چادر (شعری از ایرج میرزا)

0 views
0%

بیا گویم برایت داستانی *** که تا تاثیر چادر را بدانیدر ایامی که صاف ساده بودم *** دم کریاس در استاده بودمزنی بگذشت ازانجا با خش و فش *** مرا عرق النسا امد به جنبشز زیر پیچه دیدم غبغبش را *** کمی ازچانه قدری از لبش راچنان کز گوشه ابر سیه فام *** کند یک قطعه از مه عرض اندامشدم نزد وی و کردم سلامی *** که دارم با تو از جایی پیامیپری روزین سخن قدری دودل زیست *** که پیغام اور و پیغام ده کیستبدو گفتم که اند ر شارع عام *** مناسب نیست شرح و بسط پیغامتو دانی هر مقامی را مقامیست *** برای هر پیامی احترمیستقدم بگذار در دالان خانه *** به رقص ار ازشعف بنیان خانهپری وش رفت تا گوید چه چون *** منش بستم زبان با مکر افسونسماجت کردم و اصرار کردم *** بفرماید رو تکرار کردمبه دست اوز ان پیغام واهی *** به دالانش بردم خواهی نخواهیچو دردالان هم امد شد فزون بود *** اتاق جنب دالان بردمش زودنشست انجا به صد نا ز چم و خم *** گرفته روی خود سخت محکمشگفت افسانه یی اغاز کردم *** در صحبت به رویش باز کردمگهی از خانم سخن کردم گه از مرد *** گهی کان خانم به مرد خود چها کردسخن ر ا گه ز خسرو دادم ایین *** گهی از بی وفایی های شیرینگه از المان بر او خواندم گه از رم *** ولی مطلب از اول بود معلوممرا دل در هوای جستن کام *** پری رو در خیال شرح پیغامبه نرمی گفتمش کای یار دمساز *** بیا این پیچه از رخ بر اندازچرا باید تو روی از من بپوشی *** مگر من گربه می باشم تو موشیمن و تو هر دو انسانیم اخر *** به خلقت هر دو یکسانیم اخربگو بشنو ببین برخیز بنشین *** تو هم مثل من ای جان شیرینترا کان روی زیبا افریدند *** برای دیده ما افریدندبه باغ جان ریاحینند نسوان *** به جای ورد و نسرینند نسوانچه کم گردد ز لطف عارض گل *** که بر وی بنگرد بیچاره بلبلکجا شیرینی از شکر شود دور *** پرد گر دو ر او صد بار زنبورچه بیش و کم شود از پرتو شمع *** که بریک شخص تا بد یا به یک جمعاگر پروانه یی بر گل نشیند *** گل از پروانه اسیبی نبیندپری رو زین سخن بی حد براشفت *** زجا بر خواست با تندی به من گفتکه من صورت به نا محرم کنم باز *** برو این حرفها را دور اندازچه لوطیها د ر این شهرند واه واه *** خدایا دور کن الله اللهبه من گوید که چادر واکن از سر *** چه پر رویست این الله اکبرجهنم شو مگر من جنده لاشی باشم *** که پیش غیر شو هر بی روبنده باشماز این بازی همین بود ارزویت *** که روی من ببینی تف به رویتالهی من نبینم خیر شوهر *** اگر رو واکنم بر غیر شوهربرو گمشو عجب بی چشم ورویی *** چه رو داری که با من همچو گوییبرادر شوهر من ارزو داشت *** که رویم ر ا بیند شوم نگذاشتمن از خانم هایی طهرانی نباشم *** از انهایی که می دانی نباشمبرو این دام بر مرغ دگر نه *** نصیحت را به مادر خواهرت دهچو عقنا را بلند ست اشیانه *** غنا عت کن به تخم مرغ خانهکنی گر قطعه قطعه بندم از بند *** نیفتد روی من بیرون ز روبندچرا یک ذره در چشمت حیا نیست *** به سختی مثل رویت سنگ پا نیستچه می گویی مگر دیوانه هستی *** گمان دارم عرق خوردی و مستیعجب گیر خری افتادم امروز *** به چنگ الپری افتادم امروزعجب بر گشته اوضاع زمانه *** نمانده از مسلمانی نشانهنمی دانی نظر بازی گناه است *** زما تا قبر چار انگشت راه استتو می گویی قیامت هم شلوغست؟ *** پایان حرف ملا ها دروغست؟تمام مجتهد ها حرف مفتند؟ *** همه بی غیرت و گردن کلفتند؟برو یک روز بنشین پای منبر *** مسائل بشنو از ملا ی منبرشب اول که ما تحتت در اید *** به بالینت نکیر و منکر ایدچنان کوب د مغزت توی مرقد *** که می رینی به سنگ روی مرقدغرض انقدر گفت از دین و ایمان *** که از گه خوردنم گشتم پشیمانچو این دیدم لب از گفتار بستم *** نشاندم باز پهلویش نشستمگشودم لب به عرض بی گناهی *** نمودم از خطا عذر خواهیمکرر گفتمش با مد تشدید *** که گه خوردم غلط کردم ببخشیددو ظرف اجیل اوردم ز تا لار *** خوراندم یک دو بادمش به اصراردوباره اهنش را نرم کردم *** سرش را رفته رفته گرم کردمدگر اسم حجاب اصلا نبردم *** ولی اهسته بازویش فشر دمیقینم بود کز رفتار این بار *** بغرد همچو شیر ماده در غارجهد بر روی و منکوبم نماید *** به زیر خویش …س کوبم نمایدبگیرد سخت و پیچید خایه ام را *** لب بام اورد همسایه ام راسرو کارم دگر با لنگه کفشست *** تنم از لنگه کفش بنفشستولی دیدم به عکس آن ماه رخسار *** تحاشی می کند اما نه بسیارتغیر می کند اما به گرمی *** تشدد می کند لیکن به نرمیاز آن جوش و تغیر ها که دیدم *** به عاقل باش وادم شورسیدمشد آن دشنام های سخت سنگین *** مبدل بر جوان ارام بنشینچو دیدم خیر بند لیفه سستست *** به دل گفتم که کار ما درستستگشادم دست بر آن یار زیبا *** چو ملا بر پلو مومن به حلواچو گل افکندمش بر روی قالی *** دویدم زی اسافل از اعالیچنان از هول گشتم دست پاچه *** که دستم از پاچین رفت به پاچهاز او جفتک زدن از من تپیدن *** ازو پر گفتن از من کم شنیدندو دست او همه بر پیچه اش بود *** دو دسته بنده در ماهیچه اش بودبدو گفتم تو صورت را نکو گیر *** که من صورت دهم کارخود از زیربه زحمت جوف لنگش جا نمودم *** در رحمت به روی خود گشودم…سی چون غنچه دیدم نو شکفته *** گلی چون نرگس اما نیم خفتهبرونش لیموی خوش بوی شیراز *** درونش خرمای شهد الود اهواز…سی بشاش تر از روی مومن *** منزه تر زخلق و خوی مومن…سی هرگز ندیده روی نوره *** دهن پر اب کن مانند قوره…سی بر عکس ..سهای دگر تنگ *** که با …یرم زتنگی می کند جنگبه ضرب وزور بر وی بند کردم *** جماعی چون نبات و قند کردمسرش چون رفت خانم نیز وا داد *** تمامش را چو دل در سینه جا دادبلی ..یرست و چیز خوش خوراکست *** زعشق اوست کاین..س سینه چاکستولی چون عصمت در چهره اش بود *** از اول تا اخر چهره نگشوددو دستی پیچه بر رخ داشت محکم *** که چیزی ناید از مستوریش کمچو خوردم سیر ازان شیرین کلوچه *** حرامت باد گفت و زد به کوچه *******حجاب خانم که نادان شد چنین است *** خانم مستوره محجوبه این اینستبه …س دادن همانا وقع نگذاشت *** که با رو گیری الفت بیشتر داشتبلی شرم حیا در چشم باشد *** چو بستی چشم باقی پشم باشداگر خانم را بیاموزند ناموس *** زند بی پرده بر بام فلک کوسبه مستوری اگر بی پرده باشد *** همان بهتر که بی پرده باشدبرون ایند با مردان بجوشند *** به تهذیب خصال خود بکوشندچو خانم تعلیم دید دانش اموخت *** رواق جان به نور بینش افروختبه هیچ افسون زعصمت بر نگردد *** به دریا گر بیفتد تر نگرددچو خور بر عالمی پرتو فشاند *** ولی خود از تعرض دور ماندچو در وی عفت و ازرم بینی *** تو هم در وی به چشم شرم بینیتمنای غلط از وی محال است *** خیال بد در او کردن خیال استبرو ای مرد فکر زندگی کن *** نی خر ترک این خر بندگی کنبرون کن از سر نحست خرافات *** بجنب از جا که فی التاخیر افاتگرفتم من که این دنیا بهشتست *** بهشتی حور در لفافه زشتستاگرزن نیست عشق اندرمیان نیست *** جهان بی عشق اگر باشد جهان نیستبه قربانت مگر سیری؟ پیازی؟ *** که توی بقچه و چادر نمازی؟تو مرات جمال ذو الجلالی *** چرا مانند شلغم در جوالیسرو ته بسته چون در کوچه ایی *** تو خانم جان نه بادمجان ماییبدان خوبی در این چادر کریهی *** به هر چیزی به جز انسان شبیهیکجا فرمود پیغمبر به قران *** که باید خانم شود غول بیابانکدام اسنت ان حدیث و ان خبر کو *** که باید خانم کند خود را چو لولوتو باید زینت از مردان بپوشی *** نه بر مردان کنی زینت فروشیچنین کز پای تا سر در حریری *** زدی اتش به جان اتش نگیریبه پا پوتین ودر سر چادر فاق *** نمایی طاقت بی طاقتات طاقبیندازی گل و گلزار بیرون *** ز کیف دستت دل ها کنی خونشود محشر که خانم رو گرفته *** تعالی الله از آن رو کو گرفتهپیمبر انچه فرمودست ان کن *** نه زینت فاش و نه صورت نهان کنحجاب دست صورت خودیقینست *** که ضد نص قران مبینستبه عصمت نیست مربوط این طریقه** چه ربطی گوز دارد با شقیقه؟مگر نه در دهات و بین ایلات *** همه رو باز باشند آن جمیلاتچرابی عصمتی در کارشان نیست؟ ** رواج عشوه در بازارشان نیست ؟زنان در شهر چادر نشیند *** ولی چادر نشینان غیر ایننددر اقطار در خانم یار مردست *** در این محنت سرا سر بار مردستبه هرجا خانم بود هم پیشه با مرد *** در اینجا مرد باید جان کند فردتوای بامشک گل هم سنگ هم رنگ** نمی گردد در این چادر دلت تنگ؟نه اخر غنچه در سیر تکامل *** شود از پرده بیرون تا شود گلتو هم دستی بزن این پرده بردار *** کمال خود به عالم کن نمودارتو هم این پرده از رخ دور می کن*** در و دیوار را پر نور می کنفدای آن سرو آن سینه باز *** که هم عصمت در او جمعست هم نازفرستنده محمد حسین5

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *