سلام من احمدم 18 سالمه حقیقتش نمیدونم شروعش کی بود منظورم عاشق شدنمه عشقی که خودم خرابش کردمو حالا پشیمونم و دلیل داستان نوشتن منم فقط درد و دلهو چون دنبال کسی بودم که جریان رو واسش کامل توضیح بدم که به خاطر بد بودن کارم کسی رو پیدا نکردمحالا داستانم رو شروع میکنم تا سوم راهنمایی یک بچه مثبتی بودم که نگو گرچه گاهی سیاست به کار میبردم و کارای زشتی انجام میدادم اما به طور کلی بچه خوبی بودم الان که به یاد اون وقتا میوفتم خندم میگیره آخه فکر می کردم دخترا هم کیر دارن. بزارین برگردم به نه سالگی که از تو کامپیوتر برادرم یه فیلم سوپر ربع ساعتی پیدا کرده بودم و هر وقت مینشستم پا کامپیوتر نگاش میکردم و به کس زنه خیره میشدم و همش به این فکر میکردم که بیچاره مشکل داره و از این فکرای بچه گونه… گذشت و من 11 ساله شدم و با عموی کوچیکم و خونوادش رفتیم پارک. توی پارک من گفتم میخوام برم دستشویی که خیلیای دیگه هم گفتن ما هم میایم که نگار دختر داییم که شاید اون روز عاشقش شدم هم بود راستی داییم فقط سه دختر داره به اسمای نگین و نگار و ندا که نگین سه سال بزرگتر از منه و نگار دو سال کوچیکتره و ندا هم 10 سال ازم کوچیکتره. داشتم میگفتم وقتی برگشتیم از دستشویی نگار گفت احمد بیا بریم یه دوری بخوریم گفتم بریم تو راه یکم حرفای بچه گانه زدیم بعد نگار پرسید احمد میتونم بهت اعتماد کنم جواب دادم آره. من من کردو با خجالت گفت که تازگیا شلوارم واسم تنگ شده نمیتونم دکمشو ببندم میای بریم یه جای خلوت واسم ببندیش منم با خجالت گفتم بریم. رفتیم پشت یه کانکس که کنار دیوار بود و اونجا کمربندشو باز کرد منم شلوارشو گرفتم اونجا بود که فهمیدم شرت پاش نیست (احتمال میدم دستشویی درش اورده باشه) بهش نگاه کردم بیچاره از خجالت آب شد بهش گفتم شکمتو بده تو و سعی کردم دکمه رو ببندماما دستم خورد به لا پاش و من که فکر میکردم باید دستم به کیر بخوره اما نخورد تو یه لحظه یاد اون فیلم اوفتادم دکمه رو بستم و زیپ رو که کشیدم بالا بازم اونجا دست زدم و بازم به نتیجه ی قبلی رو رصد کردم وقتی از اون پشت اومدیم بیرون خواهرم داشت دنبالمون میگشت و دید که از اونجا اومدیم بیرون ازمون پرسید چیکار میکردین اون پشت نگار حول شد اما من بر خلف همیشه که حول میشم اونبار با آرامش جواب دادم نگار کنجکاو بود ببینه اونجا چیه اما میترسید پس با هم رفتیم ببینیم چی اونجا هست اما مگه راضی میشد پرسید چی بود اونجا که جواب دادم هیچ کمی علف بود یه مارمولکم دیدیم. اینو گفتم چون میدونستم حالش از مارمولک به هم میخوره. بلاخره راضی شد تو راه نگار ازم تشکر کرد فکر کنم این اولینبار بود که با هم میرفتیم پارک اما اطمینان دارم که بار آخر بود گرچه سفر و گردش و تفریح و… خونوادگی رفتیم با هم اما دیگه پارک نرفتیم.اون روزها گذشت منم فقط به این موضوع فکر میکردم تا 15 ساله شدم و ندا 5 ساله ذهنم جرقه ای زد و به این فکر اوفتادم که ندا رو لخت کنم و اینکارو کردم بارها و بارها و همیشه به دستمالی کردنی قناعت می کردم و خوشبختانه پام رو فراتر نذاشتم وگرنه نمیدونستم الان چه وضعی داشتم میگفتم اول به بهونه ی کنجکاوی شروع کردم اما بعد از روی لذت ادامه دادم دیگه فهمیده بودم چرا اون روز دستم به کیر نگار نرسیده بود هم فیلمای دیگه ای دیده بودم هم توی اون سال در حالی که با خواهر دوستم که اونم اون موقع 5 سالش بود بازی میکردم به کسش دست زدم وبازم چیزی رو مثل کیر حس نکردم اما یه حس عجیب لذت بخشی بهم دست داد توی اون تابستونی که میخواستم برم اول دبیرستان رفتم کلاس زبان که نزدیک خونه داییم بود و یک روز در میون هم عشقم نگار رو میدیدم هم ندا رو که بهش نگاه بدی داشتم و به جای حمایت ازش داشتم به شکل کثیفی ازش بهره می بردم از طرف دیگه به عشقمم خیانت میکردم اما وقتی فهمیدم دارم خیانت میکنم و چه کار کثیفی انجام میدم که خیلی دیر شده بود چون روز امتحان پایان ترم زبان بود و منم طبق معمول رفتم خونه داییم تو اطاق نگار بودم و ندا داشت کارتون میدید و نگار آماده شده بود بره بازار و خداحافظی کرد و رفت منم رفتم سراغ ندا داشتم دستمالیش میکردم که خانم داییم و نگار درو باز کردن … هیچکسی حرفی نزد منم با شرمندگی خداحافظی کردمو رفتم.روزها بعد نگار به من بی محلی میکرد و حتی اگه میزد تو گوشم یا آبرومو میبرد و قضیه رو میگفت وهر کار دیگه ای هم حق داشت هر بار که می خواستم بهش بگم متاسفم یه چیزی مانعم میشدخیلی داغون شدم و هستم هنوز خیلی هم پشیمونم اما نمیدونم چجور این رو به نگار بگم درضمن یه معذرت خواهی بزرگتر و یه تشکر ویژه از خانم داییم بدهکارم چون لطف بزرگی کرد و نه به کسی گفت نه به روم اورد فقط امیدوارم نگار ببینه این داستانو و منو ببخشهنوشته Ahmad unforgiven
0 views
Date: November 25, 2018