پسره جوون باید کیر سیاه ساک بزنه
سلام . داستان از چند ماه پیش شروع شده و امیدوارم فقط یه بار دیگه اتفاق بیفته . واقعیتش اینه میدونم کارم اشتباهه و زن عمو ناموسه هر کسی هست ولی باور کنید دست خودم نبود و یه جورایی خودمو توجیح میکنم . زن عموم اسمش میناس و یه زن لوند و پررو و خوش اخلاقه که هر کس کنارش بشینه ناخوداگاه هوس میکنه لباشو بخوره از لحاظ اندام هم قد بلند و سکسی که هر مردی رو شهوتی میکنه. خیلی وقتا بش فکر میکردم و به یادش جق میزدم همه داستانای شهوانی که در مورد زن عمو بود رو خوندم و تو همه داستانا اونو تو نظرم تجسم کردم و بالاخره تونستم باش سکس کنم ولی قبل از اینکه داستانو تعریف کنم بگم که با اینکه خیلی لذت بردم که کردمش ولی رویای کردنش از واقعیتش بهتر بود . مینا سنش بالاست نه که پیر باشه ولی جوون هم نیست . پسر عموم بخاطر یه اتفاق الان حدود یک ساله که زندانه و عموم هم خیلی بد اخلاقه هر وقت به زن عموم میرسیدم همش از عموم گله میکرد و ناراحت بود و برام تعریف میکرد که چیکار میکنه هر وقت منو میدید حتما بوسم میکرد و موقعی که میرفتم خونشون رفتارش باعث شده بود من فکرای بد در موردش بکنم فکر میکردم منتظر من پیشنهاد بش بدم ولی اینجور نبود. یه روز جمعه رفتم خونشون عمو خونه نبود ولی دختر عموم بود حدود سه ساعت اونجا بودم و از بس کونشو نگاه کردم و تو ذهنم بدنه لختشو تجسم کردم که عقل از سرم پرید و قرار گذاشتیم یکشنبه برم دنبالش و باهم بریم زندان پسر عمومو ببینیم . تا اون موقع هم شمارشو نداشتم .فرداش تماس گرفتم و در مورد قرار فردا یاد اوری کردم . یکشنبه صبح رفتمو سوارش کردم و رفتیم .این دو روز فقط داشتم فکر میکردم که چطور شروع کنم و تصمیم خودمو گرفته بودم که هر طور شده بود بکنمش . خودم احساس میکردم رفتارم غیر عادی شده و از استرس نمیدونستم چیکار میکنم . خاستم پول بدم که بده پسر عموم ولی گفت باید بزنی به کارتش منم جوگیر شدم و دویست تومن زدم به حساب پسر عموم و رفتیم و ملاقات تموم شدو برگشتیم که بیایم موقع ناهار بود دوتا پیتزا گرفتم ولی نیومد داخل گفت بیار تو ماشین . سوار شدمو رفتم تو یه پارک و نشستیم ناهار خوردن و شروع کردم بحث عمو و اخلاقشو کشیدم وسط . داشت تعریف میکرد که پول زیاد نمیاره و از غذاهام ایراد میگیره و چندتا دوس دختر داره و جلوی من میشینه با زیداش تلفنی صحبت میکنه .منم شروع کردم از مینا تعریف کردن و که چطور دلش میاد تو رو ول کنه بره با زنه دیگه و همین که گفتم اگه من یه زن مثل تو داشتم دیگه عمرا به یه زن دیگه نگاه نمیکردم دیدم یه لحظه سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت و منم داشتم ازش تعریف میکردم هنوز ناهارش تموم نشده بود که گفت بلند شو بریم .بدنم شروع کرد لرزیدن و متوجه شده بود که چه فکری تو سرمه و با خواهش نشوندمش و همه چیو بش گفتم اولش خیای ناراحت از اینکه من چنین فکری در موردش کردم و شروع کرد نصیحت کردن بعد از کلی نصیحت شنیدن باز برگشتم رو حرف اول و حرفای عاشقونه زدن دیگه روم تو روش وا شده بود سوار ماشین شدیم و از شهر زدم بیرون تو جاده که میرفتم اول دستشو گرفتم و همینطور که رانندگی میکردم دستشو نوازش کردمو و انگشتاشو بوسیدمو و اروم کردمشون تو دهنم .دوتامون ساکت شده بودیم هر چی تلاش میکردم شهوتیش کنم نمیشد خیلی سفت بود دستمو میزاشتم رو پاش ولی اون بلند میکرد میزاشت اونطرف بالخره خستش کردم دیگه رام شده بود چیزی نمیگفت فقط چند دقیقه ای یه بار میگفت بریم دیگه دیر شده وعمو منتظره . دیگه سینه هاشو داشتم میمالیدم و دست میکشیدم رو شکمو پایین شکمش یه جا رسیدم چند تا درخت بود البته تقریبا ۲۰ متر از جاده اونطرفتر بود ماشینو بردم پایین و پیاده شدم رفتم سمتش و همینطور که نشسته بود درو باز کردمو یکی از سینه هاشو در اوردمو شروع کردم خوردن .یه لحظه نگاه میکردم وقتی ماشین نمیومد سرمو میکردم تو سینه هاش بالخره دستشو گذاشت رو کیرم منم دستامو گذاشتم روسقف ماشینو بش گفتم زیپ شلوارمو کشید پایین و کیرمو کشید بیرون و شروع کرد ساک زدن یه پرده دودی هم کشیده بودم جلو ماشین طوری بود کسی شک نمیکرد . اوایلش با اکراه میخورد ولی بش گفتم دیگه کار از کار گذشته تو هم لذت ببر ، اونم خیلی اروم و با حس ساک زد تا ابم اومدو خالی کردم رو لباسشو تو ماشینو و اومدم نشتم تو ماشین و دستمو کردم تو شرتشو کسشو میمالیدم کسش کمی مو داشت خودش راضی نبود کسشو بمالم و میگفت تمیز نیستم و دوس نداشت اینطوری . برگشتیم سمت خونه و تا خونه فقط قول ازش گرفتم که یه روز قرار بزاریم بریم خونه خالی ولی الان چند ماهه که خبری ازش نشده . نه روم میشه برم خونشون نه میتونم زنگ بزنم . چند باری زنگش زدم خواهش میکرد که تماس نگیرم میترسید عموم متوجه بشه . البته میتونم یه موقع برم که عمو نباشه ولی یه چیزی داره جلومو میگیره .شب تا صبح بش فکر میکنم ولی از این میترسم ابروریزی بشه و زندگیشو خراب کنم . فقط میدونم کاری از دستم بر نمیاد و خودمو میسپارم دست خدا .
اولین داستانمه .دیگه هم نمینویسم .فقط خداوکیل فوش ندین . خواهش
میکنم فوش ندین . میدونم کارم اشتباه ب