دانلود

پورن استار سکسی با جنده بازی جدید

0 views
0%

پورن استار سکسی با جنده بازی جدید

سلام دوستان – من اسم محمده این داستان مال حدود 2ماه پیشه – از خودم بخوام بگم من 1 جووون 21 ساله خیلی معمولی ام وغیافه ای هم ندارم والا معمولییی واقعا زندگیم هیچ هیجانی نداره- شب تا صبح پشت سیستم مشغول گیم بازی کردنم و همین جوری روزارو شب میکنم..
داستان من از اونجا شروع میشه که من به خاطر گیم کلا با همه سرد شده بودم و در حدی که خیلی کم با دوستام حرف میزدم ولی خب اخر هر ماه 1 شب میرفتیم خونه ییلاقی هر بار میرفتیم اینا با دوست دختراشون میومدن و اینا داستان بود منم وسط جمع میومدم بیرون اهنگ و یوتوب دیگه تا برگردیم چند وقت پیش که رفتیم جمعیت زیاد شد منم اصلا حوصله نداشتم ولی به اصرار رفییقم رفتم گفت بیا حالا تو بشین تو گوشی زشته فلان دیگه منم رفتم – طبق معمول اومدم بیرون یکم قدم زدم خیلی هوا سرد بود نیم ساعت گذشت دیدم نمیشه دیگه اومدم 1 اتیش ریز کردم نشستم اهنگ گزاشتم تو حال خودم بودم به بدختی و اینا فکر میکردم دیدم یهویی 1 نفر با دو تا لیوان چایی اومد والا پشمام ریخت. گفتم : عجب
گفت : خوبی؟ گفتم : والا بد نیستم ولی خب شما چرا داخل نیستی الان این همه میگن میخندن . ‘
‘گفت حوصلم سر رفت اومدم دیدم شما بیرونی گفتم بیام 1 چایی بیارم حرف بزنیم
گفتم: نه مرسی راحتم شما بفرما تو سرده
دیدم اومد نشست و چایی داد بهم بعد برگشت گفت : شما اصلا خودت چرا نمیری داخل :
خندیدم گفتم :من چایی که کامپیوترم نباشه نمیرم کلا از شلوغی هم بدم میاد الانم که اومدم به اصرار صابر اومدم شما هم اگه نمیخوای حوصلت سر بره پاشو برو تو من ادم حوصله سر بریم 🙂
گفت: چرا مگه میریزی بعدشم یعنی چی کامیپوترت نباشه نمیری گفتم: من خیلی ساله رفیق و زندگیم گیمه یکم از ملت به دور شدم سخته ولی خب میگذره —- یه حدود 40-1ساعت حرف زدیم دیگه فکر کنم ساعت شده بود 9 رفیقم صدا زد گفت ممد گاو – حداقل بیا شام- گفتم : اومدیم – رفتیم تو سر سفره یهویی یکی برگشت گفت : ممد تو اسکلی چرا اینجوری هستی پسر مرد حسابی این کارا چیه ادا تنگارو در میاری پاشو بیا تو جمع و این کونی بازیا به تو نمیاد – اعصابمو کیری کرد { من کلا خانوادگی یکم ناراحتی اعصاب داریم} زدم رو بشقاب گفتم اولا کونی پدرته درست صحبت کن دوم : خایه مالیش به تو نیومده دفعه بعدی گوه خوری زیادی کنی کلامون میره تو هم ….. …. زدم بیرون به صابر گفتم دفعه بعد خواستیم بریم بیرون توی کسکش بگو ممد بیا میرینم دهنت…. موتور روشن کردم برگردم یهویی دیدم رها اومد -{ منظورم همون دختره هستش که باهم قبل شام حرف زدیم} گفت چی شد چرا اینجوری کردی – گفتم به شما چه ؟ دو خط خندیدم پررو شدی برو پیش رفیقات حوصله ندارم – خیلی ناراحت شد قشنگ میشد حس کرد – ناراحت شدم – گفتم شرمنده من یکم عصبیم دست خودم معذرت میخوام واقعا – از موتور اومدم پایین رفتم نزدیکش اون موقع که حرف میزدیم همش حواسم به اتیش بود اصلا توجه نکردم ولی وقتی نزدیکش شدم خیلی صورتش ناز و خوشگل بود – گفتم من معذرت میخوام گفت برو دیگه ادم اشغالی هستی از اول معلوم بود …. { دیدم فایده نداره } گفتم: میخوای اینارو نشونت بدم ولی خب شبه ها چیز زیادی نمیبینی ولی تهش موتور سواری میکنیم کلمون باد میخوره .. گفت نه ممنون میرم تو …. منم دیدم بعد ریده بودم شب همون جا موندم – کله صبح بیدار شدم بیام پایین واقعا داشتم عصبی میشدم – سیستمم خونه روشن بود {{برای فارم}} داشتم کفش میپوشیدم که برم . صابر گفت ممد وایسا این دختره هم ببر ننه اش زنگ زده میگه کدوم گوری بیا گفتم صابر بیخیال – گفت ناموسا بیا ببر من حوصله ندارم نمیخوام بیام پایین – گفتم کس ننت بگو بیاد . رها اومد- 1 تیپی داشت من خندم گرفت – گفت چیه میخندی – گفتم نه غلط بکنم شما بفرما – نشستم رو موتور روشن کردم اومد نشست از حیاط که اومدم بیرون دیدم بهترین وقته که طلافی کنم : گفتم رها خانوم اگه مشکلی نیست به خاطر حرف دیشبم بازم معذرت الان اگه افتخار میدین بریم 1 چرخی بزنیم – گفت نه مامانم منتظره باید برم. ولی اگه بخوای غروب میتونی بیای پارک چون داداشتم رو میبرم – گفتم باشه من اومدم خونه نشستم پای بازی کلا به خودم اومدم دیدم ساعت 10 شبه بیخیال دختره شدم گفتم اینم شانس ما عین بقیه – رفتم تلگرام دیدم تو گروه از عکس فرستاده از پارک زیرش نوشته – زندگی یا بازی؟ منم عصبی شدم رفتم پی وی گفتم : الان اینو میگی اون صابر انتر منو دست میگیره – گفت حقته زندگیت شده بازی خب چرا نمیخوای از این منجلاب بیای بیرون – 3ساعت حرف زد منم دلیل دادم — حرف زدن ما بیشتر شد هرروز من کمتر میرفتم دنبال گیم و تلگرام بودم بعد 2-3هفته دیگه ازش خوشم اومده بود – اونم دیدم نه غیافه این براش مهم نیست سعی میکنه بهتر شم دیگه گفتم بهتر از نیست – واقعا رها 1 دختر عالی بود- بگذریم طولانی شد داستان الان فش میدین باز به ما — گذشت هفته بعد قرار گزاشتن کجا – لب صاحل ویلا یکی از بچها رها هم گفت بریم منم گفت باشه اینم بگم ما دوست بودیم نه دوست پسر و دختر و این کسشعرا – اقا ما رفتیم ویلا – شب شد من اومدم ااز تو ماشین صابر -لباس گرم بردارم همین جوری تو ماشین دنبال لباسم میگشتم – دیدم رها اومد گفت چرا نمیخوابی گفتم اومدم لباس بردارم تو برو میام گفت میشینم تو ماشین باهم بریم – لباسو پیدا کردم نشستم تو ماشین گفتم رها – گفت: جانم

گفتم : تو چرا واقعا من برات مهمم والا من برا خودمم مهم نیستم
گفت : میدونی همیشه همه چی ظاهر اینا نیست اون شب توی کوه من تو چشات خستگی رو دیدم و تنهایی
گفتم یعنی الان دلت به حالم میسوزهه
گفت : اون شب سوخت ولی الان نه میدونم چه ادم دیوسی هستی خخخخخ
گفتم ” مرسی دیگه گفت: نه شوخی کردم ازت خوشم میاد پسر بدی نیستی ولی خوبم نیستی دلیلشم اون کامیپوتره ‘گفتم اگه دیگه بازی نکنم چی؟ راضی میشی شما : گفتش: قول میدی؟ ‘گفتم برگشتیم جلو خودت هاردشو در میارم میدم بهت یکم باهم گفتیم خندیدیم و اینا -دیگه من داغ کرده بودم شبم بود 1 لحظه فکرم رفت جاهای کیری —- گفتم رها بیا جلو – گفتم رها 1 چیزی میگم بینمون میمونه گفت باشه در گوشش گفتم رها من دوستت دارم – یهویی خودش کشید عقب – منم ترسیدم ولی چیزی نگفت : گفت چشاتو ببند و هیچی نگو – منم انجام دادم 2 دقیقه بعد دیدم رو لبم 1 چیزیو حس کردم چشمو باز کردم دیدم لبای شیرنشو گزاشته روی لبام گفتم چیکار میکنی – گفت من دوستت دارم ولی خب خیلی طول کشید که بگی – 1 دقیقه نگاش کردم دوباره شروع کردیم واقعا لبای شیرینی داشت – قبلا هم همین جوری رفع کدی و شق درد این صابر میورد میکردیم ولی واقعا این حس 1 چیز دیگه بود – صندلی رو خوابوندم – خودشو کشید روم – جوریه که کیرم حای کس و کونش بود همین جوری داشتیم لب میگرفتیم – یهو دستشو گزاشت رو کیرم از روی شلوار میمالید من که دیگه تخممم نبود گفتم بزار هرکی دید دید – داشتم حالمو میکردم رها هم دیووونه شده بود میشد تو چشاش شهوت رو ببینی خودشو از روم بلند کرد گفت صندلی و درست کن بشین : صندلی درست کردم نشستم – گفت میخوام ساک بزنممم محمد بدهههه دارم میمیرممم گفتم : اوه اروم کسی نیست اینحا میرسه بهت … شلوارمو کشیدم پایین کیرمو در اورد شروع کرد ساک زدن همین جوری تند تند ساک میزد والا دندون هم میزد ولی بد نبود من که کلا تو ابرا بودم 5دقیقه ساک زد داشتم ارضا میشدم گفتم بسه بسه واستا لباس بپوشم بریم توووو – رفتم صابر بیدار کردم گفتم کیری داستان اینه چه کنم گفت ممد بالا 1 اتاق هستش ولی خیلی سرده بخاری نداره گفتم کون لقش 1 جوری سر میکنم رفتم رهارو صدا دستشو گرفتم بردمش بالا به محض این که درو بستم دوباره شروع کردیم لب گرفتن – همین جوری که لب میگرفتیم داشتم لباساشو در میاوردم – وایییی 1 سینه های اناریییییییییی با سر صورتی 1 لحظه دیووونه شدم – عین وحشیا داشتم سینه هاشوووو میخوردم رو زمین فرش بود خوابوندمش – 1 سینش تو دستم بود -1 دونه تو دهنم اونم اروم نفس نفس میزد – منم دییووووونه تر میشدم – همین جوری رفتم پاییین رسیدم به کسش بوی خوبیی میداد – خیلی خیس بود انگار شیر فلکش باز شده بود شرتشو در اوردم وای چی میدیدم 1 کس صورتییییییی – اصلا دیووونه کننده 1 لیس به کسش زدم دیدم 1یهویی 1 جیغ کشید گفتم رهاا اروممم بیدار میشن گفت محمد تحمل ندارم بخور برام – تورو خدا بخوررررررر لطفااا بخور منم شروع کردم خوردن – سرمو با دستش فشار میداد رو کسش – والا اینقدر تکون میخورد انگار ماهی رو از اب در اوردی بعد 5دقیقه ارضا شد – شل شد گفت محمد مرسی- گفتم خب من چییی پسسس گفت وایساا الان توهم درست میکنم بلنند شد کیرمو گرفت دستش یکم لیس زد جلوم حالت داگی نشست کونشو داد عقب گفتم یعنی قبلااا دادی ؟؟؟؟؟ از عقب گفت نه ولی با خیار اینا زیاد ور میرم با خودم ولی اروم باش خب -منم از خدا خواسته – گفتم چشم – 1 تف به کیرم زدم اروم سرشو کردم تو کونش – 1 اه ارومی کشید ییکم یکم کیرمو فرو میکردم تو کونی – تا ته که رفت تو = گفتم حاضری گفت اره بکن محمد – جرم بدهه تورو خدا – میخوام فقط بکنیم – بکنننننن منم شروع کردم تلنبه زدن – صداش میپیچید بعد 10 دقیقه ابم اومد همشو خالی کردم تو کونش – یکم همون جوری تو همون حالت موندم – بلند شدم دیدم رها گفت محمد خیلیی دوسستتت دارم اینم هدیه اولین روز دوستیمون – منم گفتم دوستی؟ دوستی کجا بود پاشو برو بیرون – دیدم پشمام ریخت 1 لحظه فکر کرد جدی میگم – گفتم بابا شوخی کردم بیا بغلم دیوووونه خندید گفت احمق نکن خب ترسیدم — لباسشو پوشید رفت دستشویی – بعدشم من رفتم یکم اب خوردم گرفتیم خوابیدیم اون رفت تو اتاق دخترا منم رفتم پیش صابر دیدم بیداره گفت کونی صدات میومد – بلخره از سیستم کیریت میخوای دل بکنی – گفتم حالا تا ببینیم – زد تو شکمم – منم خوابیدم صبح سااعت 10بیدار شدم اومدم رفتم دستشویی دیدم رها بیرون تو حیاط رفتم اونجا گفتم صبح به خیر عزیزم – گفتم سلام گلم خوبی ؟ خوبی خوابیدی گفتم عالییی تو چطور گفتم منم عالی بودم عزیزم -خلاصه صبحونه رو رفتیم بیرون خوردم و ….. کلی گشتیم این کار ما خیلی تغییر ایجاد کرد تو زندگیم – کلا از منزوی بودن اینا در اوممدم الان دوماه گذشته هرروز بهتر از دیروز خدا نسبیت همه بکنه -منم قولی که داده بودم سیستم رو جمع کردم بعد 1 هفته خودش بهم هاردو پس داد گفت بازی کن ولی کممتر به خاطر من – الان هم عشقمو دارم هم سرگرمی – دیگه میگذره والا شرمنده زیاد شد گفتم بنویسم – حالا یا زیاد میشه یا کم دیدم زیاد شد دمتون گرم –

 

Date: November 27, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *