این داستان واقعی است ولی اسامی اشخاص و اماکن مستعار میباشد . هدف از نوشتن این داستان این است که پسران نوجوان مواظب خود باشند تا کسی از سادگی آنان سو استفاده نکند . من پسری ساده و صادق بودم بنام سیاوش . سالها پیش زمانی که در شهرستان فولاد شهر زندگی میکردم و 14 سالم بود و منزل ما در یک آپارتمان 12 طبقه بود و من به مدرسه راهنمایی میرفتم در همسایگی ما پسری بود بنام سعید که با هم دوست و همکلاس بودیم . سعید چند بار از من خواسته بود که به او حالی بدهم ولی من قبول نمیکردم . یک روز که در آسانسور دو نفری بودیم او خودش را به من چسباند و با من حال کرد و ما چند مرتبه از از طبقه 1 تا 12 رفتیم بالا و پایین . در روزهای بعد هر زمان که میخواستم سوار آسانسور شوم اگر سعید بود من میترسیدم و به آسانسور نمیرفتم . سال تحصیلی به پایان رسید و تابستان آمد و ما باید از فولاد شهر به شمال میرفتیم چون پدرم بازنشسته میشد . هفته آخر تابستان بود و ما وسایل اسباب کشی را جمع میکردیم . سعید پیش من آمد و گفت اگر از من بدی دیدی من را ببخش . من با تو شوخی میکردم و عکس چند تا از فوتبالیستهای معروف آن دوران مثل عابدزاده و فرشاد پیوس و .. را برایم آورد . و از من دعوت کرد تا به خانه شان بروم و من ساده هم قبول کردم . وقتی به خانه آنها رفتم . او مرا به اتاق خودش برد و در را قفل کرد . من گفتم چرا در را قفل میکنی گفت بعد میفهمی . اون به من گفت میخواهم راز مهمی را برایت بازگو کنم . گفتم چیه . گفت مسعود پسر طبقه بالایی که 4 سال از من بزرگتر است من را میکند و من چند سال است به اون کون میدم . کون دادن خیلی خوب است و لذت دارد . دلم میخواد تو را بکنم تا تو هم این لذت را ببری . من گفتم من نمی خواهم این کار را بکنم . . اون گفت تو از این شهر میخواهی بروی و من و تو همدیگر را نمیبینیم . بیا یکبار کون دادن را امتحان کن . و… خلاصه آنقدر گفت که من راضی شدم . من لخت شدم و روی تخت خوابیدم . اون هم روی من خوابید . یواش یواش کیرش را توی کونم کرد و فشار داد . من دردم آمد ولی تحمل کردم . به من گفت بار اولت بود سختت شد . یواش یواش عادت میکنی . روزهای بعد هم سعید میامد و به من میگفت اگر میخواهی به کسی چیزی نگویم باید به من کون بدهی . من هم از ترس میرفتم و به سعید میدادم . خلاصه تا ما از اون شهر رفتیم شاید در اون یک هفته 7 بار من را کرد . ما آمدیم شمال . من ساده هم در شمال به پسر خاله ام این موضوع را گفتم بهنوان اینکه مثلا با اون خودمانی شوم . پسر خاله ام که 3 سال از خودم بزرگتر بود . من را تشویق کرد که به اون کون بدم . اون به من گفت که اگر تو کون ندهی دچار عقده میشوی و خاطره آن شهر تا آخر عمر با تو میماند . من هم چون ساده بودم قبول کردم . خلاصه تا چندین سال به پسر خاله ام کون میدادم . وقتی 22 سالم شد . عاشق پسرهای 12 ساله شدم و دلم میخواست که آنها را بکنم . من هم پسرهای ساده را فریب میدادم و میکردم . یکی از خاطرات من مربوط میشود به سال تحویل چند سال که حدود ساعت 9 شب بود . من برای خرید ماهی شب عید رفتم بازار . حدود نیم ساعت تا سال تحویل مانده بود . رفتم در ماهی فروشی که ماهی های گلی میفروخت . خیلی جمعیت شلوغ بود با بدبختی ماهی خریدم . ماهی پایان شد. پسری 12 ساله هم بود که میخواست ماهی بخرد ولی ماهی پایان شد . من به اون گفتم که ناراحت نباش من ماهی ام را به تو میدهم و ماهی را به او دادم و پولش را هم نگرفتم . به اون پسر گفتم که من باید سریع بروم خانه و وسایل هفت سین را آماده کنم . فقط یک تخت است که باید جابجا کنم و کسی نیست تا به من کمک کند . میتونی با من بیایی خانه مان که همین نزدیکیست و به من کمک کنی و اون پسر هم قبول کرد . سوار موتورش کردم و آوردمش خانه . وقتی آمد داخل اطاق در را قفل کردم . به اون گفتم لخت شو میخوام بکنمت و پسر گریه زاری کرد و میخواست فرار کند . به اون گفتم که من میتوانم تو را بکنم و بکشم و کسی نفهمد . پس مثل بچه آدم لخت شو بزار بکنمت و بعدش هم برو . پسرک بیچاره در حالیکه گریه زاری میکرد شلوارش را در آورد . من هم کیرم را یواش یواش توی کونش کردم . سال تحویل شد . در حالیکه کیرم توی کون اون پسر ساده بود . بعد هم شلوارش را پوشید و رفت . داستان به پایان رسید و نتیجه اخلاقیش این بود که پسران نوجوان اگر ساده باشند کون خود را بر باد میدهند.نوشته سیاوش
0 views
Date: November 25, 2018