری جرو بحثه؟محمد مثل اینکه بلاخره ناصر اومد.ناصر با یه پونتیاک سیاه پیداش شد .از ماشین پیاده شد و اول رفت سراغ ماشین ایرج ،یه کمی صحبت کرد و بعد رفت سراغ ماشین امید .ناصر خودش اینطوری خواسته بود که وقتی میاد هیچکس از ماشین پیاده نشه تا خودش اگه مطلبی هست بیاد بگه.بلاخره اومد سراغ ما . تو اون هوای گرگ و میش دم غروب میشد از راه رفتنش فهمید که خیلی خوشحاله .وقتی رسید به ماشین ما، با اون هیکل بزرگش پایان پنجره ماشین رو پوشوند .ناصر سلام بچه ها ،میبینم که همه وا رفتین .اشکال نداره همتون رو حال میارم ،فقط زود راه بیفتید که اینجا خطریه. میریم ویلای ما محمود آباد .یه سورپرایز خوب براتون دارم .محمد ناصر تو رو خدا نه……..من خسته ام چطور دو سه ساعت رانندگی کنم ؟ بریم خونتون .نزدیکتره که ناصر بچه بچه کونی اگه کسی نبود که میرفتیم اونجا .فکر میکنی من خرم ؟ پدرم اینا خونه هستن مهمون هم دارن .فعلا جای دیگه نیست باید بریم اونجا.اگه نمیتونی بده امیر برونه….محمد ساکت شد ویه آه خفیفی کشید .میدونستم خوشش نمیاد ماشین رو دست من بده.من راه بیفتید دیگه ،چقدر چونه میزنید؟محبوبه بجنبید که من هلاک کیر این بی بخارم ….. خاک تو سرناصر چیزی که باهاتون ندارین ؟ جاده خطریه ها……محمد نه پدر چیزی باهامون نیست .دوباره محبوبه خودش رو به من چسبوند .ناصر هم رفت و ما حرکت کردیم. در راه محبوبه فقط مونده بود دیگه کونم بذاره .هرچی هم سرش داد میکشیدم دست بردار نبود .محمدخدا شانس بده ،کاش نازنین هم یه کم مثل محبوبه بود .من شمال که رسیدم عوض میکنم نازنین مال امیر محبوبه مال من.محبوبه هووووووووووش. جفتک ننداز .حالا ما یه چیزی گفتیم تو هم دو دستی گرفتی…بعد از دو سه ساعت رسیدیم و رفتیم ویلای ناصر که خیلی شیک بود همه از ماشینها پیاده شدیم .ناصر زود تر از ما رسیده بود و منتظر ما بود .محمد با این خستگی دیگه کیرمون بلند نمیشه .نازنین خاک تو سرت . حالش میارم برات .همه پیاده شدیم .من نگاه کردم دیدم یه نفر جلوی ماشین ناصر نشسته .به محمد اشاره کردم اون کیه ؟محمد شانه هاشو به علامت بی اطلاعی بالا انداخت .ناصر به همه گفت برید داخل .به غیر از ناصر و مهمون جدیدش ما شش پسر ( بین بیست و هفت تا سی و پنج سال سن) وشش دختر( بین بیست تا سی سال) بودیم .ناصر هم سی ساله بود .وقتی همه تو سالن نشستیم من میتونستم رو صورت تک تک بچه ها یه علامت سوال ببینم.ویلای ناصر خیلی شیک و بزرگ بود . یه نگهبان هم داشت به اسم یاور. ناصر همیشه دم یاور رو میدید و پول خوبی بهش میداد.اونم قبل از اینکه ما یا مهمون های ناصر بریم ویلا پایان سور و سات رو آماده میکرد.دهنش هم قرص قرص بود و ناصر خیلی بهش اعتماد داشت . بلاخره ناصر هم وارد شد و دست یه دختر تو دستش بود.یه دختر حدود نوزده ،بیست ساله .قد تقریبا متوسط .اندامش خیلی قشنگ بود .سینه های برجسته و باسن خوش فرم .بهروز ناصر این لعبتو از کجا پیداش کردی ؟ به به به ببین چیه …. کس کش . ناصرمیدی یه دوری باهاش بزنیم؟ناصر صبر کنین صبر کنین.امشب براتون برنامه دارم .میخوام حالشو ببرین.این دختر اسمش پریا است امشب هم مهمون اختصاصی ماست .پریا سرش رو انداخته بود پایین و صورتش هم سرخ شده بود .صدای دخترای دیگه در اومد پس ماچی؟حمیراما دیگه تخو شدیم .ناصر برا شما هم دارم ….یه جنس عالی که حال کنید .راستش، بچه ها از ناصر خیلی حساب میبردن .رو حرف اون حرف نمیزدن .ناصر خوب هرکسی مثل سابق اتاق خودش، غذا و مشروب و میوه هم که مثل همیشه رومیزه .نگران چیزی نباشید.(خطاب به درویش)اوهوی کون گشاد تو هم اگه خواستی نشه خوری کنی خوراکی تو یخچال هم هست .ناصر امشب یه فرقی با بقیه شبها داره.این پریا خانم خوشگل ما که خودم کسشو درسته میخورم (خطاب به پریا سرتو بیار بالا خوشگلم) باید بگم که باکره س ،یعنی آفتاب و مهتاب کسشو ندیده. امشب حراجیه هرکی میخواد باید پول بذاره وسط …….با پونصد هزار تومن شروع میکنم . یک ……………پانصد تومن .دو……………………. پونصد تومن …..درویشششصد.ایرج هفتصد.محمدهشتصد بده خیرش رو ببینی .نازنین خاک تو سرت ،… تو که داشتی خودتو میکشتی .چشت به یه کس تپل مپل افتاد …کونی .محمد تو رو هم میکنم.بهروز هشتصدو پنجاه …..تمومهامید نهصد……من تو یه حالت عجیبی قرار گرفته بودم …گوشهام سنگین شده بود . بی اختیار گفتم یک میلیون .ناصر کس کش بچه بچه کونی ،تو یک میلیونت کجا بود که فیس میای .من خوب تو بهم قرض میدیناصر حیف کیر من .باید چوب بکنم تو کونت .آخه بچه کونی من اگه میخواستم این جوری به امثال تو قرض بدم که تا حالا نصف کونمم فروخته بودم….صدام در نیومد .همیشه از ادبیات ناصر بدم میومد .حرف زدن عادیش چهارتا کس کش و بچه کونی چاشنیش بود ولی وقتی هم که مواد میزد اخلاقش خوب میشد وبهتر صحبت میکرد. خوب هم دست و دلبازمیشد . امید من حراجو بردم …….یو هو هو ……بده من دستتو دختر خوشگل .ناصر مادر جنده لاشی صبر کن …ننتو گاییدم هنوز تموم نشده ..من همین الان دو میلیون میدارم وسط .هرکی تونست بیشتر بده .هیچکی صداش در نیومد.امید یه چند لحظه مردد موند ….امید خوب بچه کونی (همیشه با ناصر همینطوری حرف میزد چون هم سن و رفیق قدیمی بودن) بگو سر کار گذاشتمتون ..تو که خودت میخواستی پس چرا گفتی حراج….درنا با خنده دلم خنک شد. از اول هم میدونستم سرکاریه .فرانک وای حال میکنم وقتی میبینم ناصر میکشه در کون همتون …..ناصر همینجوری که قدم میزد فرانک رو گرفت تو بغلش دستش رو برد در کون فرانک ویه نیشگون گرفت و گفت برو تو بغل عشقت درویش . یه کم کیر درویش رو بمال ، نمی خواد خایه مالی منو بکنی ،جنده…..همه زدن زیر خنده ..سحر محکم ایرج رو گرفت تو بغل وگفت من که سفت اینو چسبیدم کاری هم به کسی ندارم .ناصر طاقچه بالا نذار ، تو رو هم نمیکنم .کست خیلی گشاده…باز هم همه خندیدن . تو این مدت من همش نگام به پریا بود که هیچی نمیگفت و مثل برده ها یی که برا فروش گذاشتن ساکت وایساده بود .سرش رو هم پایین انداخته بود .ناصر راستش این که گفتم سر کاری نبود . بعد از من اگه خوب پول بدین میتونین با این خوشگله حال کنین . یه درصدی هم به ما میرسه دیگه……. ناسلامتی یه کمی از این پوله باید برگرده دیگه .ایرج به ناصر اگه وضعت روشن نبود چیکار میکردی ؟ از اینم در صد میخوای؟امید دست دوم با این مبلغ ..هه هه هه …من این همه با حمیرا حال میکنم شاید سی چل تومن بیشتر بهش نمیدم .تازه کلی هم بهم حال میده.(با صدای آروم) تازه وقتی که نعشه اس مث مرده میافته و من همه کاری میکنم .حمیرا که با دخترای دیگه مثلا خودش رو سرگرم کرده بود و همگی سعی میکردن خودشون رو بی تفاوت نشون بدن ولی حواسشون به ما بود با لحنی شکایت آمیز گفتچیزی که شما قرمساقها به ما نمیدین .فقط از ما کس میخواین .فکر میکنین که ما همه برده شما هستیم .امید غلط کردم بابا(رو به بچه ها )به خدا این امشب منو کیر پیچ میکنه.ناصر بس کنین دیگه .هرکی خواست ،خواست …..بهروز ما میخوایم ولی نمیشه، آقا برو حالشو ببر .اگه چیزی هم به ما ماسید ماسیده دیگه.درنا به بهروز بیا عزیزم برات یه پیک بریزم گرم شی بعد بیا تو بغل خودم تا آتیشت بزنم.ناصر از خودتون پذیرایی کنین…..دخترا بیان امانتیاشون رو بگیرن .ضمنا خیراتی نیست .اول پول بعد امانتی .مدتی بود که مصرف شیشه و قرص بین بچه ها بخصوص دخترا زیاد شده بود .توی این شلوغی من رفتم دست پریا رو گرفتم و نشوندمش روی مبل ،خودم هم کنارش نشستم . یه گیلاس برا خودم و او ن ریختم .من ببخش که اینجا هرکی هرکیه…پریا مهم نیست ،دنیا هرکی هرکیه ….از این متلکش خوشم اومد .ناصر هوی بچه بچه کونی نخوریش.من نکنه حرف زدن هم پولیه؟ناصر نه پدر راحت باش ،البته فقط حرف بزنبچه ها مشغول اعمالشون شدن و من همینطور که مشروبم رو میخوردم با پریا گرم گرفته بودم .وقتی میخندید دوتا چال رو گونه هاش میافتاد ولی خنده هاش تلخ بود .توی صحبتهامون فهمیدم که خیلی از زندگی بیذاره واز بچگی روز خوش نداشته وزیر دست خانم پدر بزرگ شده . یواش یواش هم پریا و هم من مست شدیم وبه بچه ها که مشغول رقصیدن بودن پیوستیم .ناصر هم رفته بود تو اتاقش وداشت خودش رو میساخت .همینطور که مشغول رقص بودیم من پریا رو به سمت خودم کشیدم و گرفتمش تو بغل .تو همین حین سعی کردم ببوسمش که یهو یه پس گردنی خوردم ،دیدم محبوبه اس .محبوبه خاک تو سرت کنن ایهمه من دارم باهات راه میام ولی تو تا چشمت به یه نفر جدید افتاد حرص ورت داشت …..من پدر بیخیال الان میام سراغت .اینقدر سخت نگیر….همینطور با محبوبه مشغول بگو مگو بودم و بچه ها هم ما رو مسخره میکردن .یهو دیدم ایرج پریا رو قاپید ….ایرج بیا خوشگله….بیا ببینم چند مرده حلاجی ….درویش اونو از بغل ایرج در آورد ،امید از درویش گرفتش ،بهروز از اون محمد هم اومده بو وسط وخودش رو میکشید به پریا .همه پسرا دورش کرده بودن .بلبشویی شده بود .پریا هم مثل عروسک خیمه شب بازی وسط دست اینو اون میچرخید.ناصر بچه ها بسه دیگه …مال بد بیخ ریشه صاحبشه ،بدینش به من ….امید اگه این مال بده ،پس مال خوب چیه…..وای کیر من عاشق مال بده……………………………………………………………………………………………………………..ساعت حدود یک نیمه شب بود .همه مست و خسته بیحال افتاده بودیم رو مبل .ناصر اومد وسط سالن و پریا رو هم کشید وسط .ناصر بچه ها میخوام امشب یه حال قشنگ بهتون بدم …بهروز(با بیحالی و چشم نیمه باز) چی؟ناصر(صورتش از اثر تریاک وا رفته بود) میخوام اینجا جلوی همه این خوشگل خانم رو اپن کنم …..بچه ها با هیجان چشماشون باز شد.پریا با تندی نگاهی به ناصر انداخت .منهم دهنم باز موند و یه آه بی اختیار کشیدم. ناصر به پریا گفت مگه پول نمیخوای………. چیه نیگاه میکنی پتیاره.من ناصر پدر بیخیال .ناصر حرف نباشهپریا سرش رو انداخت پایین .دخترا یکی دوتا شون با حالت بیخیالی و بقیشون با هیجان نگاه میکردن.پسرا نشئگی از سرشون پرید .ناصر امید یه رختخواب بنداز وسط سالن ….همین جا.امید تو یه چشم بهم زدن رختخواب رو پهن کرد .همه با چشمهای باز داشتند صحنه رو نگاه میکردند ………………………………………………………………………………………………………فضای سالن پر شده بود از شهوت .هرکسی جفت خودش رو محکم گرفته بود و به ناصر نگاه میکرد .نازنین روی پاهای محمد نشسته بود و داشت به سرو سینه محمد دست میکشید ومحمد هم دستش رو کس نازنین بود ،بهروز با درنا ،درویش با فرانک ،ایرج با سحر ،محبوبه کنار من نشسته بود و داشت از روی شلوار کیرم رو میمالید .امید پیش ناصر بود و فقط حمیرا روی مبل نشسته بود و تنهایی نگاه میکرد.ناصر(با فریاد)یکی یه موزیک باحال بذاره بی بخارها.خوب که ویلای ناصر بزرگ بود وگرنه با این سرو صدا ها معلوم نبود چه بلایی سرمون میاد. یاور هم ته حیاط خواب بود . حمیرا با بی حالی موزیک گذاشت . آهنگ گوگوش ……من ز بخت سیاهم……….من این آهنگ رو خیلی دوست داشتم ….ناصر آروم آروم پریا رو لخت میکرد و مار پیچ بدور پریا میچرحید .امید هم همینطور در کنار ناصر به بدن پریا دست میکشید.ناصر دست کرد تو جیب شلوارش و مقداری تراول چک در آورد و ریخت رو سر پریا ،اخم پریا یه کم باز شد .پریا با سوتین و شورت ایستاده بود وسط سالن .یه لحظه دیدم همه بچه ها همدیگه رو لخت کردن .محبوبه هم داشت کیر منو در می آورد.بعد هم شروع کرد به ساک زدن .منهم تحت تاثیر جو ، سر محبوبه رو گرفتم و عقب و جلو میکردم. ناصر سوتین پریا رو باز کرد .دوتا سینه سفید و خوشگل افتاد بیرون .وای دلم میخواست من جای ناصر بودم .ناصر شروع کرد به لیسیدن سینه پریا و امید هم اون یکی دیگه رو میمکید .پریا بیچاره هم همینطور ایستاده بود و نمیدونست چکار کنه.یواش یواش پریا رو خوابوندن رو تشک و دو تا یی مثل گرگ گرسنه افتادن به جونش از بالا تا پایین بدنش رو میخوردن .بچه ها هم دیگه مشغول شده بودن .تعارف رفته بود کنار همه لخت بودنحمیرا هم داشت با خودش ور میرفت .من یه اشاره به حمیرا کردم و حمیرا هم اومد نشست کنارم منهم با دست چپم شروع کردم به مالیدن کسش…نفهمیدم کی لباسهام در اومد البته محبوبه خیلی فعالیت میکرد از اونطرف هم ناصر شورت پریا در آورده بود .من بی اختیار بلند شدم و اومدم بالای سر ناصر .بچه ها هم مثل اینکه منتظر همچین چیزی بودن همه اومدن نزدیک تا بهتر ببینن.پریا صورتش رو با دودستش پوشیده بود .ناصر پاهای پریا رو با ز کرد .ناصر وااااااااااای ،ببینین اینجا چه خوراک خوشمزه ایه .من میخوام این غذا رو بخورم .ناصر شروع کرد به لیس زدن وخوردن کس پریا .زبونش رو میکشید رو کس پریا و با سر زبونش چوچول پریا رو مالش میداد همچنین مثل اینکه میخواد نوک سینه رو بمکه چوچول پریا رو همینطور مک میزد . ما هم دیگه دل تو دلمون نبود .امید هم دیگه اومده بود و حمیرا رو گرفته بود .نمیدونم چی شد اینقدر بچه ها غرق شهوت بودند که روی پارکت سالن ،روی زمین لخت رو هم افتاده بودیم ودرست مثل این فیلمها قاطی پاطی داشتیم سکس میکردیم و به ناصر و پریا نگاه میکردیم .پریا هم دیگه حشری شده بود و حسابی ول داده بود و شروع کرد به ساک زدن برا ناصر .ناصر با دستش پریا رو هل داد رو تشک وبا صدای بلند گفت همه ببینید چجوری کس این پتیاره رو پاره میکنم …….پاهای پریا رو باز کرد .پریا از ترس پاهاش جمع کرد ولی ناصر بزور پاهاش رو باز کرد و هی فحش خواهرو مادر رو بسته بود به ناف پریا .با دست کیرش رو گرفت و گذاشت دم کس پریا . همه نگاه میکردیم . ناصر اولش سر کیرش رو کشید روی کس پریا .مثل اینکه دلش نمیخواست به این زودی فرو کنه.خودش رو انداخت روی پریا و ما دیگه کیرناصر وکس پریا رو نمیدیدیم . پاهاوکون پر پشمو موی ناصردر وسط پاهای سفید و تراشیده پریا بود. کمی ناصر خودش رو تکون داد و یکدفعه فشار داد .صدای جیغ پریا توی سالن پیچید .من بی اختیا ر آبم اومد و ریخت رو شکم محبوبه . ناصر هم تند وتند خودش رو تکون میداد و هی تلمبه میزد .آخر کار هم یه آه بلند کشید و کیرش رو که بیرون اورده بود و پر از خون بود روی شکم پریا گذاشت ومنی اش رو رو شکم پریا خالی کرد………………………………………………………………………………………………………………..ساعت شش صبح بود ،من به اطرافم نگاه کردم.نمیدونستم چند ساعت خوابیدم.بقیه بچه هاهم لخت خوابیده بودند.به ناصر نگاه کردم .ناصرلخت و بیهوش روی پارکت افتاده بود .بی اختیار نگام به تشک افتاد که لکه های خون رنگیش کرده و پریا هم یه ملافه رو خودش کشیده و خوابش برده ……….الان چند سالی از این موضوع میگذره . پریا هم هنوز تو جمع ماست ولی اون پریای سابق نیست ، بخاطر شیشه و کراک حسابی از قیافه افتاده ، اندامش رو هم دیگه نگو………………… پایاننوشته پ.ج

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *