هفت هشت سالی از دوستیمان میگذشت. دوستی که چند سالی بود فقط شده بود تماسهای گاه و بیگاه اینترنتی . دست روزگار از هم دورمان کرده بود، خیلی هم دور. او داشت در شمال آمریکا درست میخواند و من در اروپا؛ هرچند این فاصله دور و اختلاف ساعت نه تنها نتوانسته بود ارتباطمان را قطع کند بلکه بیشتر نزدیکان کرده بود. معمولا هر روز در تماس بودیم و داستان اتفاقات روزانه را میگفتیم تا بخشی از تنهاییمان را باهم سپری کرده باشیم. همیشه حرف برای گفتن بود، از مرور خاطرات مشترک گذشته در ایران گرفته تا شرح حال الان درس و دانشگاه.ایران که بودیم رابطه سکسیمان محدود میشد به رابطه نصف و نیمه سرپایی نه جایی داشتیم که بدون دغدغه کنار هم با آرامش دراز بکشیم و نه واقعا هر دو میخواستیم (لیلا بیشتر) که داشته باشیم. حتی اجازه نمیداد که شلوارش را در بیاورم، من هم به همان رابطه محدود ولی شیرین رضایت میدادم و لذت میبردم. حالا وضعیت فرق کرده بود، زندگی در خارج ایران هر دویمان را عوض کرده بود، الان دیگر رد و بدل کردن تصویرهای لخت از پشت اسکایپ و زدن حرفهای سکسی هم راضیمان نمیکرد. تصویر کاملا لختش را اولین بار ازپشت اسکایپ دیدم. پاهایش را بالا می آورد و دو طرف لبتابش می گذاشت تا کسش را کامل ببینم . من هم مثل دکتری که مشغول معاینه است با دقت همه چیز را میدیدم. اما حالا هر دو میخواستیم این رابطه مجازی و راه دور را نزدیکتر و ملموس تر کنیم، میخواستیم همدیگر در بغل کنیم و در کنار هم بخوابیم.تعطیلات کریسمس شد وعده دیدارمان. قرار شد او بیاید پیش من، بلیت و ویزا را گرفت و حالا فقط باید چند هفته ای صبر میکردیم. روزها را باهم خط میزدیم و هر شب حساب میکردیم چند روز به دیدار باقی مانده. هر چند دیرتر از معمول ولی آن چند هفته هم گذشت و من حالا سوار اتوبوسی بودم که من را به فرودگاه لندن میبرد.من خارج از لندن درس میخواندم ولی برای اولین دیدارمان یک هتل در مرکز لندن رزرو کرده بودم. اتوبوس آن روز با تاخیر سی دقیقه ای آمد ، اتفاقی که خیلی به ندرت اتفاق میافتد، من که رسیدم فرودگاه او رسیده بود و داشت سراسیمه دنبال من میگشت. یک بلوز مشکی نخی نازک با گلهای کوچک رنگی تنش بود. آرایش مختصرش زیبایی لبها و چشمهایش را صدچندان کرده بود. اولین بار بود که بیرون بدون مانتو و روسری و با آرایش میدیدمش. احمقانه است ولی باورش برایم سخت بود. تا من را دید به طرفم دوید و قبل از هر حرفی هم را در آغوش گرفتیم.سوار مترو در راه هتل بودیم، نمیتوانستم باور کنم که تا چند دقیقه دیگر لخت در بغل هم خوابیدم، برجستگی سینه هایش در لباس مشکی ، بند قرمز رنگ سوتین که از بالای بلوزش معلوم بود و باسن خوش تراشش عطشم را برای رسیدن به هتل بیشتر میکرد. صبرم پایان شده بود، بی اختیار دستم را به سمت باسنش بردم و آرام مشغول نوازش شدم، دستم را گرفت و نگاه غضب آلودی کرد و گفت زشته ، نکن، یکی میبینه . ولی من بازهم کار خودم را میکردم و او هم هر بار همان عکس العمل را نشان میداد.به هتل که رسیدیم، فقط میدانستیم کلی کار داریم و نمیدانستیم از کجا باید شروع کنیم. بعد از چند دقیقه ای لب گرفتن، پرتش کردم روی تخت و دامن مشکیش را زدم بالا. چند سال بود که منتظر این صحنه بودم ، یک شرت توری قرمز پوشیده بود ،حتی از پشت شرت هم خط زیبای شیو کسش معلوم بود. باهم از قبل هماهنگ کرده بودیم که این طور شیو کند. اول از روی شرت شروع کردم به خوردن کسش قبل از اینکه کامل شرتش را در بیاورم. زبانم را تا جایی که امکان داشت داخل کسش میکردم و لیس میزدم. بوی کسش مستم میکرد طوری که نمیتوانستم یک لحظه هم توقف کنم. او چشمهایش را بسته بود و ناله میکرد، فقط خودش را در اختیار من قرار داده بود. لباسش را از تنش در آوردم و شروع کردم با سینه هایش بازی کردن. از بالای سوتین سینه های سفید و درشتش را میخوردم. سینهایش مثل یه بادکنک سفید پر باد شده بود. خط سینه اش همیشه دیوانه ام میکرد. زبانم را بین دو سینه اش میکشیدم تا طعم سینه هایش را حس کنم. سوتینش را کامل باز کردم. نیپل سینه اش بیشک زیباترین قسمت سینه هایش بود، قهوه ای روشن و ظریف. سر سینه هایش سفت شده بود و من آرام گازشان میگرفتم.باورم نمیشد، حالا لخت لخت در کنار من بود. شروع کردم لباسهایم را درآوردن، چشمهایش را باز کرد و کیرم را گرفت، معلوم بود او هم خیلی منتظر این لحظه بود. کمی با کیرم بازی کرد و بعد آرام شروع کرد به خوردن، کاری که همیشه بدش می آمد، اما اینبار طوری میخورد که انگار بارها خورده بود. سعی میکرد همه کیرم را در دهانش جای دهد. بعد از دهانش در می آورد کمی با دستانش بازی میکرد و باز میخورد.این بار او مرا روی تخت انداخت و خودش نشست روی من، با دستش کیرم گرفت تا در کسش تنظیم کند. من فقط خوابیده بودم و لذت میبردم، او مجری بود، شروع کرد بالا و پایین رفتن با هر حرکتی گرمای کسش را بیشتر حس میکردم. حس میکردم کیرم تا این حد هیچ وقت بزرگ نشده بود. نفهمیدم چه قدر در این حالت بودیم. فقط حس کردم که هر دو داشتیم ارضا میشدیم ….نوشته نیما
0 views
Date: November 25, 2018