چشمهای روشن او

0 views
0%

سلام به بچه های سایت داستان سکسی چندتا داستان نوشتم اما نمیدونم چرا تو سایت نیومد به هر حال بازم یکی دیگه مینویسم این داستان واقعیهیه دختر 25ساله پوست گندمگون و هیکل زیبا با بچه کونی برجسته شکمم اصلا ندارم .تو یه کشوری زندگی میکنم که خیلی آزاده ولی من سعی کردم از حدم فراتر نرم. هر روز مجبور بودم با اتوبوس سرکار برم کم کم حواسم به یه پسر پرت شد که بی نهایت جذاب بود البته با نگاههای اون متوجه اش شدم موهای قهواه ای روشن چشمای روشن قد بلند و اندام ورزیده تا یه ربع باهم هم مسیر بودیم یه روز کنار پنجره نشسته بودم خیره به بیرون صندلی کناریم یه خانم بود اون بلند شد چند لحظه بعد بوی تلخی عطری رو حس کردم هنوز به بیرون خیره بودم گرمی نفسی رو گردنم حس کردم اما وقتی برگشتم ازم فاصله گرفت قلبم داشت تو سینم میکوبیدیه حس فوق العاده داشتم هر وقت میدیدمش پاهام میلرزید دوس داشتم باهام حرف بزنه اما فقط نگاه هاش بود و حرکاتش که میخواست نزدیک به من باشه یهو سرمو بلند میکردم میدیدم خیره نگام میکنه…بازم یه صبح دیگه به امید دیدنش بیدارشدم عجیب بود اصلا نگام نمیکرد اینبار من خیره به اون بودم اما هیچ واکنشی نشون نمیداد با حالی پکر پیاده شدم قدم زنان داشتم میرفتم یه راه پله بزرگ سنگی بودباید از اون رد میشدم نفهمیدم چی شد فقط یه نفرمنو بغل کرد و چسبوند به دیوار کناری از شوکی که بهم وارد شد چشامو بسته بودم و بوی تلخ ادکلن اون توی مشامم چشامو آروم باز کردم و سرمو بلند کردم چشام تو چشاش قفل شد خودش بود قلبم به قفسه سینم میکوبید و نفس نفس میزدم چشای روشنش عجیب برق میزد دستشو بالا آوردو موهامو از صورتم کنار زد چشاش بین لبام و چشام در حرکت بود سرشو خم کرد و چشام بسته شد گرمی لباش رو لبام حس میکردم داشت منو می بوسید و من غرق لذت بودم از اینهمه شیرینی. آروم لباشو جدا کردچشاش خمار بود باصدای عجیبی که آرامشوبهم تزریق کرد گفت تموم لحظه هام شدی …خودمو از بغلش کشیدم بیرون وشروع کردم به دویدن نمیدونم چم شده بود فقط میخواستم برم شاید از این همه هیجان خالی بشم.بعد از اون روز تا چند روز ندیدمش تا اینکه تو همون کوچه بودکه دیدمش سلام کرد و ازم خواست باهم قهوه بخوریم منم قید کارو زدم و باهاش همقدم شدم.حالا روبروی هم بودیم و من با یه اضطراب خاصی روبروش نشسته بودم گفت تو خارجی هستی جواب دادم من ایرانی ام…بعد از اون روز دوستی ما شروع شد اون هر لحظه منو بیشتر شیفته خودش میکرد اولین باری که منو به خونش دعوت کرد خیلی هیجان داشتم یه لباس مشکی و کفشای پاشنه بلند مشکی و یه آرایش ملایم و موهامم مثه همیشه سشوار کشیدم آزاد انداختم.با دیدنش بازم همون هیجان همیشگی .بهم نزدیک شد و بغلم کرد و سرشو لای موهام برد و بومیکشیدبا صدای آرومی گفت عاشق بوی موهاتم بوی تنت ولباشو روی گردنم گذاشتو ریز ریز میبوسید چونم صورتم بینیم همه جامو بوسید تا رسید به لبهام تو چشام خیره شدو گفت عاشقتم سارا ایندفعه من لبامو گذاشتم رو لباش.چند دقیقه فقط میبوسیدیم همدیگه رو .دستاش رو بدنم میلغزیدو زیپ لباسمو کشید پایین و لباسم افتادومن موندم و یه شرت محو بدنم شده بود و داشت خیره بهم نگاه میکرد با صدایی که توش شهوت و هیجان موج میزد گفت خیلی زیبایی سارا داشتم خجالت میکشیدم و چشامو به زمین دوخته بودم یهو من رو دستش بلند کردو بردم سمت اتاق خواب و گذاشتم روی تخت و خودشم اومد روم وشررع کرد به بوسیدن سینه هامو لیس زدن همه جامو لیسید و بوسید روی شکمم رونام دستشو روی شرتم کشی دو چندبار از روی شرت کسمو بوسیدو یهو از پام درش آورد وپاهامو ازهم باز کرد به شدت خجالت میکشیدم گرمی لباشو روی کسم حس کردم و لرزیدم خیلی حس خوبی بود وقتی لیسش میزد یه حس خاص و وصف نشدنی یواش یواش آه میکشیدم بلند شد لباسشو درآورد وای چی میدیدم یه بدن ورزیده و زیبا .کیرش کلفت و بلند رگاش زده بود بیرون کیرشو گذاشت وسط پاهام و لباشو گذاشت رو لبام داشت کیرشو به کسم میمالید استرس و ترس همه وجودمو گرفته بود تو بغلش بودمو میلرزیدم که حس کردم کیرش رفته وسط کسم و داره فشار میده بره توش و بایه فشار دیگه حس سوزش و درد عجیبی همه وجودمو فرا گرفت جورج کشید بیرون و به کیر خودشو کس من خیره شده بود که خونی شده بود با یه حالت شوکی اسممو صدا زد سارا….؟؟؟؟تو باکره بودی؟نمیدونستم چی بگم خودم میخواستم مال اون باشم اونم ازم نپرسیده بود و حالا تو عمل انجام شده قرار گرفته بود اما من خوشحال بودم که باهاش یکی شده بودم که دخترانگیمو اونی گرفته که عاشقشم کیرشو گرفتم و فرو کردم تو کسم و کنار گوشش زمزمه کردم میخوام باتو یکی شم عشقم آبش که اومد ریخت رو کسمو بغلم کرد و بردم تو حمام وانو پرکردو منو خوابوند توش و شروع کرد شستنم صداشو شنیدم معذرت میخوام نمیدونستم تجربه سکس رو نداشتی چطور با اینهمه زیبایی باکره ای…همه مردا حاضرن جونشونم بدن برای تو… تا حالا کجا بودی ؟خیره شده بود تو چشمام و منتظر حرفی از من .بهش گفتم مردی که من میخواستم رو پیدا نکرده بودم .به چشمام زل زد و گفتعاشقتم سارا…حدودا یکسال بعد از اون موضوع باهم ازدواج کردیم و خیلی خوشبختیم.نوشته سارا

Date: February 17, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *