4ماه بود من و نسترن دوست بودیم. در این مدت خیلی شرایطمون در نوسان بود. مثل پایان پسرها و دخترها گاهی دعوا گاهی قهر خب بعد از همۀ اینها هم آشتییکی از همین آشتی ها بود که باعث شد مسیر زندگی جفتمون عوض بشه.خوب یادمه ؛ 26تیر1384 . بهش زنگ زدم و گفتم میدونم زود عصبانی شدم و ناراحتی پیش اومده تقصیر من بوده اون هم قبول کرد و یه ذره حرف زدیم و قرار شد عصری بریم بیرون یه هوایی تازه کنیم و یه چیزی بخوریم.داشتیم پله های پارک ساعی رو میرفتیم پایین که مادرم زنگ زد و گفت حال پدربزرگم بد شده و بردنش بیمارستان از همینجا به بعد تقریبن چیزی از حرفاشو نشنیدم. فکرم فقط مشغول 1 چیز بود میشه من و نسترن باهم تنها بشیم ؟با مادرم خداحافظی کردم و اصلن به روی خودم نیاوردم که خونه خالی شده و فرصت خوبی پیش اومده. انگار طرز راه رفتنم عوض شده بود ، مدام تنمون بهم برخورد میکرد. انگار هنگ کرده بودم و هرکدوم از اتفاقهای اطرافم با سرعتی کمتر از حالت معمول رخ میداد توی یه دنیای دیگه بودم که … … با صدای نسترن به خودم اومدم- دستم شکست – چی ؟… نکاه کردم دیدم انقدر دستشو محکم گرفته بودم که انگشتاش سفید شده بود و از کف دستش عرق میچکیــد عین آدمهایی که خون میبینن و میترسن حول کرده بودم. یه دستمال کاغذی از جیبم درآوردم و دستشو از عرق پاک کردم. نیمکت نزدیک بود ، نشستیم.چندبار دستمال رو کشیدم روی دستش و اصلن حواسم نبود که دارم بی اختیار دستشو میمالم. زیر چشمی نگاهش کردم ، سرشو انداخته بود پایین و داشت میخندید. خنده ای که شرارت و حرارت سکس از پشتش پیدا بود سرش بلند کردم و گفتم – ببخشید … ، حواسم نبود – آخه چی بگم ؟ … اشکال نداره ) … هنوز عصبانی هستی ؟ یا ناراحت پدربزرگتی ؟… این رو که گفت انگار آب یخ ریختن رو سرم یهویی کُپ کردم امـا انگاری یکی حرف گذاشته باشه توی دهنم گفتم – آره ، بیچاره دوباره قلبشه … فکر کنم کار امشبم دراومده- امشبت ؟- آره دیگه کسی غیر از من که نمیتونه بمونه بیمارستان. باید برم خونه و وسایلمو بردارم و برم بیمارستان ……. حرفم توی دهنم ماسید پیش از اینکه جملۀ من تموم بشه بی مقدمه گفت – میخوای منم باهات بیام تنها نباشی ؟اصلن یادم نمیاد چه جوری و کِـی و با چه وسیله ای رسیدیم دم در خونه فقط یادمه کلید انداختم و اومدیم توو . برگشتم که درو ببندم … دیدم نسترن داره نگاهم میکنه بعدن دستگیرم شد که اینـجور نگاه ها یعنی چی آروم آروم اومد جلو و تا جایی که میز ناهارخوری بود نفسـهای جفتمون تند شده بود ، دستشو آروم آورد دوره گردنم منم بی اختیار دستمو گذاشتم روی صورتش و با شصتم چونشو نوازش میکردم… رفتیم سمت همدیگه ، نرمی پوست گردنش دیوونم میکرد. داغ شده بود چشماش هی خمار میشد نفسنفس میزد … نزدیکتر شدیم … با لبهام گرمای دهنشو حس میکردم … زیر لب گفت – پیمان بوسم کن.انگار فقط منتظر این حرف بوده باشم، لبامو چسبیدم به لباش. مکث کرد ؛ 1 لحظه نفسش بند اومد، همراه با برگشتن نفسش شروع کرد به میک زدن لبهام. آروم و حشری. چشمامو بسته بودم داشتم میمکیدم که دیدم تکون نمیخوره چشمامو باز کردم،زل زده بود توی چشمام چشمایی سرشار از خواهشی که میشد گرماشو از صدای نفسهاش شنید پلک زد ، چشمک زدم ، لبمو گاز گرفت ، منم زبونمو توی دهنش چرخوندم. انگار یهو حشری تر شده باشه با دستاش گردنمو سفت گرفت و شروع کرد به خورن لبام ، داشت لثه هامم میکند دستمو بردم طرف کمرش و آروم بالای کونشو گرفتم مکث کرد،فهمیدم جای حساسی رو دست کشیدم نفهمیدم کی دستشو از دور گردنم برداشت. داشتم رو بالای کونش بازی میکردم که دستش رفت طرف شلوارم. شلوارم کتونهای نازک بندی بود و زیپ د کمه نداشت دستشو کشید روی کیرم و با شیطنت لبمو گاز گرفت. منم دستمو بردم پایینتر ، حالا دیگه کون قلمبه و سفتشو با دستام گرفته بودم.آروم آروم رفت عقب ، چشماش بینظیر بود ، خمارِ خمار رفتم جلو با حرکت دستام روی شونه هاش حالیش کردم که برگرده. بیحال بود ، تا اومد بهم پشت کنه افتاد توی بغـلم ؛ منم یه دست زیر کتفش یه دست زیر زانوهاش بلندش کردم و بردمش روی کاناپه ، تا خواستم بذارمش پایین دستاشو دور گردنم حلقه کرد. توی همون حالت لب گرفتیم. گونه هاش سرخ شده بود و نفسهاش نامنظم. در همون حالت وایسوندمش روی کاناپه و مانتوشو درآرودم. سینه های گرد و سفیدش از زیر تاپ نارنجیش دلربایی میکرد. زانو طاقت نیاورد و آروم ول شد توی بغلم؛ انقدر داغ شده بود که پایان تنش گُله گُله قرمز بود.خوابوندمش روی کاناپه و … تازه چشمم افتاد به چیزی که دیوونم کرد بین پاهاشو نگاه کردم ، خیسی پس داده بود. شلوار گرمکنش نازک بود و انگار 1 لیوان آب ریخته باشن روش خیس بودپیرهنمو درآوردم وافتادم روی سینش از بالای سینه تا گردنشو تا جایی که میتونستم میک زدم و ماچ کردم. توو همون حالت بیحالی گاهی صداهایی از گلوش بیرون میومد ولی اصلن مفهوم نبود. آروم آروم رفتم پایین بند شلوارشو باز کردمو داشتم میکشیدمش پایین که چشمم افتاد به کسش اصلن فکرشم نمیکردم کسش انقدر تمیزو خوشگل باشه 1 کس ناز که فقط خط بود ، اصلاح شده تمیز و سفید . انقدر پف کرده بود که کاملن سفت شده بود. شلوارشو که از پاش درآوردم زانوهاشو به هم نزدیک کرد، انگار توی اون حالت خجالت کشیده بود خوابیدم روی کاناپه و پاهاشو باز کردم… … … وای که عجب کسی داشت کس به اون نازی و گردی و خوشـفُرمی نوبر بود. دستمو بردم طرف کسش ، هنوز دستم بهش نخورده بود که لبشو گاز گرفت و یه تکون کوچیک به خودش داد. دستمو کشیدم عقب و صورتمو بردم جلو. زبونمو آروم کشیدم روی قلمبگی کسش … آآآه … واااا یییییی … پی…مان … مَــ … ن … اُووو …دیگه حالیم نبود چی میگه و صداش چقدر بلند شده ، فقط میخوردم و میک میزدم . با زبونم لای کسشو واکرده بودم و قشر نرم و خیس توشو لیس میزدم. با هربار زبون زدنم یه تکون میخورد و یه آخ میگفت یهو حرکتش تند شد ، انقدر تند که من ثابت مونده بودم و اون کسشو بالا پایین میکرد صداش خونه رو برداشته بود. تکونهاش شدیدتر شد و کسشو با پایان زور به دهنم فشار میداد ؛ با صدایی شبیه جیغ توأم با ناله از حال رفت. پایان دور دهنم و لبم بیحس شده بود ، آروم اومدم عقب و نگاهش کردم. چند ثانیه بیحرکت بود … … … .با یه نفس عمیق تکونی به خودش داد و سرشو بلند کرد و نگاهم کرد. خوابیدم روش. از لب گرفتم. وسط مکیدن لبش خودشو کشید عقب و گفت – این شلوار مسخرتو در بیار پدرسگهمونجور ک هروش بودم دستشو برد زیر تنم و بند گرۀ بند شلوارمو باز کرد. با زبونش لب پایینمو لیس میزد و تا جایی که میشد شلوارمو کیشد پایین. کش شرتم به کیرم گیر کرده بود، دستشو کرد تو شرتم که درش بیاره یهو چشماش گرد شد یه جور خاص با دستش کیرمو میمالید ، انگار داشت کشفش میکرد لبامو مکید و با صدای بچه گونه ای که اکثر دخترا بلدن گفت – پِسَـلِ بَد این کیرته یا میلۀ داربست ؟چه حرفا و کارهایی بلد بودیم و توی این 4 ماه چقدر خومون رو سانسور میکردیم باورسخت و جالب بوددستشو گذاشت توی سینمو به عقب هُلم داد. حالا من خوابیده بودم روی کاناپه و شلوارم تا زانو پایین بود. عین بچه گربه های لوس خودشو میمالید به پاهام و بالا می اومد. از زانو تا روی رونمو لیس زد تا رسید به کیرم. بدون اینکه بهش دست بزنه به حرکت دهن و زبون سُرِش داد توی دهنش. وااااای که این حرکتشو هرگر فراموش نمیکنم. توی همون حرکت اول تا نصفه کیرمو کرد توی دهنش همونجور که توی دهنش بود لباشو شل کرد تا آب دهنش بریزه و بیاد تا پایین و بریزه روی تنه و لای پام. اون قسمت از کیرمو که توی گرمای دهنش داشت میپخت با زبونش میلیسید و وفتی به سرش میرسید محکمتر فاشر میداد. گفتم یه وقت آبم اومد حالت بد میشه هاکیرمو از درآورد و بعد از قورت دادن آب دهنش گفت میخوام 1 جوری ارضات کنم که تا عمر داری یادت نره و بعدش شروع کرد به خوردن. با اینکه اولین بارم بود که یکی داشت برام ساک میزد ولی انگار نمیتونستم بهتر از اون رو تصور کنم. یه کارایی میکرد که جسمم خالی میشد و میمُردم و دوباره زنده میشدم. توی یکی از همین حالتها حس کردم پایان وجودم داره از سر کیرم خارج میشه آ آ .. آآ….آ آ آ آ…آ ه ه … . لَخت و بی توان ، انگار زیر تریلی بوده باشم ولوُ شدم روی کاناپهآروم خودشو عقب کشید و پاشد رفت از رو میز وسط هـال دستمال کاغذی برداشت و محتویات دهنشو خالی کرد توی دستمال. پرسید دستشویی کجاست،با دست اشاره کردم و انگاری از حال رفتم.با حرکت دستهای نرم و ظریف و لطیفشروی موهام و حس نفسهاش بالای سرم بیدار شدم. سرمو گذاشته بود روی پاشو نوازشم میکرد. غَلت زدم و سرمو برگردوندم طرف تنِش ؛ هنوز لباساشو نپوشیده بود. شکمشو ماچ کردم و یه زبون کوچولو زدم. خندید. سرم و چرخوندم طرف صورتشو گفتم ببخشید ، نفهمیدم چطوری شد که … حرفمو قطع کرد اشکالی نداره خودمم دوست داشتم- نسترن چی شده یهو ؟ اینجوری بودی و من نفهمیده بودم ؟سرشو انداخت پایین و با لحنی ناراحت گفت چون اینجوریَم نیمخواستم دوست پسر داشته باشم،پیمان آتیش من خیلی تندِ یهو منفجر میشم 3ماهِ دارم با خودم کلنجار میرم که باهات باشم یا نه اگه دیگه سکس نباشه تو ناراحت میشی؟؟از رو پاش بلند شدم و یه لب کوچولو ازش گرفتم و سرشو گذاشتم روی سینَم و شروع کرد به گــریــه …. .ادامــه دارد … نوشته بــارُن
0 views
Date: November 25, 2018