هراسیده دنبال گوشی موبایلم میگشتمپسر دوساله ام خیلی بد خوابه و اگه بیدار میشد دمار از روزگارمون در میاوردبا چشمای خواب آلود اول به ساعت نگاه کردمچهار و بیست دقیقه صبحیعنی فقط یکساعت خوابیده بودمشب جمعه بود و …با همسرم رومانتیک ازدواج کرده بودیم و هرگز چیزی برای هم کم نمیگزاشتیمدیشب هم خودش شروع کرده بودوقتی پسر کوچولومون خوابید خودش انداخت تو بغلم و گفت دلم برات تنگ شدههر دفعه بدنش رو یه طور جدیدی کشف میکنمهمیشه برام تازگی داره…مسیج رو خوندم))مامان بزرگم مرد))اول متوجه نشدم دو سه بار دیگه خوندم و به فرشته که آروم داشت سوال پیچم میکرد نشون دادمشماره ناشناس بودخواب از چشم اونم پریدبا شماره تماس گرفتم .ملیکا داشت گریه زاری میکرد. فرشته هم زد زیر گریهملیکا 20سالش بود و برادر زاده بهترین دوستمون بودزن و شوهری که در دوران مجردی هم دوست من و خانمم بودن و ما بانی ازدواجشون شده بودیم و حالادیگه مثل یه خانواده شده بودیممنتظر بیدار شدن آرشام پسرم موندیمسفرمون به شمال رو کنسل کردیم و رفتیم خونه سارافاتحه بود و گریه زاری و زاریدو روز گزشت و خاکسپاری انجام شدملیکا بی جهت و با جهت به من پیام میداد و منم حس میکردم ناراحته و مهم تلقی نمیکردمالبته پیامک ها رو به همسرم نشون میدادمدو هفته گزشتیه روز پیام داد مهرداد داروخونه آشنا سراغ داری؟از لحن بی ادبانه ش خوشم نیومد18سال از من کوچیکتر بودفقط نوشتم آرهجواب داد من یه دارو میخوام که نمیدونم به کی بگم برام بگیرهنوشتم اسمش چیه جواب داد ترامادولانگار که برق از کله ام بپره چند بار خوندمش باهاش تماس گرفتمبعد از کلی قسم و آیه گفت که برای خودش نیست و منم گفتم باشه اگه خونه داشتم برات میارم. توی داروهای قدیمی رو گشتم و براش پیدا کردم. اونم مدام اس میداد که چی شد؟نوشتم پیدا کردم میدمش به عمت سارا که سیلی از پیام به سمتم روانه کرد با این مضمون که ترو خدا این کارو نکن و به خودم بدش و …از بس اس داد گفتم باشه و رفتم خونه سارا که بهشون سر بزنممنتظر بودخودش در رو باز کرد قرصا رو که ازم گرفت جلو در لبامو بوسیدشکه شدم اما زود خودمو جمع و جور کردم و رفتم تووقتی برگشتم به جز ماجرای بوسه همه چی رو به خانمم گفتمبعد از اون دیگه به طور مداوم اس میداد و منم ده تا یکی جواب میدادم تا اینکه چند روزی خبری ازش نشد و تلفنش هم خاموش بود . بعد اس داد که بیمارستان بودم.خودکشی کردمپسری که دوستم داشت خودشو کشت؛منم همین کارو کردماز اون روز حس نگرانی کردم خانمم رو در جریان گزاشتم و شروع کردم کار کردن رو مخش که بتونه اعتیادشو ترک کنه پیام رومانتیک میفرستاد منم جوابشو میدادم ولی هر بار تاکید میکردم که نمیتونم دید جنسی نسبت بهش داشته باشممیدونست که خانم و بچه م رو خیلی دوست دارم و مدام میگفت من دور از زندگیت میمونماین ادامه داشت تا اینکه مراسم عروسی برادرم پیش آمدسه هفته از سارا و شوهرش کمتر خبر داشتم تا زمانی که عروسی تموم شد یه شب برای احوالپرسی رفتیم خونه ساراجو خیلی سنگین بود.احساس بدی داشتم .یه ساعت بعد برگشتم خونهفرداش با سارا تماس گرفتم کلی حرف زد و گفت حبیب شوهرش رفته ماموریت و هیچ کس نیست که ببردش سر مزار مادرشمیخواست که برم دنبالش و من ببرمش در ضمن گفت که باهام حرف دارهعصر فرشته گفت به خاطر پسرمون نمیاد سر مزار ومیره خونه مامانش و من باید تنها برمرفتم در خونه ساراپشت آیفون گفت بیا تو تا لباس بپوشم بریمرفتم تو . دوباره همون نگاه سنگینو حس کردمگفت بیا تو کارت دارم میخوام یه چیزی نشونت بدمکفشامو در آوردم رفتم توروی یه مبل دونفره نشستم و اونم اومد کنارم نشست. موبایلشو آورد و گفت میحوام در مورد اینا بهم توضیح بدی.تمام پیامهایی که من در جواب ملیکا نوشته بودم براش سند شده بود البته کاملایک طرفه شده بود و هر کسی رو به غلط مینداختچیزی جواب ندادم نفسم رو محکم از سینه بیرون دادمو گفتم مشروب داری؟رفت یکی از مشروبای حبیبو آوردبرای جفتمون ریختسه چهار پیک که زدیم گوشیمو در آوردم و همه پیاما رو نشونش دادماشکش سرازیر شد خودشو تو بغلم انداختبدون هیچ حرفی پایان بطری رو خوردیمنمیدونم چی شد که بهم گفت دوستم داره و منو بوسیدمنم محکم بغلش کردم . فکرم مختل شده بود. میخواستم پوستشو حس کنممیخواستم تو حرارت تنش عرق کنم بلوزشو در آوردم سینه هاش بیرون افتادن با پایان قدرتی که برام باقی مونده بود مکشون میزدم . صدای ناله های سارا در اومده بود.کیرمو از روی شلوار میمالید.سرم گیج میرفت. شلوارامونو در آوردیمکیر مو میمالید و قربون صدقه ش میرفتشرتامونو در آوردیم . بدن سبزه اون بدن سفید من بهم پیچیده بودگفتم سرم گیج میره سارامنو به پشت خوابوند و شروع کرد به ساک زدن صدایدهنش و قتی کیرمو میمکید دیوونه ام میکردبرگشت و کسشو گزاشت جلو صورتم. باشدت کیرمو میمکید من محو تماشای کس زیباش بودم . روی کلیتوریسش یه حلقه بود زیباترش کرده بودشروع کردم به مک زدن لیسیدن کسشمزه خوبی داشت.بدنش طبیعی بدون مو بود انگتر که کس یه دختر بچه رو مک میزدیحشری شده بود. دیگه کیرمو فقط میمالید و میگفت جون کیر میخوام مال خودمه مردم از حسرتش تو مال من بودیمیخوام اینو بزاری توممنم بد جوری حشر شده بودم برش گردوندم و نشوندمش رو کیرم کسش مثل کس یه دختر کم سن تنگ بود تلمبه میزد و سینه هاش میلرزیدن گاهی هم سینه هاشو میاورد پایین که من بخورم میگفت میبینی من بهتر از ملیکام ندونستم چطور شد که کونشو رو کیرم تنظیم کرد و نشست روشپوست کیرم در حال کنده شدن بود دادم در اومداومد پایین و من رفتم بالابه هر زوری بود کیرمو تو کونش جا دادم و شروع کردم به تلمبه زدنهم گریه زاری میکرد هم قربون صدقه م میرفت نمیدونم چقدر طول کشید تا آبم اومد اما وقتی آبمو ریختم تو کونش از فرط خستگی بیهوش شدمبعد از یکساعتی لباس پوشیدم و از اونجا زدم بیرونو همه چیز خراب شدبه بهترین دوستم و بهترین همسر دنیا خیانت کردمهمه چی از یک مسیج شروع شدلعنت به این تکنولوژی1.با موبایل نوشتم و کیبوردش زال نداره2خاطره ای بود با تغییر که یه زره سکسی بشه3.فحش نده آدم سواد داری نقدش کنین نه اینکه فحش بدین بدین و عبرت بگیرین که خیانت کار زشتیه و اگههیچ کسم نفهمه وجدان درد پدر آدمو در یعنینوشته متاهل
0 views
Date: November 25, 2018