داستانم برميگرده به سال 1350. با محمود همسايه بوديم اون معمولا بيكار بود و بالاي پشت بوم كفتر بازي ميكرد. پدر و مامانش حموم عمومي داشتن و از صبح زود ميرفتن سر كار خواهر و بردارش همه ازدواج كرده بودن. يه روز ظهر كه همه خواب بودن من رفتم پشت بوم. بهم سلام كرد و گفت ميخوايي مجله خارجي ببيني برادراش تو كار واردات وسايل نوزاد بودن. گفتم باشه. رفتيم توي خر پشته يه مجله بود از اسباب بازي و وسايل نوزاد. داشتم مجله رو نگاه ميكردم كه از پشت چسبيد بهم و گفت ببين چه اسباب بازياي قشنگي دارن خارجيا. همينطور كه درباره مجله حرف ميزد خودشو بهم ميمالوند. منم ترسيده بودم ولي خب يه جورايي بدمم نميومد. چيزي بهش نميگفتم. كم كم دستشو از رو لباس به سينه هام ميمالوند و گوشمو ميخورد. بدنم داشت داغ ميشد. حس خوشآيندي بهم دست داده بود. اون روز خيلي خودشو بهم مالوند. آخرش محكم از عقب بغلم كرد و حس كردم لاي پاش چند دفعه وول خورد و ولم كرد.چند وقتي نرفتم پشت بوم ولي حس خوبي كه اون روز داشتم وادارم كرد بازم برم. وقتي منو ديد سلام كرد و گفت بازم ميخوايي مجله ببينيم. سرمو تكون دادم و رفتيم تو خرپشته. بازم از عقب بغلم كرد واين بار صاف رفت سراغ سينه هام. هي مالوندشون و من حسابي حشري شده بودم حسابي كيف ميكردمبعد لباسمو كشيد بالا و پشتمو ميخورد. خيلي خوشم اومده بود. همينطور كه پستونام توي دستاش بود اومد بالاتر و گردن و گوشمو ميخورد يه دستشو آورد پايين وگذاشت روي كسم. از روي شلوار ميمالوند. خيلي خوشم اومده بود براي همين هركاري باهام ميكرد مانعش نميشدم. اونم فهميده بود و يواش يواش پيش ميرفت. همينطوري كه از عقب بغلم كرده بود شلوارشو كشيد پايين و دستشم كرد توي شورتمبا انگشت وسطيش كسمو كه حسابي خيس شده بود ميماليد. يواش يواش حركتشو تندتر كرد. حسابي تو اوج بودم هركاريم ميكرد حرفي نميزدم فقط ناله ميكردمو بدنم رفلكس ميكرد. وقتي ديد مانعش نميشم شلوارمو با دست ديگه اش كشيد پايين و همينطوري هم انگشتشو ميكشيد به وسط كس خيسم. واييييي ديگه طاقت نداشتم.هي ناله ميكردم. منو چرخوند طرف خودشت يكي از پستونامو كرد توي دهنش و يكشيو با دست ميمالوند. منو تكيه داد به ديوار و يه پامو آورد بالا گذاشت روي نرده راه پله. كيرشو با دست ديگه اش گرفته بود و سرشو ميمالوند به كس خيسسسس شده من داشتم ميمردم. حس كردم همه آبم ريخت بيرون و بيحال شدم. ديگه نميتونستم سرپا وايسم. نشستم روي زمين اونم كنار خوابيد و منم خوابوند. اومد روم همينطور كه پستونمو ميخورد پاهامو از هم باز كرد و خودش اومد لاي پام كيرشو مالوند به كسم و بعد فرو كرد توش. واييييييييييسوختم. آخخخخخ محمود درش بيار سوختم. آيييييي ميسوزه محمود. تو رو خدا درش بيار اون تو حال خودش نبود تند تند تلمبه ميزد و به التماساي من اهميتي نميداد. بعد از چند دقيقه حس كردم توي كسم داغ شد. و محمودم بي حال شد.همينطور كنارم خوابيد و بعد از چند دقيقه رفت يه بسته قرص آورد و دوتا شو داد باهم بخورم. بعد از اون ديگه من بودم كه از سكس با اون سير نميشدم. اميدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه. از نظراتتون خوشحال ميشم.نوشته مهناز
0 views
Date: November 25, 2018