پسری 16 ساله بودم. سرشار از نشاط و هیجان. تابستان 83 بود. با افشین و مهرشاد (دو تا از دوستای صمیمیم ) رفته بودیم پیکنیک و هواخوری باغ عموی افشین. هر سه به شدت بچه مثبت بودیم. جوجه کباب و پاسور و … تا عصر حسابی خوش گذروندیم. تعریف و جوک خلاصه هر جور جلف بازی و خوشگذرونی که تو اون سن آدم باهاش حال میکنه.دیگه داشت هوا تاریک میشد که تصمیم گرفتیم برگردیم. از باغ زدیم بیرون و داشتیم بگو بخند می رفتیم که یهو یک پیکان آبی پیچید جلومون و سه تا نعره غول هیکلی پیاده شدن. دو تاش قمه داشت و شروع کردن به فحاشی . ما از ترس نفسمون بند اومده بود و خشکمون زده بود. ما رو گرفتن و انداختن تو ماشینشون. اصلا نمی دونستیم داره چه اتفاقی میوفته. با سرعت تو این جاده های خاکی میرفتن. سرمونو فشار داده بودن پایین که نبینیم داریم کجا میریم. ما هم التماس میکردیم ، اونا بیشتر فحش میدادن. یکیش می گفت مراد خوراک امشب دراومد چه کونایی بزاریم تا صبح ای جانم. از ترس داشتم سکته می کردم. افشین افتاده بود به گریهبعد از یک ربع بالاخره ماشین توقف کرد و راننده چند تا بوق زد . دری بازشد و با سرعت حرکت کرد و وارد جایی شد و وایساد. پیاده شدن. اون سه تا و یک نفر دیگه ما رو کشون کشون بردن داخل یه ساختمون.گیج و منگ بودیم. هر سه التماس می کردیم و گریه.اونا هم میخندیدن. یک گنده ترش که اسمش مراد بود به دوستاش گفت بچه ها انتخاب کنید.دیگه مطمئن شدیم که اینا ما رو برای چی آوردن اینجا. من که پیش خودم گفتم حتما ما رو سیر میکنن و میدازن تو چاه یا خفمون میکنن.اولی اومد دست افشین و گرفت و گفت این ترسوتر از بقیشونه خودم میگامش که تا ترسش بریزه مادرجنده . افشین به پاش افتاده بود ولی فایده ای نداشت. دستشو کشید و بردش تو یکی از اتاقها. مهرشاد دوست دیگم خیلی خوش تیپ و پسر با حالی بود. موهای لخت قشنگی داشت و ناز بود خیلی هم رفتارهاش بچه ننه و لوس بود. دوتاشون قرار شد با هم مهرشاد و ببرن. بیچاره میمرد زیر پای اینا. وحشی و هیکلی بودن.یکیش دستشو می کشید و یکی کونشو می مالید و انگشت کرد و مدام بهش فحش میداد میگفت با کیرم خفت میکنم. وقتی داشتن میبردنش به من نگاه کرد و با بغض گفت شهروز چه کار کنیم؟ جوابی نداشتم . گریه زاری می کردیم هر دو. حالا من مونده بودم با مراد.اومد جلو دست کرد تو موهام و گفت خیلی خوشم میاد از ظرافتت. چه لبای قرمزی داری جیگر ، امشب باید تا صبح کون بدی. اگر راضی بودم صبح میری اگر نبودم نگه می دارمت تا اون سه رفیقام جرت بدن و جنازتو میندازیمون تو جاده. فهمیدی جنده؟مدتی التماس کردم. خواهش کردم. قسمش دادمولی واقعاً تو اون لحظه التماس و گریه زاری و زاری بی فایده بود. اونو ما رو آورده بودن اینجا برای کردن و اصرار برای اینکه دلشون به رحم بیاد صد در صد تاثیری نداشت.تسلیم شدم.از بیرون از اتاق صدای داد و فریاد مهرشاد میومد. اون بیچاره هم داشت التماس میکرد ولم کنید. خواهش میکنم ولم کنید من نمی تونم . رحم کنید بهم. جان مادرتون رحم کنید. معلوم بود دارن دهنشو بدجوری سرویس میکنن دو نفری. از وحشت می لرزیدم. چند لحظه دیگه منم همین سرنوشتو داشتم. مراد اومد جلو و منو بلند کرد و انداخت رو تخت. افتاد روم. گردن و صورتمو میلیسید و جون جون میگفت.خیلی گنده و هیکلی بود. له شدم زیرش نفسم بند اومده بود. گفت میدونستی مثل دخترای 14 ساله هستی. ملوس و کردنی.حالا خودم میخوام پردتو بزنم و عروسم بشی. جنده لاشی بشی. ماه بشیچرت و پرت میگفت. حسابی مشروب خورده بود. بوی مشروب میداد.پیرهنم درآورد و افتاد به جون و سینه و شکمم. داشت حالم بهم میخورد. مثل سگ پایان بدنمو میلیسید.هنوز صدای ناله و داد مهرشاد میومد. با شنیدن صداش بیشتر حس وحشت میکردم . اگر این آشغالا تک تک میخواستم بیان و نوبتی ما رو بکنن محال بود زیر کیرشون زنده بمونیم.شلوارمو کشید پایین.کیرمو از رو شورت گرفت دستش و فشار داد و گفت… جوووون.. چه کوچولوئه…. تا حالا آبشو آوردی جنده لاشی خانوم یا خودم باید بیارم برات .کیرم از شدت ترس شق نمیشد. شورتو درآورد. لخت مادر زاد افتاده بودم رو تخت و منتظر بودم تا یه مرد گنده منو هرجوری که دلش بخواد بگاد . بدون دفاع و کاملا تسلیمشروع کرد به لیسیدن کیرم. بعد از مدتی آروم تر شدم و کیرم یواش یواش راست شد.بعد بلند شد و لخت شد. وای خیلی گنده بود.شورتشو که درآورد دوباره گریه زاری ام گرفت. کیر کلفت سیاهی داشت.آقا خواهش میکنم ازتون. بزارید برم. آقا هر کاری بگید هر چی پول بخوایید… بزارید برمخندید و گفت من کونتو میخوام عروس خانوم کوچولو. من میخوام جندت کنم ملوسککیرشو میمالید به کیر کوچیک من که در مقابلش اصلا کیر نبود. حسابی کیرمالی کرد منو. رو شکمم. سینم. گردن و صورتتمام بدنم بوی کیر گرفته بود. گفت بلند شو بخورشزانو زدم جلوش تو دهنم نمی رفت. لیسش می زدم.موهامو کشید . گفت بخورر سرشو کردم تو دهنم و ناشیانه ساک زدم. آب اولش شور بود داشت آه و ناله میکرد و فحش میدادسعی کردم بیشتر ساک بزنم که شاید زود تموم بشه هرچند چشمم آب نمیخورد این نعره خر به این راحتی از کون سفید و کردنیه من بگذره.کیرشو از دهنم کشید بیرون و انداختم و رو تخت و افتاد رو کونم. حالا نلیس کی بلیس. میلسید گاهی انگشت میکرد.اصلا تو حال خودش نبود و این بیشتر منو میترسوند.بعد از کلی کون لیسی کیرشو گذاشت لای کونم شروع کرد مالیدن لای کونم. یکم بهم حال میداد ولی میدونستم هنوز اصل کار مونده.یهو داد زد قاسم… قاسم….. بیا اینجا نکبتوای یعنی میخواستن دو نفری کونمو بزارن… نه… من از کیر این یکی برنمیام وای به حال دو کیره یکی از مردا که مهرشاد رو با خودش برده بود لخت اومد تو. کیرش نیم خیز بود. همینکه دیدمش فاتحه خودمو خوندم.یارو تا چشمم به من افتاد گفت عجب تیکه ای گیرت اومده مرادمراد گفت حرف مفت نزن زود برو کرم بیار ، این عروسک خیلی تنگهقاسم زودی برگشت و یک لوله کرم داد به مراد . مراد بهش گفت این جنده لاشی رو محکم بگیر تا من کار مو بکنم.حوصله دست و پا زدنشو ندارم. دوباره به گریه زاری و التماس افتادم. قسمشون میدادم ولی فایده ای که نداشت هیچ تازه فکر کنم بیشتر حال میکردن از التماسهای من و تحریک میشدن.قاسم با دستهای ضمخت و گنده اش پهلوهای منو گرفت و گفت لامصب عجب تیکه ای این یکی. از مال ما هم بهتره. مراد چرب کرد سورخمو. انگشتم کرد درد داشتم. حدود دو سه دقیقه انگشت کرد . گفت این چه فابریکه….. اوفففف جانممم بعد کیرشو گذاشت دم سوراخم … فشار شروع شد.وای مردم فقط…. هلاک شدمداد میزدم و اون دو تا میخندیدن. مراد میگفت جوننممممم عاشق زجر کشیدنتم. داد یزن.. مامانتو صدا کن…. جاان… میخوای اونم بیاریم بکنیمش برات…. بعد هر دو باز خندیدنفشار میداد ولی نمیرفت تو هرکاری میکیردداشتم جر میخوردم. تو نمی رفت لعنتی.گریه می کردم. داد میزدم.دردش خیلی بدتر از چیزی بود که فکرشو بکنید. اصلا نمی تونم توصیفش کنم. پایان ماهیچه هام منقبض شده بود. به سختی نفس میکشیدم. ماهیچه های کمرم به کل ستون فقراتم فشار میآورد. از کونم تا گردنم درد داشتم. شبیه این بود که آب داغ رو بدنم خالی کرده باشن. دیگه از درد نمی تونستم حتی داد بزنم. نفسم داشت به کل بند میومد.آشغالها از این حالت من لذت میبردن. قاسم میگفت نگاش کن مراد داره جون میکنده جنده لاشی خانوم. پدر چته داریم کونتو باز میکنیم. سرتو که نمی خواهیم ببریم. و قهقه می زدن و میخندیدن…فکر کنم از شدت درد و فشار از هوش رفتم.چون وقتی به خودم اومدم مراد داشت کیرشو راحت عقب و جلو میکرد و تلمبه میزد و جان جان میکرد. کمی که هوشیارتر شدم دیدم اون یارو قاسم ولم کرده و رفته و مراد داره به تنهایی منو میکنه.بوی منی میومد. داشتم کون میدادم یک مرد قوی هیکل به راحتی داشت منو میکرد و تو اوج لذت بود.ناگهان در اتاق باز شد. چی میدیدم…؟ ا اینکه مراد بود پس کی داشت کونمو میکرد.این کی هست که که کیر داغشو تا دسته فرو میکنه تو سوراخ کون منو در میاره ؟تازه متوجه شدم وقتی من از حال رفته بودم مراد پایان و کمال منو گاییده و کارش تموم شده و کون بیچاره منو سپرد به یکی دیگه از مردها …بله قاسم مشغول گاییدن من شده بود. در واقع این کیر دومی بود که داشت از کون سفید و دست نخورده من اینجوری وحشیانه لذت میبرد. داشت با شدت کونمو میزاشت. تلنبه های محکم. چقدر کیرش راحت رفت و آمد میکرد تو سوراخ من بیچاره. کامل باز شده بودم. کاملاً تسلیم روی تخت افتاده بودم و صداهای نفس نفس حاکی از شهوت و لذت یک مرد رو میشنیدم که داشت به من تجاوز میکرد و من هم چاره ای جز اطاعت از خواسته پلیدش نداشتم.بعد از تلنبه های زیاد منو به پشت خوابوندم. اصلا بدنم حس نداشت.پاهامو داد بالا . مثل جنده لاشی های فیلم سوپر شده بودم. گذاشت در کونم و دوبار شروع کرد. تو صورت هم نگاه میکردیم. تونستم چهره کسی که داره منو میکنه ببینم. برای این مرد شده بودم مثل یک دخترنوجوون. مطیع، حرف گوش کن و کردنی با جدیت دندوناشو فشار میداد و محکم منو میکرد. من فقط ناخودآگاه آه آه … میکردم. نگاه وحشیانه ای داشت ولی درکل رفتارهاش از مراد بهتر بود. تا ته فشار میداد کیرشو.نمیدونم مال این کوچیکتر از کیر مراد بود یا دیگه من گشاد شده بودم.کیرشو درآورد. افتاد رو لب بازی و کیر به کیر مالییه جورایی با محبت سکس میکرد . هرچند من اون موقع تو قید محبت و این داستانا نبودم زیر کیر این دوتا.میمالید کیرشو به کیرم. لبامو میبوسید و میگفت عزیزم دوست دارم عشق خودمی… داشتم یه حالی میشدم. راستش اگر تو شرایط بدون استرسی بود شاید این حس تسلیم و لذت بردن یک نفر دیگه از بدنم ، به من هم لذت میداد. مرتب قربون صدقم می رفت دوستت دارم. عاشق کونتم سفید برفی من. دوباره مچ پاهامو گرفت و کرد تو کونم. تو چشمام نگاه میکرد و جان جان میگفت. مدت کوتاهی کرد و کیرش کشید بیرون دوباره. بازم لب بازی و کیر مالی… آروم دستشو دور کیرم حلقه کرد و شروع به جق زدن کرد برام. همزمان لبمو میخورد.بدنم شل شد.داغ شدم ، لرزیدم و یهو آبم اومدبعد از اون هم زجر و بدبختی لذت خوبی بود. ولی کوتاه… زود تموم شد کیرش آورد جلو صورت و گفت بخوربدون معطلی و با اشتیاق خوردم براشساک پشت ساکلیسلیسساک ناله میکردقربون صدقم میرفتیهو کشید بیرون ناله های مردونه با صدای بلندصداش ترسناک بود آبش ریخت رو سر و گردن منتا آخرین قطرهنفس نفس میزدظاهرا آشغال ارضای خوبی داشت.با صدای داد و فریادش، مراد لعنتی دوباره اومد تو اتاق. تا وضع منو دید به قاسم گفت تموم شدی؟ مراد جواب داد محشر بود لامصب. کون بیستی داره از کس و کون هرچی خانم و دختره که تا امروز کردیم بیشتر بهم حال داد.داشتم فکر میکردم دیگه چه بلایی قرارهست سرم بیارن. هرچند انقدر تحقیر شده بودم و درد کشیده بودم و این دو تا کارهایی باهام کرده بودن که هر چی کیر کلفت تو اون خونه بود و منو میگایید عین خیالم نبود.هر دو رفتن از اتاق بیرون. خسته بودم . پایان بدنم کوفته بود. بوی گند عرق و منی این دو تا بی شرف تو اتاق پیچیده بود. در باز شد .افشین و مهرشاد داغون تر ازمن، هل داده شدن تو اتاق . می دونستیم به هر سه چی گذشته. از هم خجالت میکشیدیم. مراد هم اومد یالا لباساتونو بپوشید باید برید گمشید تا دوباره هوس جر دادن نکردیم. بدون هیچ حرفی سریع لباسامونو پوشیدیم.نامردا با فحش و لگد انداختنمون تو ماشین. نمیدونم ساعت چند بود. هنوز هوا تاریک بود بردنمون یه جای خلوت کنار جاده از ماشین پیادمون کردن. پا گذاشتن رو گاز و رفتن. مهرشاد داد میزد شماره ماشینو بردارید.ولی انقدر پلاکش کثیف بود و سریع رفتن که توی اون تاریکی فرصت این کار هم نشد و دیگه دستمون به هیچ جا هم بند نبود که بخواهیم شکایت کنیم ودنبال این کثافتهای نامرد بگردیم. از شرم و خجالت تصمیم گرفتیم به هیچ کس هرگز حرفی نزنیم و این راز خوفناک تا آخر عمر بین خودمون سه تا باقی بمونه.البته من خیلی حالم خراب بود و چندین جلسه رفتم مشاوره. افت درسی پیدا کردم . افسردگی شدید. اون دو تا هم وضعشون بدتر از من بود. هرچند بعد از چندین ماه مشاوره و درمان کمی بهتر شدم، اما این اتفاق هولناک تا ابد مثل یک کابوس باور نکردنی باقی خواهد ماند. الان دو سال ازدواج کردم و اگر بچه دار بشم هرگز اجازه نمیدم بدون خودم بچه ام جای نا امنی بره. دختر و پسر هم فرقی نداره ممنون که خوندید. لطفا احترام را در نوشتن نظرات رعایت کنید و اون افراد بی ادب حرفهایی که لایق مادر و خواهر خودشون هست تو کامنتها ننویسن. نوشته آفاق
0 views
Date: March 18, 2020